۸۵ مطلب با موضوع «خواندنی، دیدنی، شنیدنی» ثبت شده است

به ذهنت استراحت بده.

امروز امتحان ریاضی پیشرفته داشتم. صبح که از خواب بلند شدم، وسط شستن صورتم یهو یه لامپ تو مغزم روشن شد و فهمیدم اشتباهم تو مسئله‌ای که دیروز کلی وقت صرفش کرده بودم ولی به جواب نرسیده بودم چی بوده. تو دانشگاه نشستم نوشتمش و حل شد! (و البته اینا معنیش این نیست که خود امتحانو خیلی خوب دادم!) یاد مطلبی* افتادم که اخیرا در این مورد خونده بودم، که چطور ناخودآگاه شما جواب سوالاتون رو می‌تونه پیدا کنه.

شده صبح از خواب پاشین یه آهنگی تو ذهنتون پلی بشه و ندونید از کجا یادتون اومده؟! این برا من خیلی پیش میاد. ولی این که سوالی اینقدر ذهنم رو درگیر کرده باشه که تو خواب جوابشو ببینم یا پاشم بفهمم حلش چیه، اگرم اتفاق افتاده یادم نمونده.

قضیه اینه که (طبق اون مطلب) شبا که ما می‌خوابیم ناخودآگاهمون بیداره! و داره همچنان داده‌هاشو تحلیل می‌کنه. و اصلا لازمه یه وقتا که ذهنمون خیلی درگیر یه مسئله میشه، بهش استراحت بدیم. حالا چه با خواب چه با مشغول شدن به یه کار دیگه. (انیمیشن Inside Out رو دیدین؟ اونجا هم قشنگ این موضوع رو نشون داده بود. البته الان دقیقش یادم نیست ولی اینو یادمه که وقتی دختره خواب بود تو ذهنش کلی چیزا فعالیت داشتن.)

جلوتر نویسنده حتی پیشنهاد میده که شب‌ها سوالاتی که درگیرشیم رو یادداشت کنیم و صبح‌ها اولین چیزهایی که به ذهنمون میان رو بنویسیم. و اگه این تبدیل به یه عادت بشه، مفیده و به خلاقیت کمک می‌کنه و این حرفا.

من که متاسفانه شبا اجازه میدم فکر و خیالای چرت و حتی منفی بیان سراغم. امیدوارم بتونم افکارمو کنترل کنم و این یادداشت کردنی که گفته رو انجام بدم. مثل گاهی که خواب‌هام رو می‌نویسم، نوشتن اولین افکاری هم که بعد از بیدار شدن به ذهنم میان می‌تونه جالب و مفید باشه.

لینک اون مطلب رو هم براتون میذارم اگه علاقه داشتین بخونینش. فقط فک کنم سایتش فیلتره :))

How to Make the Power of Your Subconcious Mind Work for You

پ.ن. اینطور که معلومه فک کنم لازمه سر امتحانا هم بخوابم!

پ.ن۲. Inside Out واقعا خیلی خوبه. اگه ندیدین ببینین، اگرم دیدین دوباره ببینین!

پ.ن۳. امتحانا تموم شد. بریم سر پروژه‌ها :|

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۳ بهمن ۹۷

یا فقط مشکل منه؟

نمی‌دانم چرا همیشه از دیدنش حرص می‌خوردم. اما فکر می‌کنم به این علت بود که با یک خرده کم و زیاد، نُه یا ده سالی داشتم و وقتش شده بود که مثلِ بقیه‌ی مردم از یک نفر متنفر باشم.

زندگی در پیش رو - رومن گاری

حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم‌هایی یافت می‌شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می‌رویاند.

جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی 

این متنفر شدن‌های گاه و بی‌گاهِ بی‌دلیل یا حداقل با دلیل قانع‌نکننده، چه از آدمایی که نمی‌شناسین چه از اونا که می‌شناسین، برا شما هم پیش میاد؟

پ.ن. زندگی در پیش رو رو دارم می‌خونم و خیلی خوبه! جای خالی سلوچ رو نخوندم و اون جمله‌ش رو یادم نیست کجا دیدم.

  • فاطمه
  • سه شنبه ۲۵ دی ۹۷

Lie to me!

کسی دو شب پیش خندوانه رو دید؟ مهمونش محسن عبداللهیان بود، متخصص زبان بدن و ریزحالت‌های چهره*. هم با ناجا همکاری داشته (چون افراد با این علم از روی حالات صورت می‌تونن بفهمن طرف مقابل داره دروغ میگه) و هم ظاهرا مدرس زبان بدنه به بازیگرا. حالا کاری به بیوگرافیش ندارم! می‌گفت همه‌ی ما آدما، به طور ذاتی ۷ تا احساس داریم: خشم، شادی، غم، نفرت، تمسخر، تعجب و ترس. در مواجهه با هر چیزی که یکی از اینا رو تحریک کنه، بخش غیر ارادی مغزمون زیر یک ثانیه اون احساس رو نشون می‌ده و از حالتای چهره می‌شه اونو فهمید، قبل از اینکه ما بتونیم ارادی کنترلش کنیم! [ویدیوی بخشی از حرفاش در این رابطه]

حالا چرا این حرفا برام جالب بود؟ به جز اینکه کلا موضوع جذابیه، و مسلط بودن بهش به آدم یه جور حس قدرت میده!، من قبلا دو تا سریال با این موضوع دیده بودم و این حرفا به نوعی بهم ثابت کرد اونا فقط فیلم نبودن!

اخیرا چند قسمت از سریال Lie to Me رو دیدم. شخصیت اصلی سریال، دکتر لایتمن، می‌تونه از روی حرکات صورت و بدن و حتی تحلیل صدای افراد، بفهمه که طرف داره دروغ میگه یا چیزی رو پنهان می‌کنه یا نه. اینا یه تیم دارن و تو پرونده‌هایی که پلیس یا ارگان‌های دیگه گیر می‌کنن ازشون درخواست همکاری میشه. توی این فیلم هم گفته میشه که یه سری واکنش‌های غیر ارادی که نشون‌دهنده‌ی همون احساساتن، تو همه‌ی آدما مشترکه. [سریالو از اینجا می‌تونید دانلود کنید.]

قبل از این سریال کره‌ای Liar Game رو دیده بودم. (دوستم می‌خواست یه سریال کره‌ای با موضوع متفاوت بهم معرفی کنه بلکه منم کره‌ای ببینم!) تو این سریال یه مسابقه‌ی تلویزیونی برگزار میشه بر پایه‌ی دروغ گفتن! یکی از شرکت‌کننده‌ها یه دختره‌س که میاد از یه استاد روان‌شناسی که این علم تشخیص حالت‌های چهره رو داره کمک می‌گیره و کم‌کم اون پسره هم وارد مسابقه میشه. نکته‌ی جالب سریال اینه که آخراش معلوم میشه مجری مسابقه جزو گروهیه که از بچگی طوری تربیت شدن که بتونن این حالت‌های چهره رو کنترل کنن! [از اینجا  می‌تونید دانلودش کنید.]

درباره‌ی این کنترل کردن، آقای عبداللهیان می‌گفت این ریزحالت‌ها کاملا غیر ارادی هستن و آدم با تمرین زیاد شاید فقط بتونه صورتشو بی‌روح‌تر نشون بده. یه چیز جالب دیگه هم این بود که یکی از مهمونا راجع‌به فالگیرها ازش پرسید، و ایشون گفت اونا هم خیلیاشون براساس همین علمه (که ممکنه تجربی یا با خوندن کتابای مرتبط کسبش کرده باشن) که می‌تونن آدمو تحلیل کنن و درباره‌ی گذشته‌شون چیزایی بگن.

خلاصه که خیلی برام موضوع جذابیه! هم خوندن حالت‌های چهره و زبان بدن دیگران، هم تلاش برای کنترل کردنش (هرچند ناموفق!) جایی که نمی‌خوام اون احساسات رو بروز بدم. و البته یه کم ترسناک هم هست!

+ ۶۱ عدد ستاره رو یه‌جا باز کردم که کم‌کم بخونم‌تون. خوشحالم که کروم صداش درنیومده :))


* micro expressions

  • فاطمه
  • جمعه ۱۴ دی ۹۷

لیدی ال

لیدی ال

اندیشید: آثار هنری را واقعا باید رام و دست‌آموز کرد، آدم باید بتواند ناز و نوازششان کند، نه اینکه با ترس و احترام با آنها رفتار کند. هنرمندی که خود را یکسره وقف خلق شاهکاری فناناپذیر کند، شبیه متفکر یا ایده‌آلیستی است که می‌کوشد جهان را نجات دهد- و او ابدا تحمل ایده‌آلیست‌ها را نداشت.

لیدی ال by Romain Gary
My rating: 4 of 5 stars

آنت دختریه که در محله‌ی فقیری تو پاریس به دنیا اومده و طی اتفاقاتی با یه پسر آنارشیست –آرمان- آشنا میشه و عاشقش میشه. پسره هم اینو دوست داره ولی فکر و ذکرش بیشتر پی خرابکاری‌ها و سرقت برای تامین پول عملیات‌ها و این چیزاس. در واقع این آشنایی هم به این هدف بوده که آنت خودشو به عنوان یه اشراف‌زاده جا بزنه تا بتونه تو خونه‌ی ثروتمندا رفت‌و‌آمد داشته باشه و به انجام این سرقت‌ها کمک کنه.

کتاب از جشن تولد هشتاد سالگی آنت که حالا شده لیدی ال (یه زن اسم و رسم‌دار تو انگلستان) شروع میشه، که در حین جشن می‌شنوه قراره یکی از ساختمان‌های عمارتش رو برای ساخت اتوبان خراب کنن. خیلی به هم می‌ریزه و شروع می‌کنه برای یکی از دوستانش به تعریف کردن از گذشته و رازی که داره...

که دیگه من به پایان تکان‌دهنده‌ی کتاب اشاره نمی‌کنم! پیشنهاد می‌کنم خودتون بخونید. با وجود اینکه توصیف‌های زیادی داره، کتاب تقریبا روونیه و ترجمه‌ی خوبی هم داره.

آنت آهی کشید؛ می‌دانست که دیگر دنبال کردن بحث بی‌فایده است. فکر کرد: کاش آرمان کمی ضد اخلاق بود، کاش تنها هدفش در زندگی لذت‌جویی بود – در آن صورت چقدر با هم شاد و خوش می‌بودند! غارت مجموعه‌ی گلندیل برایش چندان اهمیتی نداشت، اما از نظرش شرم‌آور بود که چنین ثروتی صرف منفجر کردن پل‌ها، از خط خارج کردن قطارها، کشتن شاهان، چاپ روزنامه‌ها و پشتیبانی از رفقا شود. رفقایی که هرگز به موسیقی گوش نمی‌دهند، به منظره‌ای از طبیعت توجه نمی‌کنند یا کلمه‌ای در ستایش زیبایی یک تابلوی نقاشی بر زبان نمی‌آورند.

آرمان با پایش به کیف زد و گفت: «در اینجا آنقدر جواهر هست که یک سال زندگی ما را تامین می‌کند.»

لیدی ال بار دیگر با امید ضعیفی به صورتش نگاه کرد، اما خیلی خوب می‌دانست که منظورش از «ما» چیست: ده‌ها میلیون مردم همه جای جهان، از شرق تا غرب، از پاریس تا چین – در حقیقت آنقدر زیاد که هرگز نمی‌توانند یکدیگر را بیابند و آرمان هیچ‌گاه نمی‌تواند چهره‌ی او را در میان آن‌همه جمعیت ببیند.

پ.ن. کتاب‌خونه‌ی دانشکده چند وقتیه کتاب‌های عمومی هم اضافه کرده و لیدی ال اولین کتابی بود که از این بخش می‌گرفتم.

  • فاطمه
  • سه شنبه ۱۱ دی ۹۷

U-turn

میگن جلوی ضرر رو هر وقت بگیری منفعته. من اما گاهی جرئتش رو ندارم و از برگشتن مسیری که رفتم می‌ترسم، پس اینطور نشون میدم که چون می‌خوام ثابت کنم می‌تونم به ته این راه برسم و بگم کم نمیارم، دارم ادامه میدم. :/ (این پست رو خوندم یادم افتاد می‌خواستم منم چنین چیزی بنویسم.)

«احساس می‌کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفته‌م ولی این‌قدر جلو رفته‌م که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. خواهش می‌کنم این یادت بمونه مارتین. اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفته‌ی هیچ‌وقت برای برگشت دیر نیست. حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریکه. نترس از این‌که هیچی به دست نیاری.»

جزء از کل - استیو تولتز

پ.ن. کی بشه من دوباره این کتابو بخونم.

پ.ن۲. یهو برای عنوان کلمه‌ی U-turn به ذهنم رسید. و بعد یاد این آهنگ افتادم:

🎧 AaRON - U-Turn (Lili)

و چه خوب می‌فرماد که:

For every step in any walk
Any town of any thought
I'll be your guide

For every street of any scene
Any place you've never been
I'll be your guide... :)

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۶ دی ۹۷

چگونه زمان را متوقف کنیم

 

چگونه زمان را متوقف کنیم

و درست همان‌طور که مردن نیازمند یک لحظه است، زندگی کردن هم نیازمند یک لحظه است. فقط چشم‌هایت را می‌بندی و می‌گذاری هر ترس بیهود دور شود. و بعد، در این وضعیت تازه، رها از ترس، از خودت می‌پرسی: «من که هستم؟ اگر می‌توانستم بدون مشکوک بودن زندگی کنم چه می‌کردم؟ اگر می‌توانستم مهربان باشم بدون ترس از مورد سوء استفاده قرار گرفتن؟ اگر می‌توانستم دوست داشته باشم بدون ترس از آسیب دیدن؟ اگر می‌توانستم شیرینی امروز را بچشم بدون فکر کردن به اینکه فردا دلتنگ آن طعم خواهم شد؟ اگر می‌توانستم از گذشتن زمان و آدم‌هایی که خواهد دزدید، نترسم؟... »

چگونه زمان را متوقف کنیم by Matt Haig

My rating: 3 of 5 stars
(ترجمه‌ی گیتا گرکانی - انتشارات هیرمند)

توی این پست یه پاراگراف از کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم آورده بودم و گفته بودم وقتی تموم شد بیشتر درباره‌ش می‌نویسم. الوعده وفا! :)) ببخشید که طولانی شده. اگه فقط می‌خواید بدونید داستان کتاب درباره‌ی چیه یکی دو تا پاراگراف اول کافیه. :) و بله، مقادیری هم خطر اسپویل داریم!

  • فاطمه
  • يكشنبه ۲ دی ۹۷

نیمه‌ی تاریک وجود (۱)

هم‌زمان با اون رمانی که چند پست پیش حرفش بود، دارم کتاب نیمه‌ی تاریک وجود رو می‌خونم از خانوم دبی فورد. با عنوان اصلیِ The Dark Side of the Light Chasers. گفتم یه کم راجع بهش حرف بزنم چون با اینکه خیلی اهل خوندن این مدل کتابا نیستم، حرفای این برام جالبه و به‌نظرم میاد می‌تونه کمک کنه با یکی از دغدغه‌های ذهنی این روزام کنار بیام.

چیزی که تا اینجا (اواسط فصل سوم!) از کتاب فهمیدم اینه که آقا جان، ما آدما هر کدوم‌مون یه سری ویژگی‌های منفی داریم که خواسته یا ناخواسته، پنهان یا انکارش می‌کنیم. و از یه جایی به بعد این بخش تاریکِ پنهان شده شروع می‌کنه بهمون فشار آوردن! نویسنده میگه ما باید این تاریکی‌ها رو بپذیریم و ازشون استفاده کنیم که بتونیم خودمون رو بشناسیم و به اون ویژگی خوب متضادشون برسیم.

از طرفی میگه اگه شما از یه ویژگی تو یه نفر بدت میاد حتما اونو خودت هم داری و اگه تو اون موقعیت بودی ممکن بود تو هم همون رفتار رو بکنی. پس قضاوت نکن و سعی کن بری اون ویژگی‌تو بشناسی و این حرفا. (شاید بگید از همین حرفای روان‌شناسانه‌س که روزی صد بار تو کانالای تلگرامی کپی میشه و می‌خونیم. ولی خب نوع روایتی که یه کتاب داره خیلی متفاوته.)

چند تا جمله از دو فصل اول رو بخونیم با هم:

بیل اسپینوزا، مدیر همایش‌های لندمارک اجوکیشن، می‌گوید: «آنچه نمی‌توانی با آن باشی، نمی‌گذارد وجود داشته باشی.»

یونگ می‌گوید: «هیچ‌کس با تصور نور به نور حقیقی نمی‌رسد ولی به کمک شناخت تاریکی‌ها می‌توان به روشنایی حقیقت دست پیدا کرد.»

هر جنبه از وجودمان یک موهبت دارد. هر ویژگی یا هر خصلتی که که داریم به ما کمک می‌کند تا راه روشن زندگی را بیابیم و به وحدت و یگانگی برسیم. در همگی ما سایه‌هایی وجود دارد که قسمتی از حقیقت کامل ماست. در واقع سایه‌ها به ما می‌فهمانند که در کجای زندگی مشکل داریم و کامل نیستیم. ... وقتی با این سایه‌ها مواجه و آنها را پذیرا شویم، آن‌وقت شفا می‌یابیم.

تمرین فصل دومش این بود که به یه سری سوال درباره‌ی ترس‌هامون جواب بدیم. این که از چی می‌ترسیم یا می‌ترسیم دیگران چی رو در موردمون بفهمن؟ یا این که چی تو زندگیمون احتیاج به تغییر داره و چی داره مانع از تغییر دادنش میشه؟

نوشتن اینا خوب بود برام. طبیعتا یهو همه چیز حل نشد! ولی ذهنم کمی سبک شد. قبلا هم گاهی از نگرانی‌هام می‌نوشتم ولی این بار مجبور بودم در مورد بعضی چیزا بیشتر فکر کنم و تو خودم دنبال جواب بگردم. خلاصه که نوشتن خیلی خوبه :)

+ بک‌گراند قالب رو عوض کردم و عکسه رو خیلی دوست دارم. شما هم فرض کنید اون فضانورده منم که دارم براتون دست تکون میدم! :)

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲۱ آذر ۹۷

همه می‌دانند

امروز فیلم آخر اصغر فرهادی، همه می‌دانند رو دیدم. همونی که تو اسپانیا ساخته و خاویر باردم و پنه لوپه کروز توش بازی کردن! :)) اینکه رفته خارج فیلمو ساخته به خاطر فیلمنامه‌ش بوده که قطعا نمی‌شده تو ایران اینو ساخت! و اینکه رفته اسپانیا، جایی خوندم به این خاطر بوده که فرهنگامون از نظر اهمیت خونواده و جمع‌های خونوادگی و اینا به هم نزدیکن.

این عکس رو وقتی فیلم داشت با نشون دادن ساعت کلیسا شروع می‌شد اسکرین‌شات گرفتم. این ساعتای تو فیلم‌ها همیشه برام جذاب بودن! و این یکی داستان‌هایی هم در خودش داره...! (مثلا جهت تجریک کنجکاوی خواننده! :دی)

[تمام تلاشمو می‌کنم اسپویل نکنم!👇]

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۵ آذر ۹۷

بندبازی

«... به من راز بندبازی را گفت. گفت مردم اشتباه می‌کنند که می‌گویند راز این کار در آسودگی و فراموش کردن امکان سقوط به زیر پای توست. راز آن درست برعکس است. رازش در هرگز آسوده نبودن است. رازش در هرگز باور نداشتن به این است که تو خوبی. هرگز سقوط را فراموش نکردن.»

چگونه زمان را متوقف کنیم - مت هیگ

خلاصه که اعتماد به نفس کاذب چیز خوبی نیست :)

(البته من فعلا غیر کاذبشو تقویت کنم، بعد به اینجاها هم می‌رسیم!)

پ.ن. چند وقت پیش تو شهر کتاب این کتاب توجهمو جلب کرد و برش داشتم ورق بزنم. فروشنده اومد از این و یه کتاب دیگه از همین نویسنده تعریف کرد و حرف زد. دفعه‌ی بعد با دوستم رفته بودم. بهم گفت یه کتاب بگو برات کادو (تولد) بگیرم. یکی از دو کتاب پیشنهادیم (در کمال پررویی!) این بود و همین شد! :) تموم که شد میام درباره‌ش می‌گم.

+ یارو استوری گذاشته از این که تنهایی رفته کنسرت حمید هیراد، بعد گفته اشتباه نشه من اصن ایشونو قبول ندارم. فقط اومدم ببینم اینایی که ۱۵۰ هزار تومن پول میدن میان اینجا، چه شکلین :| من دیگه حرفی ندارم :|

  • فاطمه
  • دوشنبه ۱۲ آذر ۹۷

از لحاظ پیشرفت علم

مریخ‌نورد اینسایت بعد از شیش ماه رسیده به مریخ. [عکسی که فرستاده رو ببینید!]

یه دانشمند چینی برای اولین بار دو تا نوزاد رو با دستکاری ژنتیکی به دنیا آورده.*

اون وقت من امروز همه‌ش درگیر این بودم که به دوستان بگم ضرب ماتریس‌ها درسته خاصیت جابجایی نداره، ولی شرکت‌پذیری** رو داره. :|

اسکرین‌شات گرفته شده از فیلم The Martian!***

* هدف این دانشمند مقاوم‌سازی دی‌ان‌ای اون دو تا بچه در مقابل ویروس ایدز بوده، ولی کلی انتقاد بهش شده. دانشگاه محل کارش که کلا گفته ما خبر نداشتیم! این پست دقیقا مربوط به این خبر نیست و بحثش بیشتر رو مشابه‌سازیه، ولی بی‌ربط هم نیست. بخونیدش تا ببینید چرا این کار می‌تونه خطرناک باشه. 

** یعنی اینکه A(BC)=(AB)C. یکی از سوالای امتحان ریاضی پیشرفته‌ی امروز محاسباتی داشت که اولش باید چهار تا ماتریس رو ضرب می‌کردیم. آخر سوال جوابی که به دست آوردم به نظرم منطقی نرسید. حالا بعد از امتحان از هر کی می‌پرسیدم می‌گفت باید ماتریسا رو به ترتیب از چپ ضرب می‌کردی! :| داشت باورم می‌شد کم‌کم :| خدایا شکرت حداقل اینو سوتی ندادم! :))

*** این فیلم‌های فضایی هم خیلی خوبن خدایی :) گاهی تخیلی میشن یا سوتی‌های علمی میدن، ولی در کل ایده‌هاشون جذابه! اولین بار که مریخی رو می‌دیدم به این صحنه‌ش که رسیدم به نظرم خیلی با ابهت رسید! مریخه اون پشت!

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۷ آذر ۹۷

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب