۶ مطلب با موضوع «چالش‌های یک ماهه» ثبت شده است

واضح شدن کار (روز دوم)

سلام

تو پست دیروز قرار بود سعی کنم وسواسم در نوشتن رو کنار بذارم. یکی از جنبه‌های این وسواس اینه که مدام می‌خوام منظورم رو بهتر توضیح بدم. حالا تو همون قدم اول، ظاهرا از حرفم برداشت دیگه‌ای شده و نمی‌دونید وسوسه‌گر درونم با چه حالت از خود راضی‌ای داره نگاهم می‌کنه که: دیدی منو تحویل نگرفتی، حالا باید دوباره توضیح بدی :))

ببینید من منظورم این نبود که کامنت گذاشتن‌تون اذیتم می‌کنه. موضوعْ مدل بعضی آدما بود که همیشه چیزی برای گفتن دارن و اتفاقا خیلی وقتا برای منِ کم‌حرف خوبه که بقیه منو به حرف بگیرن، خیلی وقتا استقبال می‌کنم ازش. اما خب گاهی هم حساس می‌شم و سعی کردم بگم این حساسیت از منه پس در این صورت خودمم که کم‌حرف‌تر می‌شم یا مثلا تو فضای مجازی کامنتا رو می‌بندم یا ممکنه دیر جواب بدم. همین :)

اما امروز از چی بنویسم؟

خب، دیروز فهمیدم ددلاین این پروژه از چیزی که فکر می‌کردم نزدیک‌تره. یا بهتر بگم، با اون چیزی که فکر می‌کردم متفاوته. الان حجم کار کمتر شده ولی سرعت خیلی بیشتری لازم داره.

چیز دیگه‌ای که فهمیدم درباره‌ی یادداشت‌برداری‌هام بود. من از همون اول مشخصات هر فایلی از دیتاست رو که روش کار می‌کردیم ثبت می‌کردم و شماره‌ی اونایی رو هم که ازشون سوالی داشتم یه جا می‌نوشتم. اما دیروز فهمیدم انگار بازم شلخته‌س و وقتی ازم می‌پرسن تو کدوم فایلا مشکل دارم، طول می‌کشه تا پیداشون کنم. در نتیجه باید به این یادداشت‌ها هم نظم بهتری بدم.

یه اتفاق خوب دیروز این بود که فهمیدم بخش قابل توجهی از همین فایل‌ها که با بقیه متفاوت بودن، واقعا به دردمون نمی‌خورن. خوبیش اینه که دیگه لازم نیست با اینا سر و کله بزنیم. بدیش اینه که باید دیتای جدید دانلود کنم که به تعدادی که می‌خوایم برسه. و اینو می‌شد زودتر بفهمم اما تازه دیروز از آدم درستش سوال کردم. قبلش از دیگرانی پرسیده بودم که فکر می‌کردم بهتر می‌دونن.

اینکه هر روز داره برام شفاف و واضح‌تر می‌شه که قراره تو این پروژه چه کار کنیم و من دارم چه بخشی از کار رو انجام می‌دم، خوبه. اما حس می‌کنم سرعت این شفاف شدن کمتر از سرعت کاریه که ازم می‌خوان. دیروز باز یه سری سوال حتی تکراری پرسیدم که از چیزایی که فهمیدم مطمئن بشم. امیدوارم در ادامه گیج نزنم و بتونم به موقع کارو تحویل بدم.

نمی‌دونم چرا اینا رو نوشتم و دلم نمی‌خواد هر روز بیام گزارش کار بدم :)) اما حالا یه روزم اینطوری.

  • فاطمه
  • يكشنبه ۷ خرداد ۰۲

زیاد حرف زدن (روز اول چالش شخصی)

سلام

طبق معمول پیش‌نویس‌هام زیاد شدن. اما فکر کردم اگه اینقدر انتشارشون برام سخته حتما دلیلی داره! بذارم کمی بگذره، یا اهمیت‌شون برام کم می‌شه و کلا بی‌خیال می‌شم یا زمان که بگذره پست کردن‌شون راحت می‌شه.

از اون طرف چون دوباره تو پست گذاشتن کمال‌گرا شدم می‌خوام یه چالش شخصی بذارم که تا چند هفته، هر روز یا یه روز درمیون پست بذارم. در این حد که قبل از شروع کار (مخصوصا وقتی مثل الان هنوز کسی نیومده)، حداکثر تو نیم‌ساعت یه چیز کوتاه بنویسم و منتشر کنم و دیگه درگیر وسواس نشم.

شروعش هم باشه از همین الان، حدود ۹:۳۰ صبح شنبه ۶ خرداد.

چند شب پیش با دوستی درباره‌ی آدمایی حرف می‌زدیم که مدام در حال ارتباط گرفتن و حرف زدنن. چه تو فضای حقیقی چه مجازی، برخورد داشتم با کسایی که زیاد حرف می‌زنن یا کامنت می‌ذارن. همیشه یه حرفی برای زدن دارن -یا جور می‌کنن. داشتم بهش می‌گفتم این مدل آدما نه اینکه مشکلی داشته باشن ولی از یه جایی به بعد میرن رو اعصابم و احتمالا دلیلش اینه که خودم اون سر طیفم. یعنی من مدل ارتباط گرفتنم آهسته‌تر و محتاطانه‌تره. در نتیجه وقتی یه نفر اینقدر زیاد با من حرف می‌زنه و سوال می‌پرسه، کم‌کم ممکنه احساس عدم امنیت هم بکنم. نه اینکه اون منظوری داشته باشه -صرفا داره با منم مثل بقیه آدما ارتباط می‌گیره- عدم امنیت از این نظر که نکنه چیزی در جواب بگم که بعدا پشیمون بشم و اینجور چیزا.

+ سر این کار، آدما خیلی اینطوری نیستن به جز یه نفر؛ همون کسی که از قبل هم بهم پروژه می‌داد. اونو هم دیگه یاد گرفتم که هم کمتر حساس باشم، هم در مواقع لازم چطور جوابشو بدم که دیگه سوال بیشتر نکنه.

+ تو فضای مجازی هم راهی که پیدا کردم بستن موقت کامنت‌هاس تا وقتی حساسیتم فروکش کنه و به حالت عادی برگردم :)) وگرنه تجربه‌شو داشتم که ممکنه با کسی که زیاد کامنت می‌ذاره یهو دعوام بشه و خب اون چه تقصیری داره وقتی فاز منو نمی‌دونه.

  • فاطمه
  • شنبه ۶ خرداد ۰۲

روزی چند ساعت بدون تکنولوژی (چالش شخصی)

سلام!

آقا نزنین منو، این بار نه قراره رمزدار باشه نه اینکه هر روز هی بیام حرف بزنم :)) الان می‌گم داستان چیه.

من تو یه ماهی که گذشت سعی کردم خیلی کم برم اینستا. خیلی خیلی کم! و خب تونستم، ولی عوضش وبلاگ زیاد میومدم =)) یه دلیلش همون هر روز نوشتن بود، ولی غیر از اونم باز زیاد میومدم. از طرف دیگه این دو روز که تایمر اینستا رو برداشتم دیدم چقدر راحت اون عادت چک کردنش می‌تونه برگرده -_- حالا من قبلا هم یه وقتا محدودیتای این شکلی می‌ذاشتم. ولی همون‌طور که به احتمال ۹۹٪ تجربه کردین، کافیه آدم یه روز یه کم بیکار باشه و همون اولِ روز بره سراغ چک کردن اینستا یا یه برنامه‌ی دیگه، و بعد دوپامینه که ترشح می‌شه و تهش می‌بینی شب شده و هنوز داری الکی یه صفحه رو رفرش می‌کنی :))

از این چالش‌های دوپامین دیتاکس (Dopamine Detox، اگه خواستین سرچ کنین) قبلا چند جا دیده بودم و بعضی وقتا به روش خودم اجراشون کرده بودم (مثل همین ماه پیش)، ولی امشب که عکس زیر رو تو کانال الی دیدم، فکر کردم این بار اینو انجام بدم. مخصوصا که دیدم فردا اول ماه میلادی هم هست و مثل شنبه می‌مونه D:

  • فاطمه
  • شنبه ۱۰ آبان ۹۹

سی روز نوشتن - پایان

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه
  • جمعه ۹ آبان ۹۹

چالش ۳۰+۱۰ روز شکرگزاری - پایان

سلام، امیدوارم که خوب باشین🌹

تصمیم گرفتم یکی از این چالشای شکرگزاری و قدردانی برای خودم بذارم. حس کردم قبلا بیشتر به اتفاقای کوچیک ولی مثبت روزمره توجه داشتم و شکرگزارتر بودم، و از اونجا که معمولا حس‌ها و افکار منفی همدیگه رو تقویت می‌کنن، دیدم شاید کنار برنامه‌ها و راه حل‌های دیگه، توجه بیشتر به اون موارد هم بتونه کمک کنه حال بهتری داشته باشم. این اتفاق‌ها و حس‌های مثبت می‌تونن نتیجه‌ی لطف یا کمک کسی باشن، یا عملکرد خودم، یا هر چیز دیگه که پیش بیاد. قرارم نیست منتظر یه اتفاق شگفت‌انگیز بمونم، یه چیز معمولی هم کافیه. چون که می‌فرماید شکر نعمت، نعمتت افزون کند! :)

بعد این که من یادم نمیاد، ولی احتمالش هست چالش مشابهی قبلا بوده باشه تو بیان. الان هم این بیشتر برام جنبه‌ی شخصی داره و احتمالش کمه بخوام برای مواردی که می‌نویسم توضیح اضافه بدم یا در طول چالش مرتب پست رو بیارم بالا. برا همینه که از کسی دعوت نمی‌کنم، ولی اگر دوست داشتین که همراه بشین خوشحال می‌شم ازتون یاد بگیرم و تاثیر بگیرم که قشنگ‌تر به اطرافم و روزمره‌م نگاه کنم. و قطعا جمعی بودنش حس بهتری منتقل می‌کنه :)

پ.ن. نمی‌خواستم منتظر شنبه یا اول ماهی چیزی بمونم، ولی تقریبا تصادفا مصادف شد با اول ماه میلادی :))

  • فاطمه
  • جمعه ۲۰ تیر ۹۹

What doesn't kill you

سلام

اخیرا اینقدر کم اخبارو دنبال می‌کنم و فکرم درگیر چیزای دیگه‌س، بعضی وقتا یادم میره کرونا رو :)) بابابزرگم که کسالت داشت، تو خونه بهتر نشد و بستریش کردن و مامانم ده روزی هست رفته اونجا. اضافه شدن یه سری از کارای خونه به کارهام، نگرانی وضعیت اونجا و از این طرف رفتارای داداشم که لجم رو درمی‌آورد، باعث شد حال روحیم خیلی خوب نباشه این روزا. در این حد که وقتی مامان فیلم فرستاد از گربه‌ای که میاد پشت پنجره‌‌ی اتاق بیمارستان می‌شینه و وقتی به شیشه دست می‌زنی فکر می‌کنه داری نازش می‌کنی و خودشو می‌ماله به شیشه، قشنگیش اشکمو درآورد!

دیشب بابا هم برای دو سه روز رفت پیش‌شون که مامانم بتونه بره پیش خاله‌م برای وضع حملش. ما دو تا فعلا صلح بین‌مون برقراره و هر دو صبورتر شدیم. میزان حساسیتم رو تونسته‌م بیارم پایین، ولی نگرانیا میان و میرن. شبیه اون حسیه که وقتی تنها مشهد رفتم داشتم. سعی می‌کنم با ورزش و مدیتیشن و مشغول نگه داشتن خودم کنترلش کنم. اگه حس و فرصت و سوژه باشه (مثلث عکاسی :دی) عکسای قرنطینگاری رو می‌گیرم. از این جور کارا. و چیزی که امروز حالم رو خوب کرد اولین عکسای ارسالی از پسرخاله‌ی تازه متولد شده بود؛ بالاخره یه اتفاق قشنگ!

شک داشتم اینا رو بنویسم یا نه. می‌دونم که تو این شرایط شاید من کسی‌ام که کمتر از بقیه اذیت می‌شه و متاسفم که ظرفیتم کمه. ولی چیزی که نکشدت قوی‌ترت می‌کنه، نه؟‌ امروز بهتر بودم واقعا.

راستی کاری رو شبیه چالش مینیمالیسم دیجیتال که هری پیشنهادشو داد، شروع کردم. برای شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ چند تا بازه‌ی محدود زمانی در روز تعیین کردم که فعلا به نظرم منطقی‌ان. این هفته آزمایشیه تا برای اردیبهشت اصلاحش کنم و اونجا یه ماه ادامه بدمش. می‌دونم اصل چالش اینه که یه ماه کلا از یه سری برنامه‌ها استفاده نشه و بعد از اون تازه بیایم به طور محدود اجازه‌شو بدیم. کار من ممکنه اون اثرو نداشته باشه ولی فعلا هدفم یه چالش یه ماهه‌س. با عرض معذرت از آقای کال نیوپرت که این همه کتاب نوشته و هری که اون همه پست نوشته، و من بازم دارم کار خودمو می‌کنم =))

ببخشید که کامنتا بسته‌س.

مراقب خودتون باشید

+ ساعت نزدیک ۵ صبحه. کاش بتونم که شبا بخوابم :|

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲۷ فروردين ۹۹

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب