۴ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

بچه‌ی اول و آخر

سلام

آدم‌ها شخصیت‌های متفاوتی دارن و نمی‌دونم برای بقیه‌ی بچه اول‌ها تا چه حد چالش‌های مشابهی وجود داره. ولی در مورد من اینطوری شده که اخیرا خیلی احساس می‌کنم برادرم که دو سال و نیم ازم کوچکتره، از من تو زندگی جلوتره و استقلال بیشتری داره و این باعث می‌شه نسبت به خودم حس بدی پیدا کنم. البته اونه که داره درست زندگی می‌کنه، مشکل منه که نه استقلال مالی درستی دارم نه توان تصمیم‌گیری مستقل (اون تصمیم‌هایی رو هم که راحت می‌گیرم بیشتر در راستای اجتناب کردنن تا انجام کاری که باید).

از طرف دیگه، من به‌نسبت اون بچه‌ی سربه‌راه خونواده‌م و برادرم اونیه با رفتارها و رفت‌وآمدهایی که شاید خونواده نمی‌پسنده. اون می‌ره بیرون و نمی‌گه کجا و با کی، و این وسط منم که می‌شنوم مامانم نگرانه و نمی‌دونم باید چه کاری بکنم. ضمنا به شکل غریبی از این می‌ترسم که نکنه بعضی جاها خودم رو محدود یا محروم می‌کنم که حداقل من باعث نگرانی خونواده نباشم! (هرچند که منم بابت مسائل دیگه‌ای به قدر کافی باعث نگرانی هستم).

من این رو خوب می‌فهمم که هر کسی ممکنه تو خونواده‌ش آسیب‌هایی دیده باشه یا بخواد قاطعانه مسیر خودش رو در زندگی بره. حتی منم همین‌طورم. اما به نظرم منصفانه نیست به خودمون حق بدیم که به این دلایل، حالا ما بیایم به شکل حق‌به‌جانب و آسیب‌زننده‌ای با خونواده رفتار کنیم، پیشاپیش جوری تدافعی صحبت کنیم انگار قراره بهمون زور بگن و به احوالات‌شون اهمیت ندیم. این شکل برخورد واقعا ناراحتم می‌کنه.

زیاد می‌شه در این مورد حرف زد ولی فعلا همین برای شروع کافیه. بلکه با نوشتن و صحبت درباره‌ش به نتیجه‌ای برسم.

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۲۴ آذر ۰۱

۳۷۳ (پراکنده‌جات)

۱) پارسال تقریبا اواسط دی‌ماه، دانشگاه بخش‌نامه داد و تاریخ دفاع توی اون ترم رو از ۳۰ بهمن انداخت ۱۵ بهمن. خب این برای خیلی‌هامون مشکل‌ساز می‌شد، واقعا زمان اعلامش آخر ترم نبود. یه گروه تشکیل شد، نامه‌ای به اعتراض نوشته شد و همه امضا کردیم. چند نفر مسئول شدن و نامه رو بردن معاونت آموزشی و بعد هم یه روز خودشون پا شدن رفتن پیش معاون کل آموزش دانشگاه. خلاصه پیگیری‌های زیادی کردن و در نهایت اون روز تونستن به نتیجه برسن و تاریخ دفاع برگشت به ۳۰ بهمن. اون عصری رو که همه توی گروه منتظر اعلام نتیجه‌ی جلسه بودیم و خوشحالی بعدش از به نتیجه رسیدن پیگیری‌مون رو یادم نمی‌ره (وسط‌های این پست بشتر درباره‌ی این قضیه نوشته بودم).

از این قانون‌های یهویی و آزاردهنده زیاد گذاشته می‌شه و من اون افرادی رو که بلدن برای مطالبه و اعتراض‌شون از خود قانون استدلال بیارن و تا آخر پیگیری کنن تحسین می‌کنم. در مورد چند برابر شدن هزینه‌های آزادسازی مدرک تحصیلی هم چند روزیه همچین روندی راه افتاده. احتمالا اگه دانشجویین در جریانش هستین. تمرکزشون فقط روی همین موضوعه، از راه‌های مختلفی ظاهرا پیگیری می‌کنن از جمله اینکه یه کارزار ایجاد کردن و دارن امضا جمع می‌کنن. توی این گروه تلگرام هم اطلاع‌رسانی می‌کنن. اگه دوست داشتین، متن کارزار رو بخونین و شما هم امضا کنین (لازم نیست حتما دانشجو باشید). مثال اول رو هم برای این زدم که بگم می‌شه امید داشت که چنین چیزی به نتیجه برسه.

۲) این ماه برای چالش طاقچه کتاب «آدم‌خواران» رو خوندم، که نشون می‌ده چطور یه جمعیت با زدن برچسب دشمن روی یه نفر، تمام شناختی رو که ازش داشتن می‌ذارن کنار و بدترین‌ها رو سرش میارن. یه داستان واقعیه که برمی‌گرده به ۱۵۰ سال پیش و یه کشور دیگه، ولی برای ما هم چندان دور از ذهن نیست چون متاسفانه با این نگاه زیاد مواجهیم که دوست/دشمن یا خودی/غیرخودی بودن، ارزش و اولویت بالاتری از «انسان» بودنِ طرف مقابل پیدا می‌کنه (محدود به یه سمت دعوا هم نمی‌شه).

از اون طرف کتاب «نظر به درد دیگران» رو هم دارم می‌خونم. این یکی درباره‌ی عکس‌های جنگه و تصویرگری‌هایی با موضوع درد و رنج آدم‌ها. بحثای زیادی می‌کنه و دلم می‌خواد وقتی تموم شد بیشتر درباره‌ش بنویسم. اما جالب بود که تو یه قسمتش اسم فرانسیسکو گویا، نقاش اسپانیایی، رو می‌آره و درباره‌ی مجموعه‌ی «فجایع جنگ»ش حرف می‌زنه، از اون طرف متوجه شدم طرح جلد نسخه‌ی نشر چشمه‌ی آدم‌خواران هم یکی از نقاشی‌های گویا هست! همزمانی جالبی بود و باعث شد درباره‌ی گویا و کارهاش کنجکاو بشم و کمی سرچ کنم. (درباره کتاب آدم‌خواران و کمی هم درباره‌ی این نقاشی گویا، تو این پست ویرگول بیشتر نوشتم.)

[نقاشی گویا که روی جلد آدم‌خواران هم هست.]

۳) حدودا یه ماهه که بالاخره جدی و پیگیر افتادم دنبال کارهای ثبت نهایی پایان‌نامه و فارغ التحصیلیم. به خودم رضایت دادم که دیگه اصلاحات پایان‌نامه بسّه چون بیشتر مواردی رو که ازم خواسته بودن درست کردم و به خدا لازم نیست فصل چهارمی رو که اون موقع کمی عجله‌ای جمع کرده بودم حالا از اول کلا انجام بدم :/ بالاخره فایل نهایی اصلاح‌شده رو آپلود کردم و چند بار به استادم یادآوری کردم تا بالاخره تاییدش کرد. بعد چند تا مرحله‌ی دیگه طی شد تا توی ایران‌داک هم ثبتش کردم. حالا باید نمره رو روی سایت ثبت کنن و چون معاون تحصیلات تکمیلی تو این چند ماه عوض شده، دوباره فرم‌های ارزیابی رو از داور داخلیم پیگیری کردم و حالا ظاهرا برای اون فرستاده و منتظر ثبت نمره‌م. تازه بعد از همه‌ی اینا مراحل تطبیق واحدها و تسویه حساب و اینجور چیزها در پیشه و فکر کنم حداقل یک ماه دیگه هم درگیرش باشم. هر مرحله‌ش و هر ایمیل و تماس، قشنگ قابلیت اینو داره که نصف روز تمرکز و حواسم رو بگیره :/ حالا می‌فهمم چرا اینقدر از این پروسه فراری بودم و عقبش می‌نداختم :/

۴) چند وقت پیش برادرم گفت می‌خواد به یه پیجی قاب گوشی سفارش بده و منم اگه قاب می‌خوام ببینم تو پیجش چیزی پیدا می‌کنم یا نه. من از این قاب خوشم اومد (هم گربه داره هم مینیماله)! توجه کنید که گربه‌ش سمت راست قابه، اما قابی که برام فرستادن گربه‌ش سمت چپ و زیر اون بخش لنز دوربین بود. بعدا تو پیجش دیدم عکس این حالتش رو هم گذاشته اما خب من اون یکی رو سفارش داده بودم و به نظرم قشنگ‌تر میومد که گربه‌هه در سمت مخالف دوربین باشه. بهشون که گفتیم، پذیرفتن و گفتن که ما قاب رو پس بفرستیم و دوباره چاپ می‌کنن. تو این فاصله من به این نتیجه رسیدم در حالتی که گربه بیاد سمت راست، چون راست‌دستم عملا موقع گرفتن گوشی انگشت اشاره‌م جلوی گربه رو می‌گیره. یعنی کم‌کم داشتم با گربه‌ی طرف چپ قاب هم کنار میومدم. بیخیال شدیم و بهشون گفتیم اگه هنوز چاپ نکردن همین خوبه و مرجوع نمی‌کنیم. از طرف اونا هم اوکی شد. حالا امروز، پست یه بسته آورد و دیدم همون قابی که اول می‌خواستم رو فرستاده‌ن! پیام دادیم که قضیه چیه و گفتن رضایت مشتری برامون مهمه :) خلاصه که الان من دارای دو قاب شبیه هم شدم و حالا واقعا انتخاب سخته که کدوم رو استفاده کنم :)) گفتم به خاطر مشتری‌مداری‌شون تبلیغ پیج‌شون رو بکنم حداقل!

[قاب‌های ناقرینه‌ام!]

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۱۶ آذر ۰۱

ثبت کردن و رها کردن

سلام

یک ماه پیش، بعد از دو سال و خورده‌ای کانال تگلرامم رو پاک کردم. هرچند برای اینکه بتونم، قبلش بیشتر پیام‌ها و یادداشت‌هایی رو که جنبه‌ی خاطره یا روزانه‌نویسی داشتن کپی کردم توی یه فایل ورد. کلا یه مدته تمایل بیشتری پیدا کردم به حذف کردن وسایل یا چیزهایی که دیگه برام کارایی ندارن، اما این دور ریختن در عین حال برام سخت هم هست و گاهی از وسیله‌ای که می‌خوام بندازم دور یه عکس می‌گیرم که دلم راضی بشه! خلاصه موقع اون کپی کردن‌ها یه فکری به ذهنم رسید؛ چی می‌شه اگه یادداشت‌هایی که این چند سال از افکار و اتفاقات روزمره نوشتم، همه‌ی دفتر و کاغذها و پست‌های این‌جا و اون‌جا رو وارد یه‌جور دفتر خاطرات مجازی (و غیر آنلاین) کنم؟ مثلا یه سری فایل پی‌دی‌اف داشته باشم به تفکیک هر سال، که تو هر کدوم پست‌های مجازی یا عکس یادداشت‌های کاغذی به ترتیب تاریخ اومده باشن؟!

این کار از نظرِ یک‌جا بودن همه‌ی یادداشت‌ها ایده‌ی خوبیه. الان یه عالمه دفتر و سررسید دارم که نمی‌دونم چه کارشون کنم. فضا اشغال کردن و استفاده‌ی خاصی هم ندارن، اما چون حاوی خاطراتن دلم نمیاد همین‌طوری دور بریزم‌شون. به غیر از یادداشت‌های کاغذی، بک‌آپ وبلاگ قبلیم یا همون کانال، پست‌های اینجا که جنبه‌ی شخصی‌تری دارن و روزانه‌نویسی‌هایی که از اول منتشر هم نشدن، اینا هم خیلی پراکنده هستن و به نظرم باحاله که همه‌شون رو مرتب و منظم یه جا داشته باشم؛ برای خودم.

اما خب اینجا سوال پیش میاد که: چرا؟

ثبت خاطرات و افکار روزمره قراره در چه ابعاد زمانی به کار ما بیاد؟ کارکردش کوتاه‌مدت و برای تخلیه‌ی ذهنه، یا بلندمدت‌تره و بعدا هم می‌شه بهشون مراجعه و ازشون استفاده کرد؟ یکی مثل متیو مک‌کانهی کتابش رو به کمک خاطره‌هایی که از نوجوونی نگه‌داشته بوده نوشته، اما چند تا از ما قراره خودزندگی‌نامه بنویسیم؟! ثبت یادگاری‌ها یا خاطرات خاص مقاطع مختلف زندگی بحثش جداس، ولی چرا من باید یادداشت‌های روزانه‌ی یکی دو سال اخیرم رو که جنبه‌ی تخلیه‌ی ذهن داشتن نگه دارم و مثلا بعد از یک سال که می‌خونم‌شون دوباره تشویش و اضطراب اون روزها رو تجربه کنم؟ بهتر نیست به جای نگه‌داشتن تک‌تک این یادداشت‌ها، فوقش یه جمع‌بندی ازشون بنویسم شامل کلیت ماجرای اون روزها و درسی که باید ازشون می‌گرفتم، و بعد اجازه بدم که ذهنم جزئیات آزاردهنده رو فراموش و رها کنه؟ به‌علاوه، جمع‌وجور کردن همه‌ی این یادداشت‌ها زمان زیادی هم می‌گیره. در نهایت چه فایده‌ای داره جز ارضای ذهنی که دوست داره همه‌چیز زندگیش رو مرتب و منظم ثبت کنه؟

به نظرم میاد این «ثبت کردن وقایع» که خیلی جاها تو زندگی روزمره بهم کمک می‌کنه و به ذهنم نظم می‌ده، در طولانی‌مدت یک جنبه‌ی نفرین‌گونه هم پیدا کرده! اینا همه وابستگی‌های کوچیکی هستن که آدم برای خودش ایجاد می‌کنه. ریشه‌هایی که من رو به گذشته وصل می‌کنن، و به اتاقم، به کنج امنم. اگه من یه روز بخوام از این خونه برم و توی یه محله، شهر یا کشور دیگه زندگی کنم، قراره علاوه بر وسایل به‌دردبخور تمام این دفترها رو هم با خودم بکشونم ببرم؟ چون مطمئنا اونقدر برام شخصی هستن که دلم نمی‌خواد جایی که خودم نیستم رهاشون کنم. برای همینه که بین دور ریختن وسایل قدیمی، کم‌کم دارم به دور ریختن دفتر و کاغذهای قدیمیم هم فکر می‌کنم و سعی می‌کنم خودمو قانع کنم که واقعا قرار نیست یه روز بهشون احتیاج خاصی پیدا کنم! برای همینه که ایده‌ی تبدیل کردنشون به تعدادی فایل در لحظه‌ی اول برام فکر جالبی بود.

چند روز بعد از اینکه فایل یادداشت‌های کانال رو ایجاد کردم، برگشتم یه چیزی بهش اضافه کنم ولی یه خطای عجیب داد که فایلت خراب شده. تو فاصله‌ی اینکه دوباره تلاش کنم ورد رو باز کنم، از ذهنم گذشت که: «بیا! آخرشم پاک شد همه‌ش!... ولی همون بهتر!» بعد باز شد و من خوشحال و همزمان کمی هم ناامید شدم!

شاید بهتره یه برنامه‌ای بریزم که فایل‌ها اشتباهی پاک و دفترها اتفاقی سوزونده بشن =))

پ.ن. دلم می‌خواد فعلا که جای دیگه‌ای فعال نیستم حداقل اینجا بیشتر بنویسم. از بین پیش‌نویس‌های هفته‌های گذشته، حس و حال انتشار این یکی اومد فعلا.

  • فاطمه
  • جمعه ۱۱ آذر ۰۱

هک

سلام

جالبه که چند روزه با خودم کلنجار میرم کدوم یکی از پیش‌نویس‌ها رو منتشر کنم، ولی آخرش یه موضوع یهویی پیش اومد که فکر کردم شاید اینجا بتونم مشورت بگیرم. یا حداقل خودمو خالی کنم.

ایمیل یکی از نزدیکان‌مون رو هک کردن. ایمیل دانشگاهیه. ایشون سیستمش خیلی قدیمیه در حدی که ویندوز XP هنوز روشه و چیز جدیدتری اصلا نصب نمی‌شه. مرورگر هم ظاهرا (طبیعتا) آپدیت نبوده.

طرف ایمیل رو هک کرده و با همون ایمیل به خودش ایمیل زده گفته که من پسوردت رو سه ماهه (!) که دارم و به کانتکت‌ها و فایل‌هات هم دسترسی دارم. دیگه داشتم بی‌خیالت می‌شدم که رو دسکتاپت یه فیلم پ.و.ر.ن دیدم و از وب‌کمت فیلمتو در حالِ... گرفتم و حالا باید ۵۰۰ دلار به این والت بریزی که منتشرش نکنم!

بچه پررو یه سری لینک آموزش کیف پول مجازی هم گذاشته و بعدم توصیه کرده که دفعه‌ی بعد مرورگرتو آپدیت کن!

خب مشخصا قضیه فیلم و اینا دروغه چون چه لپ‌تاپ و چه سیستم محل کار اصلا وب‌کم ندارن :/

فعلا به مسئول نمی‌دونم چی‌چی محل کارشون اطلاع دادن تا ببینیم چی می‌شه. امیدوارم به پلیس فتا هم بگن.

اما از خونسردیش حرصم می‌گیره که می‌گه من که رو لپ‌تاپم هیچی ندارم، بیاد برداره. در حالی که طرف اصلا تهدیدش این نبوده که فایلاتو می‌دزدم و معلوم نیست اگه واقعا پیگیر باشه بخواد چی برای ملت بفرسته. اینم هنوز معلوم نیست فقط این یه ایمیل بوده یا مثلا معلوم شه بقیه‌ی ایمیلای دانشگاه هم هک شدن (مثل سامانه‌ی آموزش یه دانشگاه که یه مدته هک شده). ولی الان همه‌ش دارم به اینترنت خونه و لپ‌تاپای خودمون فکر می‌کنم که گاهی باهاشون ایمیل‌های دیگه‌ایش رو چک می‌کرده. اکانت و هیستوری و پسوردهای مربوط به اونا رو پاک کردیم، اما کلا اینقدر داستانای عجیبی از هک و دسترسی به اطلاعات می‌شنویم که خیلی نگران شدم.

اگه اطلاعاتی در این مورد دارین، نکته‌ای هست که بتونیم انجام بدیم یا هر چی، ممنون می‌شم بگین.

+ نمی‌فهمم این مقاومت بعضی بزرگترا رو به نگه داشتن قدیمی‌ترین وسایل و آپدیت نکردن‌شون. یه عمر سر کند شدن، به‌روز نبودن، ویروسی شدن و خراب شدن‌ها حرص می‌خورن ولی بازم حاضر به تعویض نیستن. هر چی هم می‌گیم گوش نمی‌دن. به خدا لازم نیست حتما یه گوشی یا لپ‌تاپ آخرین مدل بخرن که. همین که عتیقه نباشه کافیه.

خیلی واقعا اعصابم از این خصلت که ریشه‌هاییش رو تو خودم هم می‌بینم خورده. منظورم این قناعت بیش از حده، اینکه چیزی رو که لایقشی و به کارت کمک می‌کنه و پولشو هم داری تهیه نکنی.

و دلم هم می‌سوزه، چون می‌فهمم بخشیش ترس از تکنولوژیه. البته خیلی عوامل دیگه هم دخیلن.

ترکیب ترس و ناراحتی و دل‌سوزی و ابهام بد کوفتیه.

  • فاطمه
  • يكشنبه ۶ آذر ۰۱

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب