۷ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

موزه

سلام

ما تو تعطیلات عید و تو مسیر برگشت از سفرمون، یه توقف کوتاه توی خرم‌آباد داشتیم. در این حد که فقط یک ساعت رفتیم قلعه‌ی فلک الافلاک رو دیدیم. ساعت ۴ عصر رسیدیم که خیلی شلوغ بود. بعد از خریدن بلیت وارد محوطه‌ی بزرگی شدیم؛ جایی که چندین غرفه‌ی صنایع دستی و خوردنی‌های محلی بود و در یکی دو نقطه هم موسیقی و رقص محلی برپا بود و مردم تجمع کرده بودن. ما به سمت پلکان و مسیر شیب‌داری رفتیم که به طرف ورودی قلعه بالا می‌رفت. اینجا هم تعداد زیادی آدم در حال بالا یا پایین رفتن بودن. کمی بالاتر منظره‌ی شهر هم پیدا شد و بعد به ورودی قلعه رسیدیم که به یه راهرو باز می‌شد و به محوطه‌ی داخلی قلعه می‌رسید که یه فضای باز بود. دور این محوطه هم فضای داخلی قلعه بود که به موزه تبدیلش کرده بودن؛ راهروهایی که اشیاء تاریخی، ماکت‌هایی از زندگی مردم قدیم این منطقه و عکس‌های مختلفی رو توش به نمایش گذاشته بودن.

جمعیت زیادی داخل موزه بود. با اینکه ظاهرا موقع ورود به محوطه‌ی اصلی به افراد بدون ماسک گیر می‌دادن، اینجا که شلوغ و سربسته بود خیلی‌ها ماسک نداشتن. خیلی اوقات هم افرادی می‌ایستادن که کنار اشیاء و ماکت‌ها عکس بگیرن و حرکت کند می‌شد. البته من هم گاهی اگه چیزی برام جالب بود و اون قسمت خلوت بود عکسی می‌گرفتم، یا تو قسمت‌های خلوت‌تر بیشتر می‌ایستادم و اون عکس، شیء یا ماکت رو تماشا می‌کردم. اما در کل شلوغی باعث شد بیشتر نگاه گذرایی بندازم و بخوام تا جای ممکن سریع‌تر خارج بشم.

به راهنماهای موزه هم عملا توجه زیادی نمی‌شد و من ندیدم کسی چیزی ازشون بپرسه. فقط یه جا یه خانومی به یکی از راهنماها اشاره کرد و به بچه‌ش گفت اگه نیاد آقاهه دعواش می‌کنه :/

یه جایی که از شلوغی و کندی حرکت و اینکه انگار یه عده می‌خواستن با همه‌ی اشیاء عکس بگیرن کلافه شده بودم، به این فکر کردم که اینجا حقیقتا یه موزه‌ی زنده‌ی مردم‌شناسیه (و البته که خودم رو هم خیلی جدا نمی‌دونستم)!

فکر کردم اگه این موزه یه بُعد دیگه داشته باشه که این اشیاء، ماکت‌ها و آدم‌های تو عکس‌ها از گذشته‌ای که بهش تعلق دارن ما رو ببینن، در موردمون چه فکر و قضاوتی می‌کنن؟

یکی از عکسایی که داشت نگاه‌مون می‌کرد!

بعدا به این چیزی که اونجا به سرم زده بود بیشتر فکر کردم. چی می‌شه اگه یه موزه‌ی دو زمانه وجود داشته باشه؟ موزه‌ای که توش آدم‌های یک زمانی اجسام و ماکت‌هایی از زندگی خودشون رو برای آیندگان به نمایش بذارن؛ اجسامی که مرز بین دو زمان هستن. یعنی در عین حالی که آیندگان دارن تاریخ رو تماشا می‌کنن، گذشتگان هم پشت ماکت‌ها بایستن و از دریچه‌ی چشم اون‌ها مردم آینده رو تماشا کنن. موزه‌ای که هم توش می‌شه گذشته رو دید هم آینده رو. بستگی داره در کدوم بُعدش باشی!

نمی‌دونم فیلم یا داستانی با چنین موضوع تخیلی‌ای هست یا نه، اما بیاین بهش فکر کنیم؛

به نظرتون اگه ما در زمان خودمون چنین موزه‌ای بسازیم، چه چیزهایی تو بخش آینده‌ی موزه (مثلا صد سال دیگه) می‌بینیم؟

چه تغییراتی توی رفتار آدم‌ها یا اصلا ساختار موزه‌ی آینده ممکنه وجود داشته باشه که باعث شگفتی، خوشحالی یا تأسف‌مون بشه؟

چی از دوره‌ی خودمون به نمایش می‌ذاریم؟

و...

این می‌تونه یه چالش هم باشه. کنجکاوم بدونم چه چیزای مختلفی به ذهنامون می‌رسه. پس دلتون خواست بهش فکر کنین و چه واقع‌بینانه چه تخیلی، در موردش پست بنویسین یا اصلا همین جا کامنت بذارین :)

(آره، چالشه همین بود :دی)

  • فاطمه
  • دوشنبه ۲۹ فروردين ۰۱

۳۴۴

سلام، نماز روزه‌هاتون قبول باشه :)

۰) این روزا چقدر حوصله‌ی نوشتن دارین؟ چالشی باشه شرکت می‌کنین؟

۱) فراموشی. همونطور که اگه پست‌های قبلی رو خونده باشید می‌دونید، با سرعت کندی دارم سالنامه‌ی پارسال رو مرور می‌کنم و یه چیزایی هم ازش اینجا می‌نویسم. تو تابستون یه روز (تاریخ دقیقش رو مخصوصا نمی‌گم) نوشته بودم: «آیا قراره کل روز یه مشت پست و استوری حاوی خشم و غالبا منفعلانه رو ببینی، و آخر روز ببینی اعصابت خورده و حتی کاری در راستای وظیفه خودت، در جایگاه خودت، هم انجام ندادی؟!»

این رو که خوندم برام سوال شد اون روز مگه چه خبر بوده؟ مناسبت اون روز چیزی بهم نمی‌رسوند. حدس زدم لابد دوباره یه خبری پخش شده بوده و آدما بهش واکنش نشون داده بودن. نمی‌دونم این خوبه که یادم نمی‌اومد یا نه. یعنی نمی‌دونم از اون جنس جریان‌هایی بوده که اهمیتی نداشتن و همون بهتر که یادم نمیاد، یا از اون مواردی بوده که اتفاقا نباید فراموش کنیم.

۲) نهادینه شدن. یه مرحله از رشد و بلوغ، جاییه که متوجه می‌شی والدینت مقدس و بی‌عیب نیستن. ضعف و عیب‌هاشون در کنار خوبی‌هاشون به چشمت میاد و باید بپذیری که اونا هم انسانن با همه‌ی ویژگی‌های مثبت و منفی. اما مرحله‌ی بعدی سخت‌تره؛ جایی که متوجه می‌شی همون ویژگی‌هایی که این‌همه رو اعصابتن، در خودتم وجود دارن! معلوم هم نیست این اخلاق‌ها به ارث رسیدن یا نتیجه‌ی اثر گرفتن از سال‌ها زندگی با اون‌هاس (چه باحال؛ ارث و اثر :دی). ولی نکته اینجاس که می‌فهمی نه تنها اون ویژگی‌ها رو داری، بلکه تغییرشون خیلی هم سخته.

حالا الزاما ویژگی‌های منفی اخلاقی هم نیستن که بگین نه ما تغییرش می‌دیم! گاهی یه سری رفتارهای ریزی وجود داره که شاید یه بار یه جا رفته رو اعصابت بعد متوجه می‌شی خودتم اون رفتارو داری و تا حالا دقت نکرده بودی. دقیقا مصداق اینه که می‌گن وقتی چیزی در کسی اذیتت می‌کنه احتمالا در وجود خودتم هست که به چشمت اومده.

۳) صدا. ما تو خونه عادت داریم هر وقت پای تلویزیون نیستیم یا کلا خاموشش کنیم یا حداقل صداشو ببندیم. کلا سر و صدای اضافه رو مخ همه‌س :)) خاله و داییم همیشه با ما این شوخی رو داشته‌ن که چه سریع تلویزیون رو می‌ذاریم رو حالت بی‌صدا. عید که رفته بودیم خونه‌ی مامان‌بزرگ بابابزرگم که الان می‌شه گفت فقط داییم اونجا زندگی می‌کنه، این موضوع بیشتر از همیشه به چشمم اومد. یه بار من تلویزیون رو میوت کردم و داییم گفت قطعش نکن عادت دارم صدای تلویزیون بلند باشه. پیش خودم فکر کردم درسته این موضوع سابقه‌ی طولانی داره ولی بهتره دیگه گیر ندم، چون شاید وقتی یه نفر تو یه خونه‌ی بزرگ تنهاس نیاز داره به اینکه یه صدایی وجود داشته باشه.

۴) پول. توی عید داییم بهمون عیدی اسکناس نو داد و کمی بعدش داشت می‌گفت دیگه اسکناس ندارم به بچه‌های اون‌طرف (خونواده‌ی زن‌داییم) عیدی بدم. گفتیم خب مثلا کارت به کارت کن یا کارت هدیه بگیر. گفت نه اونا بچه‌ن دوست دارن اسکناس نو بگیرن. پیشنهاد دادم اسکناس‌های ما رو پس بگیره که بده به اونا و به جاش برای ما کارت به کارت کنه! که پذیرفته نشد و گذشت و نمی‌دونم آخرش چه کار کرد. ولی فکر کردم چه جالب که با اینکه دیگه خیلی پول نقد استفاده نمی‌کنیم، هنوز اون حس اسکناس نوی عیدی برای بچه‌های کوچیک وجود داره.

بعد یاد یه توییتی افتادم که چند وقت پیش دیدم. چنین چیزی بود: «دیگه کمتر کسی پول نقد استفاده می‌کنه. سرمایه‌هامون تبدیل شدن به یه سری عدد تو گوشی‌هامون که کم و زیاد می‌شن؛ انگار امتیازهای یه بازیه!» حقیقتا درک جدیدی از بازی بودن دنیا و مالش برام به همراه داشت.

همینا فعلا :)

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲۴ فروردين ۰۱

اولویت‌ها

سلام

یه موضوعی که موقع مرور سالنامه‌ی پارسالم متوجه شده‌م (مروری که هنوز هم کامل نشده!)، این واقعیت بود که یه زمان‌هایی برای خودم کارهای جانبی می‌تراشم تا از انجام دادن‌شون حس مثبت بگیرم و برنامه‌ی روزانه‌م کمی منظم بشه (دیگه از لغت روتین داره بدم میاد ولی منظور همونه)! یعنی ظاهرا هدف اینه که یه سری فعالیت جزئی که زمان‌بر نیستن به برنامه‌ی روزانه‌ت اضافه کنی که نظم و انگیزه بهت بدن برای انجام کار اصلیت. اما اشکال کار من این بود که خیلی وقتا اهمیت اون فعالیت‌های جانبی برام بیش از چیزی می‌شد که باید. در نتیجه یا انجام دادن‌شون بهم حس مفیدْ گذروندن روزم رو می‌داد و دیگه خیلی اصرار نداشتم کار اصلیم رو انجام بدم، یا انجام ندادن‌شون باعث می‌شد فکر کنم چه روز کم‌بازدهی داشتم.

این چیزی نیست که تازه فهمیده باشم‌ها. حتی بعید نیست قبلا هم درباره‌ش نوشته باشم. موضوعیه که هی متوجهش می‌شم و تمرکزم رو می‌برم رو اولویت اصلیم تا بعد از یه مدت دوباره سر و کله‌ی جدول ردیاب عادات و اینجور چیزا پیدا بشه. خب، شاید به نوعی نیاز دارم چنین فعالیت‌هایی وجود داشته باشن. که به نظرم اشکالی هم نداره، ولی باید بدون جوگیری باشه!

همین الانش هم یه چک لیست بلند بالا دارم از کارهایی که روزانه تو ماه رمضون می‌خوام حواسم بهشون باشه. خیلیاش حتی از جنس کاری نکردنه، یا خوردن چیزایی که اگه ننویسم یادم می‌ره. اما باز هم دو سه تا کاری که در حد نیم ساعت زمان می‌خوان رفتن به حاشیه.

حالا یه دلیلش شاید اینه که اون کارها تمرکز لازم دارن و تو ماه رمضون من کلا بازدهیم میاد پایین :)) اما دلیل کلی‌ترش اینه که یه موقعایی جوگیر می‌شم می‌گم یه ماه هر روز فلان کارو انجام میدم. کار خوبی هم شاید باشه، ممکنه کمک کنه مهارتی رو یاد بگیرم یا سالم‌تر باشم. اما خب نمی‌شه به زور هزار تا کارو تو برنامه‌ت جا بدی.

اینه که چند روز پیش به خودم گفتم بیا رو راست باشیم. این فعالیتی که اولش براش هیجان داشتی چندان تو این مقطع به دردت نمی‌خوره، تو هم که انجامش نمی‌دی. پس حذفش کن که علامت نخوردنش اینقدر نره رو اعصابت.

پس چی شد؟ قراره حواسم بیشتر به این باشه که اولویتم تو هر مقطع چه کاریه. و اگه فعالیتی رو دارم به برنامه‌م اضافه می‌کنم، به ازاش از چی باید کم کنم. بعد هم اگه دیدم این کار الان چیزی بهم اضافه نمی‌کنه یا حتی مانع کارهای مهم‌تر می‌شه بتونم راحت بی‌خیالش بشم.

  • فاطمه
  • سه شنبه ۲۳ فروردين ۰۱

خاتون

سلام

سریال خاتون این هفته تموم شد و به این بهانه دنبال یادداشتی گشتم که اوایل پخشش برای خودم نوشته بودم...

اگه کلا خاتون رو ندیدید، داستان سریال در زمان جنگ جهانی دوم روایت می‌شه و اوضاع اشغال ایران تو اون زمان رو هم نشون می‌ده.

(خوندن این پست با خطر اسپویل همراهه!)

  • فاطمه
  • جمعه ۱۹ فروردين ۰۱

از دلگیری این روزها

سلام

توی دوران کرونا، خونواده‌ی ما تا حد زیادی از مهمونی‌ها و دورهمی‌ها دوری کرد. اما وقتی یکی از فامیل از دنیا می‌رفت، نمی‌شد ختمشو نرفت! (مگه اینکه خودشون تاکید می‌کردن ختمی نگرفتن). حالا نمی‌خوام ادعا کنم تو این دو سال فقط ختم رفتم، نه. بعضیاشو رفتم بعضیا رو نه. از اونور با دوستام یا با جمع خونواده بیرون هم می‌رفتم. اما بقیه‌ی فامیل رو خیلی کم دیدیم و اون هم زمان‌های کوتاهی بود. مثلا عید پارسال با داییم اینا تو پارک قرار عید دیدنی گذاشتیم، یا عمه عموها رو رفتیم جلو در خونه‌شون دیدیم!

البته اینکه خیلی از فامیل‌هامون تو شهرای دیگه هستن هم تو کم دیدن‌شون تاثیرگذاره. شاید همین فاصله باعث شده که من زیادم علاقمند به رفت و آمد با فامیل نباشم. اما تو این دو سال دیگه داشتم کمبودشو حس می‌کردم و هر بار که موقعیت کوتاهی پیش میومد ازش استقبال می‌کردم.

به چند ماه پیش که نگاه می‌کنم غصه‌م می‌گیره از حجم خبر فوت شدن آدم‌ها. از مشاور دبیرستان (که مادر یکی از همکلاسی‌هامونم بود) که تو بهمن به خاطر کرونا فوت کرد، تا خودکشی یکی از هم‌دوره‌ای‌های ارشد، و بعد از اسفند تا امروز؛ فوت شدن سه تا از فامیلا.

گاهی آدم دور و برشو که نگاه می‌کنه، می‌بینه چقدر آدم سالمند توی فامیل هست و هر کدوم کسالتی دارن. آدم دعا می‌کنه اینا باشن تا سال‌ها، اما همیشه این نگرانی وجود داره که نکنه چیزی‌شون بشه. بعد دو روز مونده به عید تلفن زنگ می‌زنه و می‌شنوی یه نفر که ۶۰ سالشم نشده بوده و هیچ مشکل قلبی نداشته، سکته کرده و از دنیا رفته. یا مشاور دبیرستان یا یه پسر جوون. آدمایی که اصلا انتظارشو نداشتی. در حالی که در مورد این بنده خدایی که دیروز صبح فوت شده، آدم حداقل می‌تونه خودشو اینطوری تسلی بده که عمرشو کرده بود و الان دیگه درد نمی‌کشه و...

و خب دلگیره که مهمونی و عروسی و اینا خیلی کمتر شده و همه‌ش فامیلا رو تو همون مجالس ختم می‌بینیم. بدیش وقتیه که می‌بینم این دلگیری رو بقیه‌ی خونواده به‌خصوص مامانم هم دارن. و وقتی سعی می‌کنیم مثلا تو همین عید برنامه‌ها یا سفرهای یه روزه‌ای جا بدیم که حال و هوامون عوض بشه،‌ همه‌ش با یه عذاب وجدانی همراهه.

نمی‌دونم باید چی کار کنم. کاش یکی عروسی کنه ما رم دعوت کنه! خودم که حوصله‌شو ندارم :/

ببخشید که پست تلخی شد. و می‌دونم که این موضوع برای خیلی‌ها تو این دو سال وجود داشته. خدا همه‌ی رفتگان رو بیامرزه.

توی ماه رمضون برای همدیگه دعا کنیم :)

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۴ فروردين ۰۱

روزه‌ی محتوا

سلام

یه بحثی که اخیرا خیلی می‌شنویم اینه که چقدر زیاد در معرض بمباران اطلاعات هستیم، حالا به دلایلی مثل پیشرفت ارتباطات و در دسترس بودن رسانه‌ها و فضای مجازی. که این موضوع عواقبی داره مثل کم‌عمق شدن ما تو اطلاعاتی که دریافت می‌کنیم، کم شدن تمرکز، یا حتی دنبال کردن افراطی کانال‌ها و صفحات مجازی چون نگرانیم نکنه چیزی رو از دست بدیم یا از دنیا جا بمونیم (فومو*).

خب راجع به اینا به قدر کافی شنیدیم. حالا بخشیش که ذهن خودم رو چند وقته جدی‌تر درگیر کرده، اینه که مصرف این همه محتوا باعث می‌شه آدم اون تمرکز لازم رو نداشته باشه که خودش چیزی تولید کنه.

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۱ فروردين ۰۱

اولین پست ۱۴۰۱

سلام. سال نو مبارک باشه! امیدوارم برای همه سال خیلی خوبی باشه.

فکر کنم ۲۷ اسفند بود که تو یکی از این سایت‌هایی که سن دقیق تولدو حساب می‌کنن، دیدم ۱۰ هزار روزه شدم! همزمانی جالبی شده ورود به قرن جدید و ده‌هزار روز دوم زندگیم! اصلا هم معلوم نیست به ۲۰ هزار برسه یا نه. ولی دوست دارم به فال نیک بگیرمش.

سالی که گذشت 

از چند روز قبل از عید می‌دیدم بعضیا پست می‌ذارن و یه مرور از ۱۴۰۰ می‌کنن که تو فلان ماه چه اتفاقی افتاد و روند کلی چی بود. هر چی فکر کردم بخش پررنگ ۱۴۰۰ برای من پایان‌نامه بود :)) دفتر پارسال رو شروع کردم ورق زدن بلکه چیزای دیگه یادم بیاد، ولی تا سه ماه اولشو بیشتر مرور نکردم فعلا.

اما بدون ورق زدن هم می‌تونم بگم که هیجان غالب در ۱۴۰۰ اضطراب بود. دلم نمی‌خواد درباره‌ش حرف بزنم چون به قدر کافی گفتم ازش تو پست‌های گذشته. اما یه چیزو دلم می‌خواست تو پست‌های پسادفاع بگنجونم و یادم رفت. این چند خط رو چند روز بعد از دفاع نوشته بودم:

«استرس‌هایی که این اواخر داشتم برام آشنا بود. سر پروژه کارشناسیم هم دچارش شده بودم و شاید نزدیک کنکورهام. یه نگرانی مداوم که همیشه هست و نمی‌ذاره یه لحظه رو راحت بگذرونی. انگار هر جا میری یه آدمی سایه به سایه کنارت راه میاد که حضورش رو یادآوری کنه. بعضی وقتا هم یهو یقه‌ت رو می‌گیره. وقتایی که با دوستی بیرون می‌رفتم یا می‌خواستم یه تفریح کوچیک داشته باشم، لحظاتی پیش میومد که سکوت می‌شد و تو این لحظات استرس از دور برام چشمک می‌زد و کل اون روز رو کوفتم می‌کرد. صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شدم بیرون اومدن از تخت برام سخت بود. قبل از هر چیز فکرم شروع به لیست کردن نگرانی‌ها می‌کرد و منم که تازه بیدار شده بودم کنترلی روش نداشتم. می‌دونستم باید بلند شم و شروع به کار کنم، در عین حال می‌خواستم همون‌جا قایم بشم. خواب کوتاه بعدازظهر هم همین بود.

فردای دفاع، همین که صبح بیدار شدم باز اون استرس اومد به سراغم. کمی طول کشید تا بخش منطقی مغزم اوضاع رو تحت کنترل بگیره و به اون بخش هیجانی حالی کنه که دیگه تموم شده. دیگه قرار نیست صبحا نگران باشه و هشدار بده. اون روز صبح واقعا بهترین حال بود.»

چی شد اینا رو گفتم؟ بحث این بود که پست مرور برای ۱۴۰۰ بنویسم. ولی "من حالا چیزی ندارم باشه برای بعدا"! این چند روزم هی می‌خواستم یه چیزایی بنویسم می‌گفتم بهتره اول اون پست ۱۴۰۰ رو بذارم. ولی خب چه کاریه. هر وقت تونستم جمع و جورش کنم می‌ذارمش.

تم سال ۱۴۰۱

پست پارسال دراین‌باره یادتونه؟ پارسال موضوعم «سلامت» بود. خوبی موضوع انتخاب کردن اینه که به هر حال یه کارایی در راستاش می‌کنی و آخر سال می‌تونی راضی باشی! منم گرچه جا داشت فعالیت‌های منسجم‌تری در راستای سلامت جسم و روانم بکنم، ولی باز راضی‌ام.

برای امسال چند تا موضوع دارم که بخوام اسم سال بذارم. یکیش Self-Learning ئه (خودیادگیری؟ خودآموزی؟) که واقعا هم بهش نیاز دارم. یکی دیگه‌ش پرهیز از شتاب‌زدگیه که حالا باید درباره‌ش حرف بزنم تا خودم منظور خودمو بهتر بفهمم :)) یکی دیگه هم شروع ناقصه. در راستای دوری از کمال‌طلبی و شروع کردن کارها. حالا شاید بتونم همه رو یه جوری با هم ترکیب کنم :)) باز بعدا درباره‌شون می‌نویسم و فکرامو مرتب می‌کنم.

دیگه اینکه می‌خوام هم توی وبلاگ هم توی ویرگول فعال‌تر باشم و بیشتر بنویسم. احتمالا یه سر و سامونی به اینجا هم بدم.

خب، خیالم راحت شد که اولین پست قرن گذاشته شد! درسته اونطور که می‌خواستم نشد ولی خودش در راستای تم «شروع ناقص» بود :))

  • فاطمه
  • دوشنبه ۸ فروردين ۰۱

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب