سلام
آدمها شخصیتهای متفاوتی دارن و نمیدونم برای بقیهی بچه اولها تا چه حد چالشهای مشابهی وجود داره. ولی در مورد من اینطوری شده که اخیرا خیلی احساس میکنم برادرم که دو سال و نیم ازم کوچکتره، از من تو زندگی جلوتره و استقلال بیشتری داره و این باعث میشه نسبت به خودم حس بدی پیدا کنم. البته اونه که داره درست زندگی میکنه، مشکل منه که نه استقلال مالی درستی دارم نه توان تصمیمگیری مستقل (اون تصمیمهایی رو هم که راحت میگیرم بیشتر در راستای اجتناب کردنن تا انجام کاری که باید).
از طرف دیگه، من بهنسبت اون بچهی سربهراه خونوادهم و برادرم اونیه با رفتارها و رفتوآمدهایی که شاید خونواده نمیپسنده. اون میره بیرون و نمیگه کجا و با کی، و این وسط منم که میشنوم مامانم نگرانه و نمیدونم باید چه کاری بکنم. ضمنا به شکل غریبی از این میترسم که نکنه بعضی جاها خودم رو محدود یا محروم میکنم که حداقل من باعث نگرانی خونواده نباشم! (هرچند که منم بابت مسائل دیگهای به قدر کافی باعث نگرانی هستم).
من این رو خوب میفهمم که هر کسی ممکنه تو خونوادهش آسیبهایی دیده باشه یا بخواد قاطعانه مسیر خودش رو در زندگی بره. حتی منم همینطورم. اما به نظرم منصفانه نیست به خودمون حق بدیم که به این دلایل، حالا ما بیایم به شکل حقبهجانب و آسیبزنندهای با خونواده رفتار کنیم، پیشاپیش جوری تدافعی صحبت کنیم انگار قراره بهمون زور بگن و به احوالاتشون اهمیت ندیم. این شکل برخورد واقعا ناراحتم میکنه.
زیاد میشه در این مورد حرف زد ولی فعلا همین برای شروع کافیه. بلکه با نوشتن و صحبت دربارهش به نتیجهای برسم.