۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۰۸

۱)

درخشان‌ترین ستاره‌ی صورت فلکی ارابه‌ران، اسمش سروشه. تو عربی بهش می‌گن عیوق. تو ادبیات به معنای دوری مسافت یا بلندی آسمان و کمال به کار رفته. اما دو تا افسانه هم درباره‌ش هست. یه افسانه اینه که هر کس نگاهش به این ستاره بیفته تشنگیش برطرف می‌شه. افسانه‌ی دیگه برعکسه، می‌گه عیوق ستاره‌ی تشنگیه و هرکس این ستاره در طالعش واقع شده باشه سرنوشتش اینه که از تشنگی هلاک خواهد شد... این بیت از ترکیب‌بند معروف محتشم کاشانی هم احتمالا به همین افسانه اشاره داره:

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا...

[منابع: ۱ و ۲]

+ قطعا منظور این نیست که تشنگی امام حسین و خانواده و اصحاب‌شون رو با افسانه‌ها و ستاره‌شناسی توجیه کنم! فقط وقتی این موضوع به گوشم خورد، این بیت برام معنی عمیق‌تری پیدا کرد.

۲)

دقت کردین این‌همه می‌گیم باید شعور حسینی داشته باشیم و بفهمیم هدف امام حسین (ع) از قیامش چی بوده و حالا باید چطور اون راه رو ادامه بدیم، بعدش بازم بعضا برداشت‌های مختلفی از هدف امام حسین می‌کنیم، مصداق‌هایی که خودمون می‌خوایم رو پیدا می‌کنیم و نتیجه‌های متناقضی می‌گیریم که ظاهرا همه بر یه اساسن؟ انگار هر کدوم داریم سعی می‌کنیم حرف و نظر و فکر خودمون رو با امام حسین توجیه کنیم! وگرنه مگه می‌شه حرفایی که به نظر با هم در تضاد میان، همه‌شون حرف امام حسین هم باشن؟!

مگه اینکه در خوش‌بینانه‌ترین حالت بپذیریم حرف ما بخشی از حقیقته و همه‌ی حقیقت پیش ما نیست. در نتیجه اینقدر اصرار نداشته باشیم که فقط برداشت من درسته و بقیه غلط می‌گن. (این البته کافی نیست ولی برای شروع خوبه).

۳)

فکر نمی‌کردم امسال بتونم نرم هیئتی جایی. همه چی تو ذهنم منطقی بود که چرا نباید برم، ولی بازم شک داشتم که بتونم! شاید چون عادت کرده‌م و حس می‌کنم اینجوری محرم یه چیزیش کمه؛ هرچقدرم که به جاش مطالعه کنم یا پای پخش زنده‌ی روضه‌ها بشینم. بعد یه شب که خیلی حالم بد بود، فکر کردم به خاطر اینه که گریه کردنام تو روضه‌ها بیشتر برا خودمه. نه که اصلا برای روضه نباشه ولی انگار از اون فرصت استفاده می‌کنیم که به حال خودمونم گریه کنیم و یه کم سبک بشیم. نمی‌دونم این خوبه یا نه، ولی کم‌وبیش هست.

+ ولی تونستم! یعنی تقریبا :) امروز (عاشورا) عصر، همسایه‌ها تو حیاط یه روضه‌ی کوتاه و جمع‌وجور با حفظ فاصله و این‌ها داشتن که در کل شاید نیم ساعت شد. امسال همینو رفتیم فقط.

۴)

پارسال تو دهه‌ی اول محرم یه روایت‌طور نوشتم از چند تا خاطره و درگیری ذهنی و این‌جور چیزا. امسال یادش افتادم، رفتم سراغش و مرتب منظمش کردم. خواستم شب هفتم منتشرش کنم. بعد خواستم شب عاشورا بذارمش. و نمی‌دونم چرا هنوز پست نشده. ایشالا پستش می‌کنم به زودی.

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۲۸ مرداد ۰۰

برای ارشا (و خیلی‌های دیگه)

سلام

آدم‌هایی که کار داوطلبانه یا شغلی رو انتخاب می‌کنن که می‌دونن خطرناکه به نظرم خیلی خاصن. اینکه دائم خودت رو در معرض خطر قرار بدی و هر روز کاری رو انجام بدی که می‌دونی حتی ممکنه تو رو بکشه، به خاطر معنایی که برات داره. حالا یا کاریه که ازش لذت می‌بری یا به یه شکلی برات ارزش داره. این به نظرم چیز با ارزشیه، و همیشه فکر می‌کنم بهترین حالتش اینه که این آدما موقع انجام همون کار جون‌شون رو از دست بدن. شاید سنگدلانه به نظر بیاد ولی انگار تو این موقعیته که اگه مرگ اتفاق بیفته بیشترین معناشو پیدا می‌کنه و رفتن باشکوهی رو می‌سازه.

مثلا آتش‌نشانی رو در نظر بگیرید که موقع ماموریت کشته می‌شه، سربازی که در جنگ جونش رو از دست میده، یا پرستاری که با وجود پاندمی به کارش ادامه می‌ده و در اثر همون بیماری از دنیا میره.

شاید روی اختیار داشتن یا نداشتن این افراد در انجام کارشون بشه کلی بحث کرد، اما فقط به همین نوع کارها (که گاهی برچسب مقدس هم می‌خورن) محدود نمی‌شه. مثلا می‌شه اشاره کنیم به کوهنوردی که حین کوهنوردی دچار حادثه می‌شه و می‌میره، یا... بدلکاری که به خاطر حادثه‌ای موقع انجام کارش جونش رو از دست میده.

با ارشا اقدسی اولین بار تو برنامه «خندوانه» و با اجرای هیجان‌انگیزش برای مسابقه‌ی لباهنگ آشنا شدم. آخرین بار هم تو سریال «حالا برعکس» (یه مجموعه‌ی طنز از مشتقات خندوانه) دیدمش. تو اون قسمت خاص، عوامل برنامه از انجام یه کارایی می‌ترسیدن و تهیه‌کننده برای اینکه بهشون روحیه بده یه ویدیو براشون فرستاد: فیلمی که توش ارشا به رامبد جوان می‌گفت بیا بریم ماشین چپ کنیم :)) و رامبد می‌ترسید اما ارشا به زور بردش و این کارو کردن :)) از این شعارا هم داشتن: بترس و انجامش بده! که خلاصه تهش خیلی معجزه‌وار رو همه تاثیر گذاشت :دی

غیر از همین فیلم و سریالا ارشا اقدسی رو زیاد دنبال نمی‌کردم، ولی شخصیتش به نظرم جذاب بود و الان می‌بینم خیلیای دیگه هم چنین حسی داشتن. دیگه آدم از خدا چی می‌خواد وقتی جوری زندگی کنه که هم موقع بودنش آدما دوستش داشته باشن هم وقتی می‌میره؟

روحش شاد باشه.

  • فاطمه
  • جمعه ۱۵ مرداد ۰۰

۳۰۶

سلام. چند روزه که هی میام یه‌کم اینجا حرف بزنم، کلی هم می‌نویسم بعد بی‌خیال پست کردنش می‌شم. ببینیم این یکی سرنوشتش چی می‌شه!

خیلی وقته سعی کرده‌م راجع به اتفاقای دانشگاه کمتر بنویسم ولی الان می‌خوام یه کم از این چیزا حرف بزنم. برا همین شاید طولانی و حوصله‌سربر بشه :))

این روزا تنها انگیزه‌م برای تموم کردن پایان‌نامه‌م اینه که فقط تموم بشه! غیر از حجم زیادی که از کار مونده و بخش‌هاییش که نیاز به کمک گرفتن داره، مشکل اصلی اینه که حوصله‌ش رو ندارم و ضمنا برای یه قسمت‌هاییش نمی‌تونم تصمیم قطعی بگیرم. واقعا مسخره‌س ولی کلی گزینه پیش رومه و نمی‌تونم یکی رو انتخاب کنم، انجامش بدم و فوقش اگه نتیجه نداد عوضش کنم. مدام باید پروپوزالم رو به خودم یادآوری کنم که تازه گزینه‌هام محدود بشن. (شاید بپرسین پس نقش استاد راهنما چیه، که این بحثش مفصله فعلا واردش نمی‌شم!)

دلیل حوصله نداشتنم هم واضحه: زیاد کشش دادم و یه بازه‌ای فقط بار ذهنیِ وجود داشتنش رو حمل کردم بدون اینکه کاری براش بکنم. حالا دلایل این کار نکردن می‌خوان موجه باشن یا غیر موجه، به هر حال فرایندش طولانی و فرسایشی شده.

گاهی به سرم می‌زنه کاش کرونا بگیرم که به خاطرش بتونم یه ترم اضافه تمدید کنم :)) بعد می‌گم غلط نکن، تمومش کن بره. چون همینم دیگه، تا ددلاین در چند قدمیم نباشه کار نمی‌کنم :/ ضمن اینکه خیلی هم دست من نیست که طوری کرونا بگیرم که به جای این ترم، خودم حذف نشم! D:

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۱۳ مرداد ۰۰

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب