سلام
اخیرا اینقدر کم اخبارو دنبال میکنم و فکرم درگیر چیزای دیگهس، بعضی وقتا یادم میره کرونا رو :)) بابابزرگم که کسالت داشت، تو خونه بهتر نشد و بستریش کردن و مامانم ده روزی هست رفته اونجا. اضافه شدن یه سری از کارای خونه به کارهام، نگرانی وضعیت اونجا و از این طرف رفتارای داداشم که لجم رو درمیآورد، باعث شد حال روحیم خیلی خوب نباشه این روزا. در این حد که وقتی مامان فیلم فرستاد از گربهای که میاد پشت پنجرهی اتاق بیمارستان میشینه و وقتی به شیشه دست میزنی فکر میکنه داری نازش میکنی و خودشو میماله به شیشه، قشنگیش اشکمو درآورد!
دیشب بابا هم برای دو سه روز رفت پیششون که مامانم بتونه بره پیش خالهم برای وضع حملش. ما دو تا فعلا صلح بینمون برقراره و هر دو صبورتر شدیم. میزان حساسیتم رو تونستهم بیارم پایین، ولی نگرانیا میان و میرن. شبیه اون حسیه که وقتی تنها مشهد رفتم داشتم. سعی میکنم با ورزش و مدیتیشن و مشغول نگه داشتن خودم کنترلش کنم. اگه حس و فرصت و سوژه باشه (مثلث عکاسی :دی) عکسای قرنطینگاری رو میگیرم. از این جور کارا. و چیزی که امروز حالم رو خوب کرد اولین عکسای ارسالی از پسرخالهی تازه متولد شده بود؛ بالاخره یه اتفاق قشنگ!
شک داشتم اینا رو بنویسم یا نه. میدونم که تو این شرایط شاید من کسیام که کمتر از بقیه اذیت میشه و متاسفم که ظرفیتم کمه. ولی چیزی که نکشدت قویترت میکنه، نه؟ امروز بهتر بودم واقعا.
راستی کاری رو شبیه چالش مینیمالیسم دیجیتال که هری پیشنهادشو داد، شروع کردم. برای شبکههای اجتماعی و وبلاگ چند تا بازهی محدود زمانی در روز تعیین کردم که فعلا به نظرم منطقیان. این هفته آزمایشیه تا برای اردیبهشت اصلاحش کنم و اونجا یه ماه ادامه بدمش. میدونم اصل چالش اینه که یه ماه کلا از یه سری برنامهها استفاده نشه و بعد از اون تازه بیایم به طور محدود اجازهشو بدیم. کار من ممکنه اون اثرو نداشته باشه ولی فعلا هدفم یه چالش یه ماههس. با عرض معذرت از آقای کال نیوپرت که این همه کتاب نوشته و هری که اون همه پست نوشته، و من بازم دارم کار خودمو میکنم =))
ببخشید که کامنتا بستهس.
مراقب خودتون باشید
+ ساعت نزدیک ۵ صبحه. کاش بتونم که شبا بخوابم :|
- فاطمه
- چهارشنبه ۲۷ فروردين ۹۹
- ۰۴:۵۲