هر دو زن به عکسهای روی دیوار که دانهدانه از سقف آویزان شده بودند، نگاه کردند.
مشتری پرسید: «چرا همهشون شکل سیبند؟»
«به یاد تورینگ. این مخترع به روش عجیبی خودکشی کرد. هفتم ژوئن ۱۹۵۴ اون یه سیب رو با محلول سیانور آغشته کرد و توی بشقاب کوچیکی گذاشتش. بعدش نشست و از روی اون نقاشی کشید و آخر سر هم سیب رو خورد.»
«چهقدر جالب!»
«میگن به همین خاطره که لوگوِ مکینتاش اپل شکل یه سیب گاز زدهست. اون همون سیب آلن تورینگه.»
مغازهی خودکشی by Jean Teulé
My rating: 3 of 5 stars
این قسمت از کتاب مغازهی خودکشی رو دوست داشتم چون منو یاد فیلم The Imitation Game انداخت. نه به خاطر موضوع فیلم و سرگذشت آلن تورینگ و نه حتی به خاطر بندیکت کامبربچ! :دی صرفا به این خاطر که هر وقت اطلاعاتی که از یه جا دارم از طریق یه کتاب یا یه فیلم دیگه کاملتر میشه حس خوبی بهم دست میده. (یادمه سپیدپوش هم یه بار به این موضوع اشاره کرده بود. آخر این پستش بود.)
مغازهی خودکشی، راجع به آیندهایه که توش خیلی از مردم افسردهن و میخوان خودکشی کنن. یه خونواده هم هست که تو مغازهشون لوازم خودکشی میفروشن! از انواع و اقسام سمها بگیر تا طناب دار و سیبهای آغشته به سیانور (که در این مورد از مشتریهاشون میخوان قبل از خوردن سیب یه نقاشی ازش براشون بکشن!) و خیلی چیزای دیگه. اما پسر کوچیک این خونواده برخلاف بقیه پر از امید و شور زندگیه و همهش نیمهی پر لیوان رو میبینه و سعی میکنه حال بقیه رو خوب کنه.
کتاب یه طنز تلخی داره تو حرفها و رفتار آدماش. مثل این چند جا:
روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود، «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.»
یا: بر اعلان کوچکی روی شیشهی پنجرهی در جلویی مغازه، این نوشته به چشم میخورد: «به علت عزاداری باز است.»
یا موقع تولد دخترشون که بهش میگن: «تبریک میگم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»
پایان داستان غیرقابل پیشبینیه و کمی هم عجیب؛ که اسپویل نمیکنم! :) البته انیمیشنش هم ساخته شده میتونید اونم ببینید. من هنوز ندیدمش، فرانسویه آخه. :))
پ.ن. فیلمه رو خیلی وقت پیش دیدم. یادم نمیاد آخرش به خودکشی تورینگ هم اشاره میکرد یا نه. کسی یادشه؟