چه اصراریه خب :/

بعضیام هستن صد ساله هر وقت باهاشون حرف می‌زنیم، هر دو می‌گیم که آره عزیزم یه قرار بذاریم ببینیم هم رو!

ولی در عمل هر دو هیچ تلاشی نمی‌کنیم که واقعا یه قرار بذاریم ببینیم هم رو! :))

پ.ن. یه زمانی با بعضی از دوستای قدیمی (سه نفر خاص الان تو ذهنمن) چقد درد دل یا حرف مشترک داشتم، که دیگه مدتیه در بهترین حالت فقط حال همو می‌پرسیم. نه الزاما اتفاق خاصی افتاده، نه دلخوری‌ای پیش اومده، نه حتی ناراحت/خوشحالم بابت این فاصله افتادن. انگار که طبیعت بعضی از روابط دوستی باشه و پذیرفته باشمش.

  • فاطمه
  • شنبه ۱۷ شهریور ۹۷

سلایق و علایق!

یکی از همکلاسی‌های دانشگاه هست که اسم هر خواننده، نویسنده، شاعر، کارگردان، بازیگر یا سیاستمداری که دوس داره (که بیشتر وقتا واقعا هم آدمای شاخ اون رشته هستن) رو با پیشوند استاد و دکتر و سلطان و حتی خدا به کار می‌بره! مثلا: خدااای شعر پست مدرن! یا فلانی خداس! بعد خدا نکنه از یه چیز بدش بیاد. مثلا آخرین موردی که یادمه سر این مسابقه‌ی خنداننده‌شو بود. من با اجرای یکی‌شون خیلی حال کرده بودم، بعدش که رفتم اینستا دیدم ایشون تو استوریش طرفو با خاک یکسان کرده، ولی با یه سری جملات و کلماتی که آدم تو اون لحظه فکر می‌کرد طرف تو زمینه‌ی استندآپ فوقِ تخصص داره. من چند ثانیه پوکر فیس بودم که پس نکنه من ابلهم که خوشم اومده از اجرا!

یا مثلا یه آشنای دیگه بود، اینقد از یه نویسنده‌ای که من یکی از کتاباشو خونده بودم تعریف می‌کرد، من رفتم دنبال بقیه‌ی کتاباش. خب تو اون مورد سلیقه‌م باهاش یکی بود. ولی یه بار یه کتاب دیگه معرفی کرد، رفتم خریدم دیدم اونقدرم برام جالب نیست. در کل یه مدت تحت تاثیر سلیقه‌ی کتاب و موسیقی طرف بودم. :)) نه اینکه از اون فرد خوشم بیاد، صرفا توانایی خوبی داشت تو خفن نشون دادن چیزایی که دوس داره.

کلا بعضیا وقتی می‌خوان از یه چیزی/کسی تعریف کنن می‌تونن کلی ببرنش بالا، و اگه از چیزی/کسی بدشون بیاد می‌تونن قشنگ بکوبنش. حالا اگه تو اون مورد موافق‌شون باشی حس می‌کنی خب ایول چقد منم خفنم! ولی اگه مخالف باشی حتی حس خنگ بودن هم می‌تونه بهت دست بده. :)) در حالی که ممکنه هیچ تخصصی هم نداشته باشن و صرفا از روی علاقه یا عدم علاقه‌ای که یه کم تعصب هم قاطیشه دارن اینجوری میگن.

و مشکل از همون تعصبه! تا جایی که به خاطر چیزی که دوس داری، اونایی که سلیقه‌شون مثل تو نیست رو با خاک یکسان نکنی اشکالی نداره، از هر چی می‌خوای تعریف کن و هر چیو می‌خوای نقد کن. ولی تو رو خدا یه جور رفتار نکن انگار تخصصشو داری. :))

امیدوارم نرفته باشم تو فاز جملات شعارگونه. صرفا موضوعی بود که یه مدته تو ذهنمه بنویسم ازش. و تازه توجه کنید که این حرفا و تجربه‌ها همه‌ش راجع به اختلاف سلیقه بود نه عقیده! [اموجی کوبیدن دست بر پیشانی!]

پ.ن. حالا مثلا خوبه منم بیام بگم هر کی از آلبوم جدید چاوشی خوشش نیومده، اصن نمی‌دونه موسیقی چیه؟ نه خوبه بگم؟! :))

پ.ن۲. جمع‌های مکسری که تو عنوان نوشتم، فک نکنم تو خود زبان عربی هم استفاده بشن :|

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۵ شهریور ۹۷

محو شدن‌ها

- اینکه خواب کسی رو که دلت براش تنگ شده ببینی، ولی تو خواب چهره‌ش معلوم نباشه، معنای خاصی داره؟

- شاید داری کم‌کم فراموشش می‌کنی.

- شایدم اون فراموشت کرده...

  • فاطمه
  • شنبه ۱۰ شهریور ۹۷

ژن خوب

اولین بار طرفای ده سال پیش، توی یه فروم یکی منو دخترعمو خطاب کرد، از این لحاظ که هر دو سید بودیم. (خودش پسرعمو میشد :دی) از این لفظ خوشم اومد، مخصوصا که اصولا با پسرعموهای واقعیم هم زیاد اوکی نبودم و نیستم. :)) شاید از اون موقع شد که توی هر جمعی قبل از شناخت افراد، بای‌دیفالت یه حس مثبتی دارم نسبت به این دخترعموها و پسرعموها. (که البته ممکنه بعد از شناخت از بین بره :)) )

 

سال اول دبیرستان، یه بار معلم عربی‌مون سر کلاس خطاب به ماهایی که سید بودیم گفت اسماتونو کامل (با سید یا ساداتش) بنویسید رو برگه. توضیحاتش راجع به افتخار کردن و اینا درست یادم نیست، ولی هر چی بود قانعم کرد. این تنها چیزیه که از اون معلم یادم مونده و از اون موقع همیشه اسممو کامل نوشتم. (خب، غیر از وقتایی که عجله دارم :)) )

تو سالای بعدش خیلی وقتا پیش میومد دوستام بهم می‌گفتن "تو سیدی برامون دعا کن." بی‌اغراق این جمله همیشه برام یه جور شرمندگی به دنبال داره، که آخه من با این همه رفتار اشتباه؟ و همیشه یه چیزی تو این مایه‌ها به خدا می‌گم که نه به خاطر من، به خاطر این اعتقاد و محبت اونا حاجت‌رواشون کن.

دیشب یه پست تبریک گذاشتم توی اینستا و یه قسمتش به شوخی نوشتم ما به دلار عیدی میدیم! :دی یکی هم به شوخی کامنت گذاشته بود: ژن خوب، که حدس می‌زنم در جواب به اون حرفم بود. ولی بعد فکر کردم: ژن خوب فقط همین سید بودن. :) و باز خدا رو شکر کردم بابتش، با اینکه ممکنه مبلغ/نماینده‌ی خوبی نباشم براش و قدرشو درست ندونم، ولی خب همیشه حس خوبی دارم بهش.

خلاصه که عید قشنگ غدیر مبارک همه‌مون باشه :)

امروز خیلی بزرگتر از این حرفاس، ولی من راستش حرفای بزرگ بلد نیستم. فقط میگم خدا رو شکر که شیعه‌ایم و محبت امیرالمؤمنین تو دلامونه.

(به خودم: خیلی خیلی خیلی مهمه که پایه‌ی منطقی قضیه رو قوی‌تر کنم.)

پ.ن. عیدی مجازی نداریم، چون که عیدی ما از کارمزد کارت به کارت کردن کمتره! :دی شرایط اقتصادی برا ما هم هست خب :)))

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۸ شهریور ۹۷

از لحاظ موقعیت پنجره‌ی اتاقم

می‌خوام برم زنگ خونه‌شونو بزنم بگم خانوم، وقتی می‌خوای با دخترت دعوا کنی از پنجره فاصله بگیر، چرا جلو ما کوچیکش می‌کنی؟ :))

ضمن اینکه:

تا وقتی پیانو زدنت خوب نشده پنجره رو ببند. :|

رسما دیروز یکی داشت می‌کوبید روی فک کنم کیبورد و اون بدبخت ناله‌ش از عمق جان بلند شده بود :))

دیگه بعد از این همه وقت، می‌تونم بگم در جریان تمام مسائل خونوادگی و اختلافات دو تا همسایه پایینی‌مون هستیم! :))

پ.ن. در اولین حرکتی که با کدای اینجا زدم، اون بالا آیکون گودریدزو اضافه کردم و کلی کیف کردم با خودم! :دی الانم دارم به اون ملاحظات امنیتیم فکر می‌کنم ببینم اجازه میدن اینستا رم اضافه کنم یا نه :)) به توییترم فک کردم، ولی دیروز دیدم اکانتمو ساسپند کرده نامرد. :| حالا هیچ فعالیت خاصی هم نداشتم و می‌خواستم خودم دی‌اکتیوش کنم :/ ولی آخه چرا من؟ چی میذاشتم مگه؟ :((

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۷ شهریور ۹۷

بسم الله

سلام :)

فاطمه هستم، بیست و خورده‌ای ساله از تهران! :دی خیلی ساله که وبلاگ می‌نویسم و عادت کردم بهش. خیلی وقتا برای ثبت تجربه‌ها و خاطراتم بوده و خیلی وقتا صرفا برای اینکه نوشتن حالمو بهتر می‌کنه. خلاصه که کاملا دلی :)

طبیعتا اون اول بلاگفا بودم. (از وبلاگای فن‌پیج‌طور شروع شد!) چند جای دیگه رو امتحان کردم ولی موندگار نشدم. بعد یه مدت زیادی تو میهن‌بلاگ نوشتم و حالا هم جهت تنوع و این چیزا، اومدم به بیان، رسانه‌ی متخصصان و اهل قلم افتخار بدم! :دی

«بلاگی از آنِ خود» با الهام از اسم کتاب «اتاقی از آن خود» (نوشته‌ی ویرجینیا وولف) انتخاب شده. این نکته رو فقط برای رعایت حق کپی‌رایت گفتم وگرنه من کتابو نخوندم. :)) (جدا امیدوارم اسم تکراری نباشه :|)

در واقع تو همشهری داستان تیر ماه، یه بخشی بود به همین اسم اتاقی از آن خود شامل یه سری عکس از اشیای تیر خورده، با این توضیح: «در ایالت آیداهوی آمریکا تیراندازی تفریحی قانونی است، دنیل جورج عکاس سراغ اشیایی رفته که مردم خشم‌شان را سرشان خالی کرده‌اند.» ایده برام جالب بود و منو یاد عکسی انداخت که خیلی وقت پیش تو تلگرام پخش شده بود با این توضیح که تو نیوجرسی یا یه همچین جایی، اتاق‌هایی وجود داره که می‌تونی پول بدی بری وسیله‌های توش رو درب و داغون کنی که اعصابت راحت بشه. :)))

البته قرار نیست تا این حد خشن و بی‌اعصاب و غرزننده باشم اینجا! :)) میشه اینطوری نگاه کرد که آدم تو اتاق خودش راحته و خودشه و این چیزا. اینم از این.

به دلیل ملاحظات امنیتی (!) ترجیحم اینه که وبلاگم رو فقط آشناهای مجازی داشته باشن. پس ممنون میشم اگه احیانا آشنای حقیقی‌ای اتفاقی گذرش به اینجا افتاد و منو شناخت، امانت‌دار باشه :)

پیشاپیش ممنون از همراهی‌تون! :)

پ.ن. این نرم‌افزار مهاجرتونم همراهی نکرد بک‌آپ میهن‌بلاگم رو انتقال بدم اینجا. ایش :))

  • فاطمه
  • سه شنبه ۶ شهریور ۹۷

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب