زیاد وقت کش دادن زیارت و خوندن همهی دعاها رو ندارم. ریحانه باید یک و نیم دانشگاهش باشه و همین الانش هم عذاب وجدان دارم که چند دقیقه از وقتمون به خاطر وضو گرفتن من گذشته. نمازمو میخونم و کولهمو (که بافت و کیسهی کفشهامو هم چپوندم توش) میذارم پیش ریحانه. جلوی ورودی ضریح، جوری که سر راه مردم نباشم، میایستم و زیارتنامه میخونم.
جلوی ضریح خیلی شلوغ نیست، ولی خادما تذکر میدن که مردم زیاد نایستن که بقیه هم بتونن زیارت کنن. میرسم به ضریح و یکی دو تا دعای مهم میکنم. یادم میفته یه بار تو اردوی مشهد با دانشگاه، یکی از همراهامون میگفت به خاطر خودشون برین زیارت نه اینکه تماممدت فکر این باشید که دعاها و خواستههاتونو بدن.
برمیگردم پیش ریحانه و میشینم جای خانومی که تا حالا داشت نماز میخوند و حالا یه دقیقه رفته زیارتنامهای چیزی بیاره. جوری میشینم که جلوم جاش بشه و شروع میکنم به دعا کردن. میاد میپره وسط دعام که اینجا جای من بودها، باهاش بحثم میشه که مگه نمازتونو نخوندین، جامون میشه هر دو. حرف خودشو میزنه و میگه کیفم اینجاس! متوجه نمیشم میخواست هنوز نمازی بخونه یا میخواسته اونجا دراز بکشه :| احتمالا اونم متوجه نشده من چی گفتم.
بلند میشم میایستم و دعاهامو از اول شروع میکنم. اول از همه برای این خانوم و اون خانومی که اومدنی تو اتوبوس از رفتارش ناراحت شدم، و دوستم که روز قبل ازش دلخور شده بودم دعا میکنم. اینطوری خودمو گول میزنم که دیگه ازشون ناراحت نیستم و مثلا با دل پاک اومدم زیارت! ولی هر کی ندونه خودم خوب میدونم که دلخوریها به این راحتی ولم نمیکنن. آشفتهم. احتمالا برا یه سری آدما و چیزایی که از قبل تو ذهنم بود، یادم رفته دعا کنم. کمی میشینم رو سنگ تا ریحانه هم دعاش تموم بشه.
موقع رفتن توجهم به جملهی بالای ورودی ضریح (که قبلش تو زیارتنامه هم خونده بودمش) جلب میشه:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَنْ بِزیارَتِهِ ثَوابُ زیارَةِ سَیِّدِ الشُّهَداءِ یُرْتَجَى
سلام بر تو، اى کسی که به زیارتش ثواب زیارت سید الشهدا امید میرود.
تو دلم میگم کاش حداقل اینجا رو بیشتر بیام...
پ.ن. حرم حضرت عبدالعظیم حسنی -علیهالسلام-، هفت آبان ۹۷، یه روز قبل از اربعین. دو روز قبل از تولد.