۱) صبحی نشستم و از این دو سه هفته نوشتم. از اینکه چطور چند هفته پیش یهو جور شد برای اولین بار برم کربلا، اونم برای زیارت اربعین. از شوق و نگرانی و شکهام نوشتم و در نهایت از اینکه چی شد که نشد! سادهترین توضیح اینه که گذرنامه (در واقع برگه گذر) به موقع نیومد. اما واقعیت اینه که اون روزِ آخر با همهی سبک سنگین کردنها، خودم بودم که تصمیم گرفتم امسال نرم. تا قبلش میگفتم حالا که تا اینجاش جور شده، من تلاشم رو میکنم ولی اگه قرار بر نرفتنه کاش یه عامل خارجی باعثش بشه. چه میدونم، خونواده نظرشون عوض شه و بگن نرو، گذرنامه نرسه، مرزها بسته بمونه. ولی روز آخر فهمیدم خودمم که باید تصمیم نهایی رو بگیرم. میدونستم اگه نرم حسرت بیشتری از سالهای پیش میخورم چون امسال اولین سالی بود که واقعا براش تلاش کرده بودم. اما در نهایت تصمیمم این شد و بعدش دیر اومدنِ برگه گذر بود که بهش اضافه شد. خلاصه، همهی اینا رو نوشتم ولی بعد بیخیال پست کردنش شدم. (توی کانالم این روزا کمی بیشتر از جزئیات نوشته بودم ولی چیز اونقدر مهمی هم نیست.)
این چند خط رو هم نوشتم که آخرش بگم همینشم شکر، تا همینجاشم فکر نمیکردم بشه. انگار یه قفلی برام باز شد. امیدوارم سال بعد زنده باشم و با برنامهریزی زودتر بتونم برم.
۲) امروز اربعین بود، چهل روز بعد از شهادت امامی که علیه حکومت زمان خودش قیام کرد. حکومتِ به ظاهر اسلامی که امام حسین نه تنها حاضر به همراهی باهاش نشد، بلکه سکوت در برابرش رو هم جایز ندید. حداقل من اینطور یاد گرفتهم. پارسالم از این گفتم که تفکرهای مختلف میان این قیام رو به نفع دیدگاه خودشون تفسیر میکنن و آدم گاهی گم میکنه چی درسته چی غلط، چی اصله چی توجیه. ولی این چیزیه که تا الان دستگیرم شده و فکر میکنم درسته. من آدم سیاسیای نیستم ولی حداقل چیزی که فکر میکنم باید از واقعهی عاشورا یاد بگیرم اینه که اگه به این دین معتقدم، وقتی تفسیر اشتباه یا سوء استفادهای ازش میبینم سکوت نکنم. مهمتر از اون، وقتی به اسم دین ظلمی اتفاق میفته سکوت نکنم. حالا در هر سطحی که میخواد باشه.
اما این چیزی نیست که الان بتونم بگم به خوبی انجامش میدم. چون گفتنش آسونه، ولی همهی آدما تو مسائل مختلف (نه فقط عقاید) ترسها و مصلحتاندیشیها و منافعی دارن که گاهی ممکنه باعث سکوتشون بشه. به علاوه، سکوت نکردن چی معنا میشه؟ اگه در مقابل اتفاقی استوری و توییت نذاریم سکوت کردیم؟ اگه بذاریم حداقلِ وظیفهمون رو انجام دادیم؟ نمیدونم، راستش من هنوزم بیشتر اوقات ساکت و ناظرم. وقتی یه بار حرفی میزنم و میبینم کوچکترین فایدهای رو که فکر میکردم هم نداشته، زود ناامید میشم. ولی بازم دارم سعی میکنم از بین همهی حرف و نظرها و کنایهها و تعبیرها چیزی که فکر میکنم درسته رو پیدا کنم. دارم سعی میکنم یه ذره هم که شده اون ترس و مصلحتهای مربوط به خودم رو کنار بزنم و جاهایی که باید، حرف بزنم.
۳) مامان من چادریه و امروز عصر موقع بیرون رفتن، رسما گفت میترسم با چادر برم بیرون کسی بهم فحش بده. این وضعیه که گشت مثلا ارشاد برای جامعه درست کرده؛ حس ناامنی که همراه بیحجاب و باحجاب هست. میخوام بگم اگه خیلی خودخواهانه فقط بخوام خودم و دایرهی کوچیک اطرافیانم رو ببینم، هیچیِ این گشت ارشاد به نفع منِ محجبه هم نیست حتی. چه برسه به بقیه که دیگه... چی بگم من.