۱)
درخشانترین ستارهی صورت فلکی ارابهران، اسمش سروشه. تو عربی بهش میگن عیوق. تو ادبیات به معنای دوری مسافت یا بلندی آسمان و کمال به کار رفته. اما دو تا افسانه هم دربارهش هست. یه افسانه اینه که هر کس نگاهش به این ستاره بیفته تشنگیش برطرف میشه. افسانهی دیگه برعکسه، میگه عیوق ستارهی تشنگیه و هرکس این ستاره در طالعش واقع شده باشه سرنوشتش اینه که از تشنگی هلاک خواهد شد... این بیت از ترکیببند معروف محتشم کاشانی هم احتمالا به همین افسانه اشاره داره:
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا...
+ قطعا منظور این نیست که تشنگی امام حسین و خانواده و اصحابشون رو با افسانهها و ستارهشناسی توجیه کنم! فقط وقتی این موضوع به گوشم خورد، این بیت برام معنی عمیقتری پیدا کرد.
۲)
دقت کردین اینهمه میگیم باید شعور حسینی داشته باشیم و بفهمیم هدف امام حسین (ع) از قیامش چی بوده و حالا باید چطور اون راه رو ادامه بدیم، بعدش بازم بعضا برداشتهای مختلفی از هدف امام حسین میکنیم، مصداقهایی که خودمون میخوایم رو پیدا میکنیم و نتیجههای متناقضی میگیریم که ظاهرا همه بر یه اساسن؟ انگار هر کدوم داریم سعی میکنیم حرف و نظر و فکر خودمون رو با امام حسین توجیه کنیم! وگرنه مگه میشه حرفایی که به نظر با هم در تضاد میان، همهشون حرف امام حسین هم باشن؟!
مگه اینکه در خوشبینانهترین حالت بپذیریم حرف ما بخشی از حقیقته و همهی حقیقت پیش ما نیست. در نتیجه اینقدر اصرار نداشته باشیم که فقط برداشت من درسته و بقیه غلط میگن. (این البته کافی نیست ولی برای شروع خوبه).
۳)
فکر نمیکردم امسال بتونم نرم هیئتی جایی. همه چی تو ذهنم منطقی بود که چرا نباید برم، ولی بازم شک داشتم که بتونم! شاید چون عادت کردهم و حس میکنم اینجوری محرم یه چیزیش کمه؛ هرچقدرم که به جاش مطالعه کنم یا پای پخش زندهی روضهها بشینم. بعد یه شب که خیلی حالم بد بود، فکر کردم به خاطر اینه که گریه کردنام تو روضهها بیشتر برا خودمه. نه که اصلا برای روضه نباشه ولی انگار از اون فرصت استفاده میکنیم که به حال خودمونم گریه کنیم و یه کم سبک بشیم. نمیدونم این خوبه یا نه، ولی کموبیش هست.
+ ولی تونستم! یعنی تقریبا :) امروز (عاشورا) عصر، همسایهها تو حیاط یه روضهی کوتاه و جمعوجور با حفظ فاصله و اینها داشتن که در کل شاید نیم ساعت شد. امسال همینو رفتیم فقط.
۴)
پارسال تو دههی اول محرم یه روایتطور نوشتم از چند تا خاطره و درگیری ذهنی و اینجور چیزا. امسال یادش افتادم، رفتم سراغش و مرتب منظمش کردم. خواستم شب هفتم منتشرش کنم. بعد خواستم شب عاشورا بذارمش. و نمیدونم چرا هنوز پست نشده. ایشالا پستش میکنم به زودی.