نصف شبانه

۱) دو شب پیش یه دعوای ریز شد تو خونه. با توجه به خستگی‌ای که داشتم خیلی به‌هم ریختم. قضیه فقط این نیست که من صبرم کم شده باشه. احساس می‌کنم همه‌مون صبرمون کم شده و می‌پریم به هم. به زعم خودم حتی من خیلی وقتا خودمو نگه می‌دارم و هیچی نمی‌گم. خلاصه موقع خواب فکرای مختلف و پراکنده با هم اومد تو سرم و قاطی شدن و تهش مصمم‌تر شدم برا بستن یه ماهه‌ی اینستام و کم کردن فعالیتم اینجا و اینکه جمعه صبح تنها پاشم برم پیاده‌روی، نه مثل اکثر اوقات با بابام.

جمعه صبح رو رفتم. از یه خونه‌ای تو پاییز عکس گرفته بودم و رفتم پیداش کردم دوباره از بهارشم عکس گرفتم. اپ Health گوشیم رو هم فعال کردم که مسیرمو ثبت کنه. خوشم اومد ازش :) و در کل بعد از نزدیک یه ساعت بیرون بودن و راه رفتن حالم خیلی بهتر شد.
۲) ترک اینستا سخته. هر بار تا اومدم فعالیتمو کم کنم یهو سوژه برا استوری گذاشتن زیاد شده! ولی این بار دلم می‌خواد ماه رمضون رو اینستا نباشم. خوبی کم نداره‌ها، بعضیا مطالب خوبی میذارن مثل دعاهای هر روز. و این که من تقریبا هیچ پیج متفرقه‌ای (جوک و ویدیو و این‌جور چیزا) رم دنبال نمی‌کنم. ولی باز دلم نمی‌خواد نصفه شب و سحر هی بشینم اینستا چک کنم! ضمن این که جدا از اتلاف وقت، یه سری چیزاش خسته‌م کرده، مثلا چرا باید ماه رمضون مدام عکس سفره‌ی افطار ملتو ببینم؟ :)) یا چند تا پسر هستن تو پیجم مدام تو استوریاشون مستقیم و غیرمستقیم میگن زن می‌خوان :دی از اون‌طرف دوستانِ تازه ازدواج کرده آدمو خفه می‌کنن با دو نفره‌هاشون. و شوآف‌های خسته‌کننده‌ی دیگه. (حتما مواردی هم هست که ممکنه شامل خودمم بشه، به هر حال منم مدت زیادیه تو این فضام.) یه دلیل دیگه‌شم اجتناب از یه سری صحبت‌ها و وابستگی‌هاییه که ایجاد شده.
خلاصه امیدوارم بتونم یه مدت دور باشم و دزدکی هم نرم سرک بکشم! (متاسفانه یه اکستنشن دارم توی کروم که می‌تونی باش استوریا رو ببینی بدون اینکه اسمت بره برا طرف :دی)
۳) امروز بالاخره هدست گرفتم. هدفون اذیتم می‌کنه در طولانی‌مدت. و منم سر تعطیلات عید و گوش درد بعدش حسابی از ویس‌های هوش عقب افتادم. خلاصه که برنامه‌ی شب‌های ماه مبارک ویس گوش‌دادنه :))
توصیه‌ی پزشکی هم (جهت مفید کردن پست) این که کلا زیاد از هندزفری و هدست استفاده نکنید. مخصوصا هندزفری چون سرش می‌ره توی گوش. حتما مرتب سرشو تمیزش کنید. سرچ که داشتم می‌کردم به این مطلب رسیدم و این نکته‌ی جالب که انگار بهش میگن قانون ۶۰،۶۰:
اگر شما می‌خواهید شصت دقیقه از هدفون استفاده کنید، میزان بلندی صدا هم باید شصت درصد توان هدفون باشد، هرقدر که زمان استفاده طولانی‌تر باشد صدای هدفون باید پایین‌تر بیاید تا این میزان آسیب زنندگی کمتر باشد.
+ انصافا صداشم زیاد نکنید اینقدر، اگه قراره ما هم بشنویم اسپیکر بیارین خب :))
  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۸

ریسک‌پذیری

سه‌شنبه سر کلاس هوش مصنوعی یه مبحثی مطرح شد و تهش یه چراغی تو ذهن من روشن شد و برای خودم یه نتیجه‌گیری کردم ازش. نتیجه‌گیری، پاراگراف آخر مطلبه. بقیه‌ی پست توضیح اون موضوعه و با توجه به اینکه خودم تازه یادش گرفتم ممکنه کامل نباشه یا اشکالی داشته باشه، اما خلاصه کردنش برا خودم جالب بود. پیشاپیش از بزرگای حوزه‌ی هوش مصنوعی و ماشین لرنینگ بابت این که پا تو کفش‌شون کردم عذرخواهی می‌کنم!

تو یادگیری ماشین یه مبحثی هست به اسم یادگیری تشویقی۱. اینطوریه که ربات یا سیستم پاسخ درست حرکتی که قراره بکنه رو نمی‌دونه، اما هر بار بعد از انجام حرکت بسته به درست بودن یا نبودنش بهش پاداش داده میشه یا جریمه میشه. در نتیجه بعد از چندین بار انجام حرکات یاد می‌گیره چه حرکتی درسته و از اون به بعد همون حرکت درست رو انجام میده. مثلا این ویدیو رو ببینید، یه رباته که داره یاد می‌گیره پن‌کیک تو تابه رو برگردونه :))

یکی از اولین روش‌های بر این مبنا، Learning Classifier System بوده که الان دیگه منسوخ شده انگار. تو این روش سیستم ما یه مجموعه گزاره (که بهشون می‌گیم قانون) به شکل «اگر... (فلان شرط برقرار بود)، آنگاه... (فلان کارو بکن)» داره. سیستم، موقعیتی که باهاش مواجه میشه رو چک می‌کنه تا ببینه با بخش «اگر» از کدوم قانون منطبقه، بعد عملی که تو بخش «آنگاه» اون قانون اومده رو انجام میده. اما خیلی وقتا بیشتر از یه قانون با اون موقعیت تطبیق دارن و از بین‌شون باید یکی انتخاب بشه. مثل این می‌مونه که استاد سر کلاس یه سوالی بپرسه و یه تعداد دست‌شونو ببرن بالا، حالا استاد از بین اینا باید یه نفرو انتخاب کنه، اگه طرف جواب درست داد نمره‌ی مثبت می‌گیره و اگر جواب اشتباه داد، نمره‌ی منفی. این انتخاب در واقع رندومه، مثل چرخوندن یه گردونه‌ی شانس، اما گردونه‌ای که قطاع‌هاش مساوی نیستن. قبل از شروع کار تمام قوانین یه امتیاز اولیه دارن که در واقع احتمال فعال شدن‌شونه. قطاع‌های گردونه‌ی شانس به نسبت این احتمال‌ها تقسیم شدن؛ یعنی هر چی یه قانون امتیاز بیشتری داشته باشه، احتمال انتخاب شدنش هم بیشتره.

حالا اینجا بحث ریسک‌پذیری مطرح میشه. قانونی که دست‌شو برده بالا (به این معنی که با شرایط تطبیق داشته) نمی‌دونه که قراره پاداش بگیره یا جریمه بشه. (چون سیستم پاسخ درست رو از قبل نمی‌دونه!) در عوض قانونی که هیچ‌وقت دست‌شو نبرده بالا، همین‌طوری نشسته و امتیازش دست نخورده. پس ممکنه به مرور امتیازش نسبت به بعضی قوانین دیگه زیاد بشه و در نتیجه احتمال انتخاب شدنش بره بالا! شاید بگین چه اهمیتی داره وقتی هیچ‌وقت با شرایط مَچ نمیشه؟ نکته همین‌جاس! اصلا همچین قانونی چرا باید تو سیستم باشه؟! در واقع امتیاز قوانین یه جای دیگه هم مهم میشه و اون وقتیه که می‌خوایم قوانین به درد نخور رو با قوانین جدید جایگزین کنیم. حذف قوانینِ به درد نخور با عکس امتیازشون رابطه داره (گردونه‌ی شانسی که این بار قطاع‌هاش به نسبت عکس امتیازها تقسیم شدن). ما می‌خوایم هم قوانینی که همه‌ش اشتباه جواب دادن کم‌کم حذف بشن، هم قوانینی که هیچ‌وقت با شرایط مَچ نمی‌شن. دسته‌ی اول که جریمه می‌شن و اینطوری امتیازشون کم میشه. اما دسته‌ی دوم که امتیازشون ثابت مونده چی؟ میایم هرچند وقت یک بار از تمام قوانین یه امتیازی تحت عنوان مالیات کم می‌کنیم که اون غیرفعال‌ها هم کم‌کم امتیاز از دست بدن...!

حالا البته یه مکانیزمای دیگه‌ای هم برا این کم و زیاد کردن امتیازا هست و خیلیاشم تو ورژن‌های بعدی اصلاح شده. اما این همه توضیح دادم که بگم ریسک‌پذیری مهمه! این که دست‌تو ببری بالا مهمه! بالاخره ممکنه چند بار اشتباه بگی چند بارم درست بگی. فوقش اینقدر اشتباه می‌کنی که می‌فهمی جای اشتباهی هستی. شاید مثلا سر کلاس اگه فعالیت نداشته باشی ازت نمره‌ای چیزی کم نشه. ولی به نوع دیگه‌ای، یا جاهای دیگه، اگه ریسک‌پذیر نباشی ممکنه یه جوری که نفهمی ارزشت کم بشه و کم‌کم از سیستم حذف بشی! و فهمیدن این از حالت قبلی خیلی بیشتر طول می‌کشه.

پ.ن. مخاطب این حرفا اول از همه خودم بودم که می‌دونم ریسک‌پذیریم زیاد نیست. :)


1) Reinforcement Learning

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۸

دندون‌پزشکی؛ مقادیری غر :/

امروز دوباره رفته بودم دندون‌پزشکی. اولش اومد بگه بی‌حس نمی‌کنم، منم که از ترمیم هفته‌ی قبل تجربه‌شو داشتم گفتم نه. اونم نامردی نکرد سه تا آمپول بی‌حسی زد :دی (سه تا دندون بغل همو می‌خواست پر کنه.)

ترمیم از عصب‌کشی بدتره آقا :/ دندون پایین هم از دندون بالا سخت‌تره برعکس چیزی که فکر می‌کردم. همه‌ش زبونم مزاحم دکتر بود :|

اون دفعه که عصب‌کشی کرد گفتم عصبو نشونم داد؟ نگفتم! وسط کار یه چیز زردی گرفت تو هوا نشونم داد گفت می‌دونی این چیه؟ با اون همه وسیله‌ی تو دهنم از خودم یه صدایی درآوردم به معنیِ: چیه؟ گفت عصبته! گفت اگه بذاریش زیر میکروسکوپ قشنگ شکل سوزنیش دیده میشه. ولی بی‌ادب انداختش دور نداد که برم بذارم زیر میکروسکوپ :(

حالا بحث عصب که شد، اون وسط من یاد شبکه عصبی افتاده بودم و کلاس هوش مصنوعی بعدازظهرم. :/

امروز کارم که تموم شد این خانومه که انگار مدیر اونجاس گیر داده بود فردا بیا دو تا از عقلاتو بکش. کل دندونای آدمو لیست می‌کنن که دهن آدمو... نونوار کنن :| با بدبختی فعلا پیچوندمش و عوضش برا پنج‌شنبه وقت ترمیم گرفتم. بهشونم گفتم ماه رمضون نمی‌خوام بیام!

پنجشنبه هم می‌خوام کارم که تموم شد کلینیک‌شونو پشت سرم بفرستم هوا :/ به تأسی از آقامون جوکر!

پ.ن. یه بحث جالبی شد امروز سر هوش مصنوعی که بی‌ارتباط به پست قبل نیست. ولی دیدم به فضای این پست نمی‌خوره (شبکه عصبی هم نیست :)) )، بعدا با تمرکز بیشتر می‌نویسمش.

  • فاطمه
  • سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۸

همین یه کارو همه‌ش ازم می‌خوان :/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه
  • يكشنبه ۸ ارديبهشت ۹۸

عنوان ندارم عدد پست رو بزنم یا چی؟

۱) صبح یه مسیری رو که همیشه با اتوبوس میرم، پیاده رفتم. عجب هوای خوبیه این روزا! گفته بودم نمی‌ذارم حالم تو اردیبهشت بد باشه :)

+ نزدیک نیم ساعت راه رفتم همه‌ش شد ۳۲۰۰ قدم! :/ Seriously؟!

۲) دیروز رفتم مجلس ختم پدر دوستم. اولین باری بود که تنهایی ختم کسی می‌رفتم و این یه مقدار ترسناک بود، انگار اینم داره میگه دیگه بزرگ شدی!

چند تا دیگه از دوستا هم بودن. هم به خاطر جو مجلس و هم شاید به خاطر فاصله‌ای که این چند وقت به خاطر مشغله‌های همه‌مون بین‌مون افتاده، خیلی تمایلی نداشتم با تک‌تک‌شون بشینم سر صحبتو باز کنم. (از این لحاظ که آدم دلش نمی‌خواد همیشه اون باشه که اول سر صحبتو باز می‌کنه و این چیزا!)

+ یه مسئله‌ای هم ذهنمو از دیروز دوباره مشغول کرده ولی نمی‌دونم چطور بنویسمش که زیاد قضاوت نشم! پس بگذریم فعلا.

۳) میگم بیاین تا بازار داغه ما هم کپشن و پست‌هامون رو جمع کنیم، کتاب چاپ کنیم دور همی! :)

+ البته من از مطالب کتاب مذکور یه عکس فقط دیدم و فکر می‌کنم درست نباشه تا وقتی به کل کتاب یه نگاه ننداختم، قضاوتش کنم. ولی سلبریتی اینستا بودن چه می‌کنه واقعا!

  • فاطمه
  • شنبه ۷ ارديبهشت ۹۸

نمایشگاه کتاب

امروز به خودم قول داده بودم بعد از دندون‌پزشکی اگه خیلی درد و اینا نداشتم، تنهایی برم نمایشگاه کتاب. ترمیمِ بعد از عصب‌کشیِ سه‌شنبه رو می‌خواست انجام بده و نامرد دیگه بی‌حسی نزد :| فحش بود که تو دلم می‌دادم بهش :/ تازه می‌گفت دروغ می‌گی که درد داشتی، عصبشو کشیدیم دیگه درد نمی‌گیره که :/

البته خدا رو شکر برعکس سه‌شنبه، امروز دکتر بوی سیگار نمی‌داد! ولی مثل سه‌شنبه باز وسط کار با دستیارش در مورد دست آسیب‌دیده‌ش صحبت می‌کرد. نمی‌دونم چه اصراریه موقعی که دستش تو دهن مریضه بگه این انگشتم پارسال آسیب دید، این دستم امسال :|

بگذریم! کارم زود تموم شد و یه ژلوفن انداختم بالا D: و راه افتادم سمت ایستگاه مترو به طرف نمایشگاه کتاب!

الان داشتم یه حساب کتاب می‌کردم چون خیلی سرم تو حساب کتابه D: دیدم در مجموع برای خرید ۱۹۰ تومن (۸ تا کتاب)، ۹۶ تومن هزینه کردم! (۹۰ تومن برای بن ۱۵۰ تومنی داده بودم و از اون‌طرف تخفیف غرفه‌ها هم باعث شد ۱۹۰ تا حدود ۱۵۵ بیاد پایین) یه حس پیروزی کاذبی بهم دست داده اصلا! آرام

اولین کتابی که خریدم انسان‌ها (مت هیگ) بود. تو این پست درباره‌ی کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم از همین نویسنده گفته بودم. انسان‌ها معروف‌تره و مسئول غرفه تعجب کرد من اول اون یکی رو خوندم :)) ضمنا مسئول غرفه بهم نایب‌پیشکار ماینر، کتاب جدید پاتریک دوویت (نویسنده‌ی برادران سیسترز) رو هم نشون داد ولی من به وسوسه‌م غلبه کردم و گذاشتمش تو لیستم که بعدا گیرش بیارم! (الان که فکرشو می‌کنم به نظرم یارو شبیه همون فروشنده‌ی شهرکتابی بود که ازش چگونه زمان... رو خریده بودم.)

بعدتر رفتم نشر نیماژ گفتم سگ سفید از رومن گاری رو می‌خوام. طرف کتابو برام آورد و بعد سه تا کتاب دیگه رم بهم معرفی کرد: کفشدوزک (دی.اچ.لارنس)، زوکرمن رهیده از بند (فیلیپ راث)، سومی‌شم یادم نیست! در نهایت کتاب رومن گاری رو بیخیال شده و اون دو تا رو گرفتم!

این وسط چند تا کتاب دیگه هم خریدم ولی آخرین کتابی که گرفتم ویکنت دو نیم شده (ایتالو کالوینو) بود. از اوناس که حس می‌کنم کتاب منو پیدا کرده. چند روز پیش لیست کتاب‌هایی که پارسال آقاگل تو وبلاگشون منتشر کرده بودن رو نگاه می‌کردم و این کتاب یکی از اونایی بود که توجهمو جلب کرد. ضمنا عید از کتاب‌خونه‌ی خاله‌م به کتاب کمدی کیهانی از همین نویسنده یه نگاهی انداختم و آوردمش تهران (که هنوز نرسیدم بخونمش). امروز برای تموم کردن بن کتاب رفتم نشر چشمه‌ی شلوغ و دنبال یه کتاب کم‌حجم و ارزون می‌گشتم که چشمم خورد به اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه‌راه است؛ باز هم از رومن گاری. اگه می‌خریدمش بازم ته بن یه ذره می‌موند ولی دیگه چیز به درد بخوری ندیدم. این کتاب رفت تو صف صندوق که یهو چشمم به ویکنت دو نیم شده افتاد! به آقاهه گفتم میشه اونو به جای این بدین؟ :)) و خب اینطوری شد که امروز انگار قسمت نبود چیزی از رومن گاری بگیرم!

ضمنا عصر کتاب جنایات نامحسوس رو هم تموم کردم و به نظرم خیلی خوب بود! یه ذره حسرت خوردم که چرا موقعی که تو نشر چشمه دیدمش نخریدم که برا خودم هم داشته باشمش :)) بعدا میام بیشتر ازش میگم.

در پایان ذکر این نکته لازمه که تنهایی نمایشگاه کتاب رفتن بهم چسبید! راحت راه خودمو می‌رفتم و دنبال کتابایی که می‌خواستم می‌گشتم. آخرشم برا خودم بستنی عروسکی خریدم! D:

ولی انصافا سال دیگه از اول نباید بن بگیرم. پولش یه بحثه، این که جا ندارم برا کتابا یه بحث دیگه :(

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۹۸

عادت‌هاتو دنبال کن!

سلام. تو پست قبل گفته بودم میام اینجا از بولت ژورنال و اینها میگم. یه کم طولانی شدش ببخشید :)

‌[فقط چون ممکنه تا آخر نرین به جای پی‌نوشت اینجا ازتون می‌خوام که اگه تونستین یه فاتحه برا پدر دوستم بفرستین :( ]

من اصولا عادت به نوشتن و ثبت کردن کارهام دارم. چه تو وبلاگ باشه چه تو دفتر، شکل خاطره و روزانه‌نویسی داشته باشه یا لیست کردن کارهای روزانه یا هفتگی باشه. در همین راستا اول تابستون ۹۷ گفتم هبیت ترکر۱ رو امتحان کنم. خیلی شنیده بودم ملت بولت ژورنال۲ درست می‌کنن ولی حوصله‌ی دنگ و فنگ اونو نداشتم! هبیت ترکر جدولیه که شما برای یه بازه‌ی مثلا یک ماهه تشکیل می‌دین و یک سری کار رو تعیین می‌کنید که توی اون بازه انجام بدین تا کم‌کم براتون تبدیل به عادت بشه. البته من هدفم این نبود که حتما بعد از اون بازه اون عادت رو ادامه بدم، همین که یه کارو بتونم سی روز پشت سر هم انجام بدم کافی بود. سه ماه تابستون چون خیلی علاف بودم این کارو شروع کردم که یه کم بازده داشته باشم! بعد ولش کردم تا اواسط آذر که باز یه جدول کشیدم و بعد هم برای بهمن و اسفند.

اولش خیلی کارم نظم نداشت. شاید نزدیک ۲۰ مورد چیز می‌نوشتم و اصراری هم نداشتم حتما هر روز همه رو انجام بدم. خیلیاش هم انجام‌دادنی نبود؛ مثلا ثبت کردن زمان استفاده از گوشیم۳ بود که اونم خودمو مجبور نمی‌کردم زیر یه زمان خاص نگهش دارم. کارها هم که زیاد باشن نمی‌تونی تمرکز کنی و همه‌شون رو حتما هر روز انجام بدی، حتی اگه تابستون باشه!

از بهمن تصمیم گرفتم مواردی که می‌خوام انجام بدم رو محدودتر کنم و عوضش تمام تلاشمو کنم همه رو هر روز انجام بدم. اینایی که میگم کارهای شاقی هم نیستن. مثلا یه مورد این بود که روزی چند تا لغت زبان بخونم. یا یکیش این بود که هر روز یه لیوان شیر بخورم! (چون خیلی با لبنیات میونه‌ی خوبی ندارم، اینو گذاشته بودم.) بیشترشون همین‌قدر ساده بودن ولی وقتی شبایی که خیلی خسته بودم بازم خودمو مجبور می‌کردم تا فلان کار کوچیک رو انجام ندم نخوابم، و وقتی می‌نشستم خونه‌هاشونو علامت می‌زدم، حس خوبی می‌گرفتم که تونستم امروز یه سری کار رو انجام بدم.

بنابراین بعد از جدولای تابستون و آذرماه، بهمن و اسفند به این شکل گذشت و منو به دستاورد "مرتب انجام دادن یه سری کار مشخص تو یه بازه‌ی زمانی" در سال ۹۷ رسوند!

نمی‌دونم کتاب «تخت‌خوابت را مرتب کن» رو خوندین یا نه. حرفای یه افسر بازنشسته‌ی نیروی دریایی آمریکاس، که از یه سری کارها و فشارهایی که تجربه‌شونو داشته، به‌خصوص تو شیش ماه آموزشی اول کارش، میگه چه درس‌هایی میشه برای زندگی گرفت. خیلیاش عادات رفتاریه، ولی عنوان فصل اولش اینه: اگه می‌خوای جهان رو تغییر بدی از تخت‌خوابت شروع کن. و حرف حسابش چیه؟ از متن سخنرانی آخر کتاب براتون می‌ذارم:

اگر هر روز صبح تخت خود را مرتب کنید، اولین وظیفه‌ی روزانه‌تان را کامل کرده‌اید. این کار به شما نوعی حس غرور می‌دهد و شما را تشویق می‌کند تا پشت سر هم وظایف دیگر را انجام دهید. در انتهای روز، همین وظیفه‌ی تکمیل‌شده به چندین وظیفه‌ی کامل منتهی خواهد شد. مرتب کردن تختخواب همچنین تاکیدی بر این حقیقت است که کارهای کوچک در زندگی اهمیت دارد.

اگر نتوانید کارهای کوچک را درست انجام دهید، هرگز نخواهید توانست کارهای بزرگ را انجام دهید. اگر به‌طور اتفاقی روزی سیاه داشتید، در بازگشت به خانه به تختخوابی برمی‌گردید که آن را مرتب کرده‌اید و این تخت مرتب انگیزه‌ی فردای بهتر را به شما می‌دهد.

اگر می‌خواهید دنیا را تغییر دهید، با مرتب کردن تختخواب، روزتان را شروع کنید.

تختخوابت را مرتب کن - ویلیام اچ. مک‌ریون

من از این ایده خوشم اومد و باید اعتراف کنم تا قبل از این به مرتب کردن تخت اعتقادی نداشتم!‌ (با این منطق که وقتی بعدازظهر یا شب دوباره می‌خوام برم زیر پتو چرا زحمت بکشم مرتبش کنم؟ :دی) ولی شهریور این کار رو تو جدولم اضافه کردم و جزو کارایی شد که بدون این که بعدا دوباره بخوام انجام‌دادنش رو دنبال کنم، خدا رو شکر برام عادت شد :))

در کل می‌خوام بگم به نظرم رسید این مدل عادت‌ها رو خوبه که بتونیم تو خودمون ایجاد بکنیم.

چند روز پیش تصمیم گرفتم برای اردیبهشت بولت ژورنال رو امتحان کنم. بولت ژورنال گسترده‌تره و از مشخص کردن هدف‌های ماهانه شروع می‌شه تا برنامه‌ریزی هفتگی و ثبت کردن کارای مختلف دیگه. می‌تونه شامل هبیت ترکر یا ثبت کردن حس و حال هر روز (مود ترکر۴) هم بشه. سرچ که بکنید عکسای خوشگلی از دفترهای بولت ژورنال میاد که ملت با کلی سلیقه برا خودشون درست کردن. این لینک توضیحات خوب و کامل‌تری درباره‌ش داده.

من زیاد به خودم سخت نگرفتم. وسط یکی از دفترام که خصوصی‌تره چند صفحه رو بهش اختصاص دادم. صفحه‌ی اول هدف‌ها و کارهایی که این ماه باید بهشون برسم رو نوشتم. صفحه‌ی دوم تقویم این ماه رو کشیدم و قراره حالت مود ترکر داشته باشه (هرچند هنوز باهاش مشکل دارم که چطور از حالات مختلفی که توی روز داریم میشه برآیند گرفت). صفحه‌ی سوم هبیت ترکره و دو صفحه‌ی بعدی هم ثبت یه سری چیزای دیگه مثل کتابا یا عنوان مطالب جدیدی که خوندم. تا الان که خوبه و راضیم! شاید بعدا اومدم باز هم ازش نوشتم و عکس و اینا گذاشتم.

‌شما هم از این کارا و این مدل برنامه‌ریزیا می‌کنین؟


1) Habbit Tracker

2) Bullet Journal

۳) من با نرم‌افزار Quality Time این کارو انجام میدم که برای اندرویده.

4) Mood Tracker

  • فاطمه
  • سه شنبه ۳ ارديبهشت ۹۸

کلی هم بک‌اسپیس زدم تازه

۱-۱) چرا اونی که می‌خوای ببینی غیبش زده، ولی اونایی که دوست نداری ببینی تو جاهایی که انتظارشو داری یا نداری جلوت ظاهر می‌شن؟

۲-۱) کاش بتونم به مرحله‌ی بی‌تفاوتی برسم. وقتی از کسی متنفری بازم طرف به شکل آزاردهنده‌ای تو ذهنت رفت‌وآمد داره.

۱-۲) دیروز تو فاصله‌ای که وقت گرفتیم و منتظر بودیم دکتر بیاد، با پدر رفتیم همون‌طرفا دور بزنیم. تابلوی امام‌زاده‌ای که اون اطرافه رو دیدیم و گشتیم پیداش کردیم. جای جالبی بود. خود امام‌زاده کوچیک و خلوت بود ولی محوطه‌ی بزرگی داشت.

‌۲-۲) تخلیه‌ی گوش درد داره یه کم. وسطش به خودم گفتم باز خوبه این دفه تنها نیومدم. :)

۱-۳) وقتی بقیه حالشون بده، یکی هست که به خاطر دوستش حاضر باشه با وجود خستگی و روز شلوغی که داشته باهاش بره بیرون. ولی وقتی نوبت ما میشه این تهران نیست، اون مهمون داره، بقیه حتی جواب نمی‌دن. گله‌ای نیست. مخصوصا این‌که حتی شک دارم با بیرون رفتن باهاشون حالم بهتر بشه. :/

۲-۳) موقعی که این به اون گفت با مرام و اونم گفت درس پس می‌دیم، می‌خواستم بگم مرام؟ همین ایشون یه بار منو طوری کاشت که با اینکه دوستی‌مون سر جاشه ولی دیگه به خودم اجازه نمی‌دم برم باهاش برنامه‌ی دو نفری بذارم.

‌‌

‌۴) یعنی هیشکی نظری درباره‌ی داستان کوتاه خوندن که تو پست قبل گفتم نداشت؟ :/

۱-۵) نمی‌دونم چقدر از این حال نامیزون روحی و جسمی دست خودمه. ولی اون بخشیش که دست خودمه رو نمی‌خوام بذارم به اردیبهشت بکشه. حتی به یه ساعت دیگه هم نباید بکشه!

۲-۵) می‌خوام از اردیبهشت بولت‌ژورنالم رو شروع کنم. و چه اهمیتی داره که براش دفتر مخصوص نخریدم، به اندازه‌ی این عکسا رنگی و خوشگل نیست، از اول سال نبوده و شاید پیوسته هم ادامه‌ش ندم؟ (تو پست بعد بیشتر ازش میگم.)

  • فاطمه
  • جمعه ۳۰ فروردين ۹۸

اینجا، اونجا، همه‌جا

خب جهت اینکه خیلی از گوش و حلق داغون، پروژه‌ای که دیر فرستادم، دوستان عزیزم، کراش‌هام، آنتی‌کراش‌هام و **ناله‌های روزانه‌ی دیگه نگم، بیاید یه ذره از کتاب صحبت کنیم.

اولا اینکه:

مدتی طولانی درباره‌ی زندگی پرماجرا و برجسته‌اش برایم حرف زد. در دوران جنگ یکی از چند زنی بود که بی‌خبر از همه‌جا در مسابقه‌ی جدول کلمات متقاطع شرکت کرده بودند و وقتی برنده شده بودند کاشف عمل آمده بود که جایزه‌شان شرکت در جنگ است. آن‌ها را در روستایی کوچک مستقر کرده بودند تا به آلن تورینگ و گروه ریاضی‌دان‌های زیرنظرش کمک کنند رمزهای ماشین انیگمای نازی‌ها را بیابند. همان‌جا با آقای ئیگلتون آشنا شده بود. حکایت‌های فراوانی درباره‌ی جنگ و همین‌طور درباره‌ی ماجرای مشهور مسمومیت و مرگ آلن تورینگ تعریف کرد.

جنایات نامحسوس - گی‌یرمو مارتینس

قضیه چیه؟ چرا همه‌ش داره تو کتابا به آلن تورینگ اشاره میشه؟! (دفعه‌ی قبل) یه بار دیگه اسمشو ببینم هشتگ می‌زنم براش! :دی

ضمن این که کتابش خوبه. هم جنایی و معماییه هم یه جاهایی درباره‌ی یه سری مفاهیم عمیق پشت ریاضیات حرف می‌زنه و چیزایی که ریاضی‌دانای تو کتاب باهاش درگیرن. تموم نشده هنوز، چون این چند روز خونه نمی‌بردمش و فقط تو دانشگاه یه وقتا می‌خوندمش.

دوما اینکه: تو کتابخانه همگانی اپ طاقچه یه دوماهی عضویت رایگان بردم (!) و الان دارم یه مجموعه‌ی داستان کوتاه از نویسنده‌های آلمانی می‌خونم به اسم گرگ‌ها بازمی‌گردند. (توی گودریدز نبود و خودم اضافه‌ش کردم! اولین باری بود کتاب اضافه می‌کردم، اگه مشکلی داشت بگین.) قبل از اینم یه مجموعه داستان کوتاه از هاروکی موراکامی خوندم. کلا داستان کوتاه خوبه، ولی به نظرتون داستان کوتاه که می‌خونیم بعدش چی باید بشه؟ به نظرم تاثیرش از مثلا یه رمان کمتره. چی کار باید بکنیم؟ اصلا کاری باید بکنیم؟

پ.ن. روز جوان مبارک همه‌ی جوونا باشه :)

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲۸ فروردين ۹۸

این دو روز

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • فاطمه
  • يكشنبه ۲۵ فروردين ۹۸

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب