تو هفتهی گذشته یه فیلم دیدم و یه تئاتر. نمایش صد در صد که دوباره داره روی صحنه میره و فیلم شبی که ماه کامل شد، که از خوبای جشنواره فجر ۹۷ بود! میخواستم تو دو تا پست جداگونه دربارهشون بنویسم ولی مشترک بودن هوتن شکیبا بینشون (چقد خوبه این بشر آخه :)) ) بهانهای شد که با هم بنویسم و خب یه مقدار طولانی شد :)
راستی در مورد فیلم، در صورتی که نمیدونید دربارهی چه اتفاقی ساخته شده، خطر اسپویل وجود داره!
یک) دوشنبه ۱۶ اردیبهشت | نمایش صد در صد
من خیلی تئاتر نمیرم ولی بین اونایی که رفتم، نمایش صد در صد تبدیل شد به یکی از بهترینها. منِ مخاطبِ عام مگه از یه تئاتر چی میخوام؟ بازیهای خوب و تاثیرگذار، نمایشنامهای که ذهنم رو درگیر کنه، لحظههای میخکوب کننده. که حتی وقتی فکر میکنم تونستم صحنهای رو پیشبینی کنم، بازم غافلگیر و شوکه بشم. (چنین نمایشی رو به نمایشهای موزیکالی که خدا تومن پول میگیرن و آدم از وسطش حوصلهش سر میره ترجیح میدم!)
صد در صد داستان زن نمایشنامهنویسیه (ستاره پسیانی) که از یه بازیگر (هوتن شکیبا) برای بازی تو نمایشش دعوت میکنه. کمکم این بازیگر متوجه میشه که اتفاقهایی که در حال حاضر دارن میفتن از قبل تو نمایشنامه اومده! و نویسنده بیشتر از چیزی که فکرشو میکنه ازش اطلاعات داره. داستان پیش میره و کمکم میفهمیم بازیگره به طور اتفاقی دعوت نشده، میفهمیم قصد نویسنده از آوردنش چی بوده... از همون اولاش که داشتن خیلی عادی یه صحنهی تیراندازی رو با اسلحههای خالی تمرین میکردن، منتظر بودم کار به جایی برسه که آخر نمایش این صحنه رو واقعی انجام بدن!
نمایشنامهی صد در صد، ترجمهایه از نمایشنامهی Dead Certain اثر مارکوس لوید، که پیدا کردنش سخته واقعا! فعلا همین چند صفحهی منتخبشو پیدا کردم!
دو) سهشنبه ۱۷ اردیبهشت | فیلم شبی که ماه کامل شد (اکران دانشگاهی!)
اختتامیهی جشنواره فجر اگه یادتون باشه، دوربین چند بار خانومی رو نشون میداد که یه قاب عکس از دختر و پسر شهیدش دستش بود. همون دختری (فائزه) که الناز شاکردوست نقشش رو توی فیلم شبی که ماه کامل شد بازی کرد و به خاطرش جایزه هم گرفت. من اول فیلم اون صحنه یادم نبود و اصلا هم نمیدونستم فیلم دربارهی چیه. فیلم پیش رفت تا جایی که یکی گفت "دیگه به طرف میگن عبدالمالک." تازه دوزاریم افتاد که نکنه منظورش عبدالمالک ریگیه؟ بود متاسفانه. فیلم داستان دختریه که با برادرِ عبدالمالک ریگی (عبدالحمید با بازی هوتن شکیبا) ازدواج میکنه بدون این که از فعالیتهای چند تا از بردارشوهرهاش خبر داشته باشه. طی ماجراهایی خودش و بچهش و برادرش همراه با عبدالحمید میرن به پاکستان و اونجا کمکم میفهمه اوضاع از چه قراره...
بعد از نمایش فیلم، نرگس آبیار (کاگردان) در جواب یکی از دانشجوها یه حرفی زد که به نظرم نکتهی درستی اومد؛ گفت رسانههای ما اون زمانِ فعالیت و بعد هم دستگیری ریگی، بیشتر اسم ریگی رو میبردن تا گروهش (جندالله)، و این باعث شد مردم کلا به طایفهی ریگی و قوم بلوچ بدبین بشن. گفت ما سعی کردیم تو این فیلم نشون بدیم که این قوم از گروه جندالله جدا هستن و خیلیاشون هم مخالفت میکردن باهاشون. (البته موضوع اصلی فیلم این نیست به گفتهی خودش.)
بعدتر که کمی سرچ کردم و یه مصاحبه با مادر فائزه خوندم، دیدم بعضی جزئیات فیلم با حرفای ایشون مغایرت داشته که البته این حرفی بود که خود خانم آبیار هم زد: اصل داستان براساس واقعیته ولی نه همهی جزئیات. تازه بعد از خوندن مصاحبه دیدم چقدر اوضاع بدتر بوده.
با وجود نقدایی که به فیلم شده (نرفتم هنوز بخونم ولی تو جلسهی پرسش و پاسخ معلوم بود!) من فیلم رو دوست داشتم و هر وقت اکران شد دیدنش رو پیشنهاد میکنم (صحنهی خشن هم داره ولی نه زیاد). این مدل فیلمها که ایدئولوژیهای افراطی رو نشون میدن (مثلا سیانور و ماجرای نیمروز در مورد مجاهدین خلق، به وقت شام در مورد داعش، شبی که ماه کامل شد در مورد جندالله)، باعث میشه بیشتر بفهمم که چقدررر مرز بین حق و باطل باریکه. تو این فیلما هر دو طرف میان مثلا با آیهی قرآن خودشون رو توجیه یا طرف مقابل رو متهم میکنن، در حالی که هر کدوم یه تفسیر ازش دارن. همینطور به این فکر میکنم توی اون زمان چی باعث شده که یه عدهای جذب اون گروهها بشن؟ اگه من جای اونا بودم چقدر تحت تاثیر قرار میگرفتم؟