۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سالی که گذشت» ثبت شده است

بعد از پنج ماه

سلام. ترکیب غروب سیزده و غروب جمعه‌تون بخیر! :))

نمی‌دونم این مثلا تعطیلات چرا اینطوری گذشت. خیلی چیزا از ذهنم می‌گذشت که فکر می‌کردم مهمه بنویسم‌شون؛ چه اینجا چه برای خودم، چه از روزمره‌هام و چه برنامه‌ریزی‌های لازم. ولی دست و دلم به همین نوشتن هم نمی‌رفت خیلی، چه برسه به کارهای دیگه‌م. امیدوارم از الان بتونم بهتر پیش ببرم همه چی رو.

فردا تولد مامانمه. از آبان به این‌طرف تولد هر کی که شده، چه از نزدیکانم و چه در حد دیدن یه استوری تولد، یاد تولد مزخرف خودم افتادم. باشه، ناشکری نباید بکنم و اینا، درست. ولی می‌خوام یه بار برای همیشه بنویسم و تمومش کنم. وسط دوره‌ای که دلم می‌خواد اسمشو افسردگی بذارم، یه ناراحتی جسمی هم برام پیش اومد که باعثش خودم بودم، با وجود اون همه پیام تبریک که دریافت کردم چند تا از دوستای نزدیکم تولدم رو همون روز یادشون نبود (که واقعا اشکالی نداره فقط چون تو اوضاع خوبی نبودم ناراحتم کرد)، و چیزی رو که قرار بود از طرف خونواده برای خودم بخرم بعد از کلی گشتن پیدا نکرده بودم. با کیکم عکس باحجاب گرفتم که شاید جایی پست کنم ولی تو هیچ‌کدوم خوب نیفتادم و داغونیم از قیافه‌م معلوم بود! هیچی هیچ‌جا پست نکردم. اینجا هم فقط اونایی که پست سی روز نوشتنم رو دنبال می‌کردن فهمیدن روز آخرش تولدم بوده. چند روز بعدش تولد یکی از فالورام بود که تو واقعیت نمی‌شناسمش. صد تا استوری گذاشته بود از تولد خفنی که براش گرفته بودن. به راحتی آنفالوش کردم :))

چند روز بعد حال جسمیم خوب شد. اونایی که یادشون رفته بود کم‌کم تبریک می‌گفتن. کادویی که می‌خواستم رو از دیجی‌کالا سفارش دادم و به دستم رسید. حالم بهتر بود ولی اون حس بد و ناراحتی با کمی چاشنی حسادت تو دلم موند. که غیر از عوامل درونی، شاید مهم‌ترین عامل خارجیش همون اینستا باشه. بالاخره تو سالی که گذشت یه تعداد از دوست و آشناهام و کسایی که دنبال‌شون می‌کنم اعلام موفقیت یا خوشحالی می‌کردن بابت موضوعایی مثل تولد، ازدواج، دفاع از پایان‌نامه، موفقیتای شغلی، اپلای کردن و غیره. اما چیزی که نمی‌دیدیم این بود که برای خیلیا هم تولد گرفته نشد، رابطه‌شون به هم خورد، یا تو درس و دانشگاه و شغلشون به مشکل خوردن. حتی بعضیاشون رو از نزدیک در جریان بودم. اینا رو می‌دونستم اما آخرش به یه جایی رسیدم که دیدم تو این یه سال چقدر برای همه کامنت گذاشتم و آرزوی موفقیت و خوشبختی کردم، اما حتی یه پست تولد هم نذاشتم که متقابلا تبریکی دریافت کنم!! و این خطرناکه؛ وابستگی حال آدم به گذاشتن خوشحالیش در معرض دید بقیه چون اونا هم همین کارو می‌کنن، پناه بردن آدم از مشکلاتش به پلتفرمی که خودشم می‌دونه حالشو بدتر می‌کنه، اینا خوب نیست و حتی تازگی داره منو می‌ترسونه. وقتی می‌بینم دوستم عکس چند خطی رو که همسرش برای تشکر ازش نوشته استوری می‌کنه، می‌ترسم از اینکه چرا باید بعضیا تا این حد چیزای خصوصی زندگی‌شون رو به بقیه نشون بدن.

الان تقریبا دیگه حس بدی در مورد چیزایی که گفتم ندارم. چون باور دارم به اینکه اولا هر کسی نتیجه‌ی تلاشش رو می‌بینه، و دوما آدما از نشدن‌ها و زمین خوردناشون، و از سختی مسیرشون زیاد چیزی به اشتراک نمی‌ذارن. فقط قضیه اینه که گاهی یه سری عوامل و شرایط درونی و بیرونی دست به دست هم میدن که این چیزا یقه‌تو بگیرن و بگن ببین تو چقد بدبختی و هیچی نشدی :))

با این حال دلم خواست بنویسمش. تا حالا هم چند باری اومده بودم ازش بنویسم ولی هر بار فکر می‌کردم مسخره‌س و کسایی که می‌خونن چه فکری می‌کنن راجع بهم! ولی این بار گفتم بذار بنویسم بلکه بارش از رو فکرم برداشته بشه. حتی حالا که تموم شد قرار نیست نتیجه‌ی اخلاقی یا تصمیم خاصی بگیرم! فقط خواستم مکتوب داشته باشمش.

پ.ن. ببخشید که این روزا کمتر سر می‌زنم و کامنت می‌ذارم براتون.

  • فاطمه
  • جمعه ۱۳ فروردين ۰۰

«۹ لبخند ۹۹» یا «پروژه‌ی زنده ماندن»

سلام. سال نوی همگی مبارک باشه🌺 امیدوارم سال خیلی خوبی براتون باشه همراه با سلامتی و آرامش، و به هر چی می‌خواین برسین.

در این که ۹۹ سال سختی بود حرفی نیست. یه سری سختی‌های همگانی وجود داشت و احتمالا هر کی هم مشکلات شخصی خودشو داشته. ولی خب چاره‌ای نبود جز ادامه دادن و چنگ انداختن به چیزایی که بتونن کمک‌مون کنن تو این شرایط.

تو این پست می‌خوام ۹ لبخند ۹۹ رو بنویسم (چالشی که از اینجا شروع شده)، ولی خیلی از مواردش به اتفاق‌های خاص برنمی‌گردن. بیشتر می‌خوام در این قالب به بعضی از همون دستاویزهای زنده موندنِ امسالم اشاره کنم! کارهایی که باعث می‌شدن حالم بهتر بشه و یه لبخندی بزنم.

۱) نوشتن و ثبت کردن. همون‌طور که تو پست قبل هم گفتم، امسال مطالبی با موضوعای برنامه‌ریزی، ایجاد عادت‌های جدید و غیره رو زیاد دنبال می‌کردم و از اون‌طرف نوشتن و ثبت کردن کارهام و همین‌طور نوشتن از درگیری‌های ذهنیم حالم رو بهتر می‌کردن. یه بخشیش رو هم آوردم تو وبلاگ، مثلا چالش‌های ۳۰ روز نوشتن و ۳۰ روز شکرگزاری در همین راستا بودن. علاوه بر اینکه نوشتن ذهن رو سبک می‌کنه، این کار باعث می‌شد حس کنم دارم به مغزم و به زندگیم نظم می‌دم. (حتی اگه در عمل پیشرفت قابل توجهی هم نمی‌کردم!)

۲) کتاب‌باز و پادکست‌ها. فصل‌های قبلی برنامه‌ی کتاب‌باز رو کم‌وبیش می‌دیدم ولی فصل اخیر رو امسال بیشتر دنبال کردم و پای صحبت مهموناش نشستم. روزهایی که مجتبی شکوری و حسین فروتن میومدن رو تقریبا مرتب دنبال می‌کردم و حرفای خود سروش صحت هم اغلب برام جالب بود و نکته داشت. احساس می‌کنم همه‌ی حرفایی که این چند وقت تو این برنامه و همینطور تو پادکست‌هایی که امسال سراغ‌شون رفتم شنیدم، بدون اینکه بتونم دقیق مشخص کنم چطور و کجا، تاثیرشون رو روم گذاشته‌ن.

۳) عکاسی. من دوربین اینا ندارم و با دوربین معمولی گوشیم عکس می‌گیرم (گاهی هم به گوشی مامان یا برادرم دستبرد می‌زنم!) اما عکس گرفتن رو دوست دارم، معمولا براش وقت می‌ذارم و تلاش می‌کنم خوب دربیاد. این کار لحظاتی رو خلق می‌کنه که خواه‌ناخواه روی اون کار تمرکز می‌کنم و برام لذت‌بخش هم هست. امسال از این لحظات زیاد داشتم. چه وقتایی که برای چالش قرنطینگاری عکس می‌گرفتم (به روم نیارید که هنوز تمومش نکردم!)، چه وقت‌هایی که مثل همیشه جایی چیز خاصی نظرم رو جلب می‌کرد. به خصوص امسال روزهای زیادی بود که ساعت‌هایی رو تنها دانشگاه بودم، و بعضی صبح‌ها برا خودم تو محوطه‌ی دانشگاه می‌چرخیدم و عکس می‌گرفتم.

۳.۵) اوایل سال و تو قرنطینه، دو تا پازل ۵۰۰ و ۱۰۰۰ تیکه درست کردم که بعد هم قابشون کردیم و یکی‌شون رو زدم تو اتاقم. تو ماه‌های بعد چیدمان قاب‌های دیوار اتاقم رو عوض کردم، و در نهایت خیلی خودشیفته‌طور یکی از عکسایی که خودم گرفته (و ادیت کرده) بودم رو چاپ کردم و بهشون اضافه کردم! این ترکیب جدید قاب‌های اتاقم هم از عوامل لبخند بود و هست :)

۴) پیاده‌روی و ورزش. نمی‌تونم بگم تو کل سال، ولی بازه‌هایی بود که مرتب ورزش می‌کردم یا پیاده‌روی می‌رفتم. فکر نکنم لازم باشه بگم که فعالیت بدنی چقدر تو بهبود حال روحی آدم اثر داره. این یکی از فعالیت‌هاییه که تصمیم دارم تو سال جدید جدی‌تر پیگیرش باشم.

۵) دوستام، مخصوصا دو نفرشون. خب امسال رفت و آمدها کمتر شده بود ولی دو تا از دوستام رو نسبتا زیاد می‌دیدم. یکی‌شون که تو دانشگاه بود، با اون یکی هم گاهی بیرون می‌رفتیم و حرف می‌زدیم. امسال بیشترین درد دل‌هام رو با این دو نفر کردم. موقعیت‌هایی هم پیش میومد که از دست هر دو حرص بخورم :)) ولی جفتشون هم درد بودن هم درمان! که اصلا شاید طبیعیه. دوست صمیمیت کسیه که هر چقدرم ازش حرص بخوری، کافیه یه کم ازش فاصله بگیری که دلت براش تنگ بشه و دفعه‌ی بعد که می‌بینیش اصلا ناراحتیت رو فراموش کنی!

+ طبیعتا منظورم هر ناراحتی‌ای و همه‌جوره موندن تو روابط نیست. امسال دوستایی هم بودن که رابطه‌م باهاشون خیلی کمرنگ‌تر شد. حالا یا سر ناراحتی‌ها بود یا صرفا فاصله باعث شد بفهمم اون‌قدری هم که فکر می‌کردم صمیمی نبودیم.

۶) امسال وارد یه پروژه‌ی گروهی شدم توی دانشگاه. اولش شک داشتم ولی الان واقعا از تصمیمم راضی‌ام. از خیلی جهات خوب بود برام، مهم‌ترینش این که فرصتی شد تو زمینه‌ی مورد علاقه‌م کار کنم ببینم باهاش چند چندم.

۷) برگ جمع کردن! پاییز گیر داده بودم به جمع کردن برگ‌های کوچیک رنگی! جمع کردن و بعد خشک کردن‌شون برام لذت‌بخش بود. دوست دارین کلکسیونم رو ببینین؟ :))

۸) نمی‌دونم نوشتن این درسته یا نه، ولی یه چیز قشنگی که امسال بیشتر تجربه‌ش کردم حرف زدن با خدا بود. این مدلی که نصفه شب بشینی دعا کنی و غر بزنی به جون خدا و گریه کنی و بعدش حس کنی سبک شدی!

۹) و البته یکی از بهترین اتفاقای لبخندآورِ امسال به دنیا اومدن پسرخاله‌م بود :)

بازم چیزایی تو ذهنم هست ولی اصل کاری‌ها همینا بودن. و در آخر، تو این ساعت پایانی ۳۰ اسفند که معلوم نیست تو کدوم سال می‌گنجه (یکی نوشته بود هزار و سیصد و چهارصد که می‌گن همین چند ساعته D:)، می‌خوام بگم:

مهم‌ترین چیزی که از ۹۹ یاد گرفتم این بود که در نهایت فقط خودمم که می‌تونم به خودم کمک کنم حالم بهتر باشه. قبلا هم می‌دونستم ولی شاید امسال بهتر از همیشه فهمیدمش! از الان می‌دونم ۱۴۰۰ هم قرار نیست سال آسونی باشه. اما فرقش با پارسال این موقع اینه که شاید یه‌کم تیکه‌پاره باشم، ولی مجهزتر هم هستم! :)

پ.ن. این «پروژه‌ی زنده ماندن» رو نمی‌دونم اولین بار تو وبلاگی جایی دیده‌م یا همینطوری به ذهن خودم رسیده :)) خواستم بگم اگه از جایی هم برداشتم خودم خبر ندارم D:

  • فاطمه
  • شنبه ۳۰ اسفند ۹۹

آماده‌سازی برای ۱۴۰۰ :)

سلام

آخر ساله و خیلیا به فکر برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری برای سال بعد هستن. تو این پست می‌خوام یه کم در مورد همین چیز و تصمیمات خودم بنویسم. پست قرار نیست آموزشی باشه، صرفا تجربیات منه و چیزهایی که یاد گرفتم.

  • فاطمه
  • دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب