۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در باب ِ» ثبت شده است

هفته‌ای که گذشت

سلام. عزاداریاتون قبول باشه :)

این یه هفته هر روز یه چیزایی می‌نوشتم ولی مرتب نمی‌شدن. بالاخره تونستم تو چند مورد جمع‌شون کنم. خوبیِ اینکه یه سری حرفا رو بعد از یه هفته منتشر کنی اینه که جزئیاتی که دفعه‌ی اول به نظرت جالب بودن الان به نظرت بی‌اهمیت میان و حذفشون می‌کنی! بازم طولانی شده ولی :))

۱) هیئت‌ها: هیئت‌هایی که این چند روز می‌رفتم یکی‌شون نزدیک دانشگاه بود، دو تا نزدیک خونه. چند بار خواستم جاهای دیگه رم امتحان کنم ولی دور بودن :/ حسینیه‌ی نزدیک خونه رو خیلی ترجیحش نمیدم چون یه عده انگار فقط میان همدیگه رو ببینن! ینی نه تنها موقع سخنرانی همهمه هست، موقع روضه و سینه‌زنی هم باز یه صداهایی میاد :/ روضه و مداحی اون یکی هیئت رو دوست دارم تقریبا. ولی از این مدلاس که خیابونای دور هیئت رو هم می‌گیرن و شخصا با این که بودن تو فضای باز رو ترجیح میدم، پیش میاد که وسط حس روضه یهو یاد ساختمونای اطراف میفتم و فکر می‌کنم اگه فقط یه نفر تو یکی از این خونه‌ها حتی سرش درد کنه و سکوت بخواد، من به عنوان یکی از کسایی که اومدم تو خیابون و باعث شدم اینجا هم بلندگو بذارن مسئول نیستم؟ 

هیئت سوم روضه‌ش خیلی خوبه و سخنرانیش رو هم خیلیا دوست دارن. امسال فهمیدم این که من زیاد از سخنرانیش خوشم نمیاد فقط به خاطر این نیست که بعضی حرفاشو قبول ندارم. بخشیش به خاطر گارد داشتنم نسبت به طرفه و بخشی هم به خاطر این که محیط خیلی شلوغه و نمی‌تونم درست حرفاشو دنبال کنم. یکی از این شبا موقعی که هنوز تنها بودم و دوستم نرسیده بود (و در حالی که سه تا بچه داشتن از سر و کولم بالا می‌رفتن!)، سعی کردم گوش بدم و دیدم بعضی حرفاشم از نظرم درسته، فقط تند بیان کردنش اذیت می‌کنه.

+ همون شب دوستم که اومد، فهمیدم خواهرش باید شیمی‌درمانی بشه. بیاین از اون دعاهاتون که اون دفعه برا همکلاسیم کردین و جواب داد، بکنین باز :(

۲) عزاداری‌ها: من از اونا نیستم که گیر بدم چرا ملت فلان‌جور میان عزاداری، از هر نظری منظورمه. ولی چیزای جالبی دیدم این چند روز. محله‌ی ما چون قدیمیه و یه امامزاده هم داره، تاسوعا عاشورا خیلی شلوغ می‌شه. عاشورا یه تایم کوتاهی رفتیم تا امامزاده و برگشتیم. بعد دیدین پل‌های روی جوی‌های آب یه سری شیار مانند داره؟ اومدم از روش رد بشم دیدم یه آقاهه آشغال انداخت زمین. گفتم نندازین زمین، نمی‌دونم نشنید یا لج کرد، تلاش کرد با پاش آشغاله رو قشنگ رد کنه بندازه توی جوب :| یا مثلا تو یه دسته یه پسری دیدیم که داشت زنجیر می‌زد و از خودش سلفی می‌گرفت :)) یا دیشب تو هیئت دو سه تا خانوم جلومون بودن دیدم چیپس و پفک و ویفر خریدن دارن می‌خورن :)) آخه پیک‌نیکه مگه؟ :/ حالا البته بعید نیست خودمم یه رفتارای ناجالبی داشته باشم، نمی‌دونم.

بعد من از اونا که بچه‌ها تو روضه خیلی رو اعصابم برن هم نیستم. تو بند ۱ هم اشاره کردم که یه سری با چند تا بچه کمی دوست شدم! ولی شب عاشورا یه دختره جلوم نشسته بود که خیلیم بچه نبود دیگه. اولش در حالی دیدمش که پنج تا انگشت شکلاتی‌شو داشت می‌لیسید :)) بعد حوصله‌ش سر رفت و هی سر جاش وول می‌خورد و به مامانش می‌گفت مامان کارتون :/ و آخرشم گوشی مامانه رو گرفت شروع کرد کارتون دیدن :| اعصابمو خورد کرد خلاصه :))

+ ولی انصافا طبل نخرید برا بچه‌هاتون! کم آلودگی صوتی داریم، اینا هم خوششون میاد هی صدای طبلو دربیارن :/

+ روز عاشورا وسط جمعیت یهو یکی بهم گفت چطوری؟ برگشتم دیدم مشاور پیش‌دانشگاهیمه :/ خدایا -ــ-

۳) کارهای جدید:‌ برا اینکه یه کم به بُعد شعور قضیه برسم (و در راستای حرفای آخر پست قبل) اولا کتاب حماسه‌ی حسینی (از شهید مطهری) رو شروع کردم، دوما وقتی وسط عوض کردن کانالای تلویزیون سخنرانی‌های حاج‌آقا فاطمی‌نیا رو کشف کردم، رفتم ویس سخنرانی‌هاشونو پیدا کردم و شروع کردم به گوش دادن و خیلی خوشم اومده از حرفاشون.

ضمنا با خودم قرار گذاشته بودم دهه‌ی اول محرم هیچ پست یا استوری تو اینستا نذارم،‌ چه مربوط به محرم باشه چه نه (فقط شام غریبان یه پست گذاشتم*). دلیلشو نمی‌دونم بتونم خوب توضیح بدم ولی سعیمو می‌کنم. من تو این مناسبتا که کلی پست و استوری می‌بینم (دارم در مورد اینستا حرف می‌زنم نه اینجا) خیلی وقتا حس می‌کنم طرف می‌خواد بگه من پا منبر فلانی بودم یا فلان هیئت رفتم. پیش خودم گفتم من که از نیت بقیه خبر ندارم، ولی اگه این برداشتو می‌کنم شاید برا اینه که ناخودآگاه نیت خودم همینه! دلایل دیگه هم داشت مثلا حرف چند سال پیش یکی از دوستام به این مضمون که اینستایی که توش تند تند استوریا رو رد می‌کنی، جای روضه نوشتن نیست. برا روضه باید دل آماده شده باشه، نه این که یکی در میون استوریِ روضه ببینی و بعدی یه چیز بی‌ربط به اون باشه. اینطوری شنیدن‌شون عادی میشه.

+ ولی خودمونیم، یه رشته استوری (معادل رشته توییت!) دیدم روز عاشورا، که گفته بود تو تقویم شمسی روز عاشورا ۲۱ مهر سال ۵۹ بوده. بعد بر اساس اوقات شرعی و روایات مقتل‌نویس‌ها ساعت‌های حدودی اتفاقات اون روز رو استخراج کرده بود. (در واقع ظاهرا اینو بار اول این پیج گذاشته، ولی چون هایلایت جدا بهش اختصاص نداده، می‌تونین تو هایلایت “روز عاشورا”ی این یکی پیج ببینیدشون.) اینم در نوع خودش جالب بود. مخصوصا جایی که به شهادت امام (ع) رسید، نوشته بود وقت شهادت رو مقارن با وقت نماز عصر گفتن که می‌شده ساعت ۱۶:۰۶. بعد من همون‌جا ساعتو نگاه کردم دیدم ۱۶:۰۴ هست... یه حس عجیبی داشت خلاصه :)

۴) شب تاسوعا: چُنین شبی فامیل‌مون برداشت شام دعوت‌مون کرد :/ نمی‌دونم چه فازی بود، شاید چون یه سری فامیلامون اومده بودن تهران/ایران و لابد وقت دیگه نمی‌شد جمع‌شون کرد. منم رفتم با این خیال خام که شاید تا طرفای یازده تموم شه و برسم جایی برم که نشد. :'(

این وسط وقتی با سه تا از دخترای فامیل نشسته بودیم، با یه چیز جالب مواجه شدم. سه تامون تقریبا هم‌سنیم و چهارمی حدودا ده سالشه. این دختر اسم همه‌ی بازیگرای خارجی رو می‌دونست و به نظر می‌رسید همه‌ی فیلمای سوپر هیرویی رو دیده و می‌گفت می‌خوام ارتوپد بشم که وقتی عصبانی می‌شم برم استخون یکی رو جا بندازم! :)) راجع به همه‌ی اینا با کلی هیجان حرف می‌زد. می‌دونم که ما هم تو اون سن کم و بیش این مدلی بودیم، من مثلا اسم کلی از فوتبالیست‌ها رو بلد بودم! ولی کلا برام جالب بود چون خیلی وقت بود با بچه‌ی این سنی ننشسته بودم به حرف زدن.

+ ضمنا شب تاسوعا، در واقع بامدادش، دوستم قرار بود که بره به سمت آمریکا و اینا. روز قبلش اومد پیشم و حرفای خوب زدیم و آخرین سلفی‌مونو گرفتیم! اولین باره یکی از دوستای نزدیکم میره و می‌دونم آخرین بار نخواهد بود :(

* کپشنش رو بدم نیومد اینجا هم بذارم. یه طور غریبیه:

طبل می‌زدند
کوفیان
تا نرسد صدای حسین
هنوز هم صدای طبل می‌آید
هنوز هم صدای حسین نمی‌رسد...

احسان پرسا

پ.ن. چند تا از پست‌های قشنگی که این دو سه روز خوندم: مصیبت: تصور و واقعیت | عاشورایی که او می‌فهمد | «همه‌جا همین‌جاست» | کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا

پ.ن۲. کسی خوند تا آخر؟ :/ :))

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲۰ شهریور ۹۸

اینم از دعا خوندن ما :))

سلام

امروز عرفه بود، ایشالا دعاهاتون قبول باشه.

خیلیا امروز تو اینستا یا اینجا یکی دو خط از دعا می‌ذاشتن یا از جایی که رفته بودن برا دعای عرفه استوری گذاشتن. خیلی هم خوب، ولی اشکال نداره من یه کم متفاوت حرف بزنم؟ منم امروز رفتم ولی چند صفحه بیشتر از دعا رو نخوندم! :) و خب یه ذره حرف دارم در این مورد...

 

قضیه اینه که من ساعت ۴ باید باشگاه می‌بودم، برنامه‌ی مسجد دانشگاه هم ساعت ۲ قرار بود شروع بشه. پیش خودم فکر کردم ۲ میرم تا هر جای دعا که شد می‌خونم یا خودم سریع تمومش می‌کنم، بعدم میرم باشگاه. می‌دونستم حالا از راس ۲ شروع نمی‌شه، ولی دیگه انتظار نداشتم ۳ شروع کنه :)) اولش آقاهه گفت «بهم گفتن یه کم قبل دعا صحبت کنم ولی این دعا اینقدر خودش کامله که دیگه جایی برا صحبت نمی‌مونه. با این حال من چند تا نکته رو بگم...» :| نکته‌هاشو که بالاخره گفت، دعا رو شروع کرد. منم قشنگ داشتم وصل می‌شدم و به خودم گفتم باشگاهم نمی‌رم می‌شینم تا آخر دعا، که یهو قطع کرد دعا رو و چند کلمه درباره‌ی اون قسمت حرف زد. دعا رو ادامه داد یه کم بعد دوباره قطع کرد چند جمله روضه خوند. و این روند همین‌طور ادامه داشت.

می‌دونم مداحا خیلیاشون از این کارا می‌کنن، ولی این دیگه زیادی داشت می‌پرید وسط دعا. و راستش حرفاش رو من تاثیر عکس داشت، همه‌ش تا میومدم خودِ دعا رو بفهمم چی میگه قطع می‌کرد ارتباطمو! نه دعا رو می‌فهمیدم نه حرفاشو. این شد که دیگه نزدیک ساعت ۴ اعصابم خورد شد پاشدم رفتم همون باشگاه :)) شاید یک پنجم دعا رو خوندم فقط!

 

به نظرم دعای عرفه و این شکلی که آدم توش با خدا حرف می‌زنه خیلییی قشنگه. خیلی خوبه اگه بتونیم سر صبر و با نگاه به معنی بخونیمش، قشنگ درک کنیم چی داریم می‌گیم. خب می‌دونید در اصل دعاییه که امام حسین (ع) تو روز عرفه خوندن، ولی به نظرم لازم نیست چون دعا از امام حسینه، حتما با روضه خوندن اشک دربیاریم و حس معنوی ایجاد کنیم. برا شخص من، حداقل امروز اینطوری بود که موقعی که خود دعا رو دنبال می‌کردم بیشتر اون حس معنویت رو داشتم تا وقتی با روضه قطعش می‌کرد. ولی این نظر شخصیه، شاید برا خیلیای دیگه اینطور دعا خوندن حس بهتری ایجاد می‌کنه.

ضمن اینکه این برداشت نشه که من می‌گم کلا روضه نباید خوندها، فقط میگم هر چی سر جای خودش، و به اندازه‌ش. هیچ‌کدوم به حاشیه نباید برن.

 

همین :) عیدتون هم کلی مبارک باشه💐 ^_^

 

 

+ راستی اون پستی بود که یه تیکه‌ش درباره‌ی هری پاتر صحبت کردم، اون جایی که درباره‌ی نژادپرستی حرف زدم رو بد گفته بودم. منظورم این بود که چون اون خود برتر بینی رو شخصیتای منفی داستان دارن، این تو ذهن خواننده ایجاد میشه که نژادپرستی بده. اینو تو همون پست هم اصلاح کردم. جالبه که من پست‌ها رو قبل از ارسال می‌خونم، ولی متوجه این نشده بودم که چیزی که تو فکرمه رو خوب بیان نکردم و می‌تونه برعکس برداشت بشه. ممنون از دوستایی که گفتن. (ربطی به این پست نداشت ولی هی می‌خواستم اینو بگم یادم می‌رفت!)

  • فاطمه
  • يكشنبه ۲۰ مرداد ۹۸

شترمرغ درون!

سلام

دیروز خسته و له اومده بودم خونه و حتی حال کتاب خوندنم نداشتم، گفتم همین‌طوری که چشمامو بستم یه پادکستی* که قبلا سیو کرده بودم رو گوش بدم. پادکسته انگلیسی بود و اولش انتظار نداشتم چیز زیادی ازش بفهمم ولی نه تنها اصل قضیه رو گرفتم، بلکه به نظرم جذاب هم اومد و خواستم یه کم اینجا ازش بگم.

بیاین اینطوری شروع کنیم: فرض کنین دو تا پاکت می‌ذارن جلوتون که یکی بزرگه و یکی کوچیک، و کلا یه درصد کمی احتمال داره که تو یکی‌شون پول باشه. اما اگه پول تو پاکت بزرگ باشه ۱۰۰ هزار تومنه، و اگه تو پاکت کوچیک باشه ۱۰ هزار تومن. شما باید ۲۰ دقیقه صبر کنین بعد می‌تونین در یه پاکت رو باز کنین... اما سوال این نیست که کدوم پاکت رو باز می‌کنین، سوال اینه که آیا ۲۰ دقیقه صبر می‌کنین؟! چون اگه بخواین می‌تونین ۵۰۰ تا تک تومن بدین و همون موقع در پاکت رو باز کنین! :)

همچین تستی رو گرفتن (البته رقم‌ها به دلار بوده!) و دیدن درصد زیادی از شرکت‌کننده‌ها اون پولِ کم رو دادن که فقط زودتر ببینن تو پاکت‌ها چه خبره! (با اینکه اگه صبر می‌کردن هم چیزی رو از دست نمی‌دادن!)

از طرفی دو تا تست دیگه هم بوده (یکیش توسط همین گروه گرفته شده) که توش افراد آزمایش می‌دادن ببینن یه بیماری رو دارن یا نه. تو هر کدوم دیدن یه عواملی باعث شده تعدادی از شرکت‌کننده‌ها کلا نخوان بدونن یا نخوان معاینات رو ادامه بدن.

منطقیش اینه که ما بخوایم راجع به هر چیزی که بهمون مربوط می‌شه - کار، سلامت یا علایقمون – تا جای ممکن اطلاعات کسب کنیم. اما در عمل در مورد اتفاقای خوشایند و هیجان‌انگیز مشتاقیم بیشتر و زودتر بدونیم، ولی وقتی پای یه چیز ناخوشایند وسط کشیده بشه یا چیزی که ازش ترس داریم، گاهی وقتا دلمون می‌خواد خودمونو بزنیم به اون راه و کمتر ازش بدونیم.

حالا بحث فقط سر مسائل جدی مثل سلامت نیست. یه مثال جالبی اول پادکست داشت که با چند نفر که معتاد اخبار بودن مصاحبه کرده بود، اینا گفته بودن ما اخبار انتخابات رو خیلی دنبال می‌کردیم ولی وقتی دیدیم ترامپ رای آورد دیگه حالمون گرفته شد دنبال نکردیم!

برای این حالت تدافعی که در مقابل گرفتن اطلاعات پیدا می‌کنیم (Information Aversion)، یه اصطلاحی هست به اسم اثر شترمرغ (Ostrich Effect). گویا یه افسانه‌ای هست که شترمرغ وقتی از چیزی می‌ترسه سرشو می‌کنه تو شن. معادل همون کبک خودمونه که سرشو می‌کنه توی برف :))

اولین بار این اصطلاح تو حوزه‌ی اقتصاد و در مورد رفتار سرمایه‌گذارای بورس به کار رفته، که دیدن هر وقت وضع بازار بد می‌شه، سهام‌دارا برخلاف حالتی که وضع بازار خوبه به‌طور مداوم اخبار بازار و سودشون رو پیگیری نمی‌کنن.

"اثر شترمرغ" الان دیگه به عنوان یه خطای شناختی به کار میره و تو موارد دیگه هم کاربرد داره. خطاهای شناختی (اون‌طور که متوجه شدم) افکاری هستن که باعث می‌شن نتونیم منطقی با مسائل برخورد و تصمیم‌گیری کنیم. کلا بحثش گسترده‌س و منم زیاد بلد نیستم، ولی علی‌الحساب بیاید حواسمون به شترمرغ درون‌مون باشه که زیادی نخواد از واقعیت‌ها فرار کنه. :)

(مثلا برای شروع خودم باید پاشم برم دکتر :)) )

شتر مرغ درون، بعد از متحول شدن :دی

‌‌

* پادکستی که گفتم یکی از قسمت‌های پادکست Hidden Brain بود که از اینجا (و البته اپلیکیشن‌های مخصوص پادکست) می‌تونین گوشش بدین. برای نوشتن یه قسمتایی از پست از این لینک هم کمک گرفتم. توضیحات کامل‌تری داره اگه دوست داشتین :)

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۳ مرداد ۹۸

جوگیر!

۱) اول از همه این پست وبلاگ آقای سه نقطه رو اگه ندیدین، ببینین: اطلاعیه سومین سال کمپین کوله پشتی مهر.

۲) بعد از ده ماه دوری از میادین، دوباره دارم میرم باشگاه! و خب می‌دونین بدتر از بدن‌دردِ بعد از جلسه‌ی اول چیه؟ جلسه‌ی دوم که باید با همون درد باز ورزش کنی :))

بعد می‌دونین بدتر از جوگیری جلسه‌ی اول که می‌خوای همه‌ی حرکاتو کامل بری چیه؟ جوگیری جلسه‌ی دوم که نیم ساعت پیاده می‌ری تا باشگاه و بعدشم دو ساعت با مترو و اتوبوس میای خونه :|

فقط دلم می‌خواد اونی که بهم گفت تو پیلاتس همه‌ش می‌گیری می‌خوابی رو پیدا کنم =))) حالا اینطوری هم نگفته بود ولی تصورم این نبود که اینقد سنگین باشه، نابود شدم اصن :)) اینم بگم که حس می‌کنم سرم کلاه رفته، باشگاهِ دانشگاه تا همین چند وقت پیش به دانشجوها کلی تخفیف می‌داد تا ما اومدیم بریم کلا آزاد شده :/ بی‌تربیتا :(

۳) ملت غرغرویی شدیم کلا. پریروز تو اتوبوس، با وجود هندزفری تو گوشم شنیدم خانومی که نزدیکم نشسته بود داره به بغلیش میگه: شیراز داره بارون میاد، کردستان هوا سرد شده، اون‌وقت ما اینجا داریم می‌پزیم! خواستم بگم خانوم قبول دارم هوا خیلی گرمه، ولی همین که من سه و نیم بعدازظهر جرئت کردم برم خونه برا اینه که هوا یه کم ابری شده و خورشید مستقیم نمی‌تابه تو سرمون! بعد یه نگاه کردم دیدم یه شلوار ضخیم و گرم پوشیده :| خب آخه چرا؟ :/ 

۴) یه حرف هم در باب کامنت‌های خصوصی و ناشناس: درک می‌کنم یه وقت ممکنه آدم بخواد بدون شناخته شدن نکته‌ای بگه یا انتقادی بکنه (مخصوصا وقتی با ادبیات زیبایی داره بیانش می‌کنه* :)) ) ولی وقتی کامنت‌تون یه صحبت عادی راجع به پسته، درک نمی‌کنم چرا بعضا خصوصی یا حتی ناشناس پیام می‌ذارین. :)

* ضمنا من قبول دارم خیلی وقتا پستام صرفا تخلیه‌ی ذهنیه و به درد کسی نمی‌خوره. اگر حس می‌کنید وقت ارزشمندتون اینجا تلف می‌شه اصلا ناراحت نمی‌شم اگه قطع دنبال کنید ;-)

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۲ مرداد ۹۸

در نکوهش اینستا!

من اگه تو اینستاگرام هستم برا اینه که یکی از علایقم عکس گرفتنه و خب دوست دارم به اشتراک بذارمشون. اینو قبول دارم که خیلی وقته مسیر اینستا از یه شبکه‌ی صرفا مخصوص اشتراک‌گذاری عکس فاصله گرفته. نه فقط از سمت کاربرا، بلکه اینو از ویژگی‌های جدیدی که خود اینستا اضافه می‌کنه هم می‌شه فهمید.

من تلاشم اینه که تا جای ممکن از جوهایی که ایجاد میشه تاثیر نگیرم و همون علاقه‌مو دنبال کنم فقط. وقتمو تو پیجای زرد تلف نمی‌کنم، هر اتفاقی میفته نمیرم نظر بدم، حتی مدت زیادیه عکس غذا هم نمی‌ذارم :))

این مورد یکی مونده به آخری گاهی میره رو اعصابم؛ این جَو که هر اتفاقی میفته همه فکر می‌کنن باید نظر بدن درباره‌ش. می‌خواد یه موضوع سیاسی باشه یا یه حادثه یا حرف یه سلبریتی. انگار که حتما باید خبردار شدنت از اون اتفاق و به دنبالش تاسف یا موضعت رو اعلام کنی! جالب‌تر وقتیه که ممکنه خیلیا خودشون نظری نداشته باشن، حالا یا حرف دیگرانو share می‌کنن که این باز خوبه، یا صرفا میان یه استوری یه کلمه‌ای مرتبط می‌ذارن. (آخه توییتره مگه؟) اینی که میگم شاید قضاوت درستی نباشه، ولی از این استوری‌ها ناخودآگاه این برداشتو می‌کنم که طرف فقط خواسته بگه منم هستم.

از این نظر، خوبی بلاگستان اینه که چنین چیزی خیلی توش کمرنگ‌تره (یا حداقل اینطور به چشم من اومده). سر هر اتفاقی همه‌ی وبلاگا پر از مطلب مرتبط با اون نمی‌شه و اونایی هم که می‌نویسن حرف و نظر خودشونو دارن میگن و واقعا هم حرفی دارن برای گفتن.

اینا رو خیلی وقت بود تو ذهنم بود بنویسم و الزاما ربطی به پست دیشب نداره. در کل گفتم که اول از همه خودم حواسمو بیشتر از قبل جمع کنم، که بیش از حد تحت تاثیر جو هیچ‌کدوم از این فضاها قرار نگیرم. چه اینستا چه وبلاگ چه هر جای دیگه. ؛-)

  • فاطمه
  • جمعه ۱۴ تیر ۹۸

در بابِ بازگشت به عقب

پیش اومده بگین اگه برمی‌گشتم به عقب فلان تصمیم رو می‌گرفتم؟ فلان حرفو نمی‌زدم؟ راه دیگه‌ای رو می‌رفتم غیر از اینی که الان اومدم؟

خب به نظر من اگه به فرض به عقب برگشتن ممکن باشه، آگاهی‌مون از شرایط آینده همراه‌مون برنمی‌گرده. اون لحظه‌ای که بوده عینا تکرار می‌شه با همون شرایط و دانش و هیجانی که اون موقع داشتیم. گول فیلمای علمی تخیلی رو نخوریم، نمی‌شه تقلب کرد و چیز اضافه‌ای برد عقب.*
تنها چیزی که ممکنه اگه برگردیم به عقب تغییر کنه، اتفاقاتی‌ان که شانسی میفتن. سکه‌ای که یه بار خط اومده، ممکنه این بار شیر بیاد و شرایط رو عوض کنه. ولی مگه چند درصد اتفاقات شانسی‌ان؟ زندگی فوتبال نیست که اول هر بازی شیر یا خط بندازیم. ما فکر می‌کنیم و براساس شرایط زمینو انتخاب می‌کنیم، یا شاید به حرف دلمون گوش بدیم، ولی هر چی هست انتخابامون (بالای ۹۹ درصد) شانسی نیستن.
پس شاید بهتر باشه جای اینکه حسرت گذشته رو بخوریم، رو الان‌مون تمرکز کنیم. اصلا بیا تصور کنیم از آینده برگشتیم جایی که الان هستیم و این بار باید تصمیم درست‌تری بگیریم.
خیلی چیزا اون‌طوری که می‌خواستم پیش نرفتن. ولی نمی‌تونم بشینم فقط بهشون فکر کنم. باید بلند شم یه کاری بکنم...
* می‌دونم که میشه یه جور شاید علمی‌تر هم به قضیه نگاه کرد و گفت آگاهی الانمون هم باهامون برمی‌گرده عقب. ولی من نخواستم اونطوری فکر کنم بهش :)
  • فاطمه
  • شنبه ۸ تیر ۹۸

«قدر»

سلام

این چند روز سه تا پست خوب خوندم درباره‌ی شب‌های قدر، دیدم چه قشنگ میگن، تا حالا اینجوری به قضیه نگاه نمی‌کردم. این سه تا پست بودن که شاید شما هم دیده باشین: چالش سند یک ساله‌ی زندگی | اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَه القَدر | قدر و همت

باعث شد به این جمع‌بندی برسم که شب قدر فقط برای دعا کردن و نعمت بیشتر خواستن نیست، در کنارش باید برای استفاده ازشون طرح و برنامه بریزم. برنامه ریختن مستلزم شناختن نعمت‌ها، سرمایه‌ها، امکانات، استعدادها و توانایی‌هایی که الان دارم هم هست. این‌که تا حالا چه جوری ازشون استفاده کرده‌م و از این به بعد باید چه جوری باشه. در کل این‌که بفهمم کجام و کجا می‌خوام برم. این چیزاس که قدر و ارزش و اندازه‌ی منو تعیین می‌کنه. بالا رفتن اینو باید از خدا بخوام و از طرفی خودمم باید براش تلاش کنم. اصلا حدیث داریم از امیرالمؤمنین که میگن: ارزش هرکس به اندازه‌ی همت اوست. :)

یه چیز محوی یادمه از حرف یکی از معلمای دینی دبیرستانم که تو کتابم نوشته بودم. می‌گفت شُکر کردن سه مرحله داره: زبانی، قلبی، عملی. خب قطعا درباره‌ش میشه خیلی حرف زد و تفسیر کرد، ولی چیزی که در ادامه‌ی حرفا بالا یهو به ذهنم رسید اینه که شکرِ عملی، شاید از یه جهت همین استفاده‌ی درست از نعمت‌ها و سرمایه‌هامون باشه. از طرفی اینم می‌دونیم که: شکر نعمت، نعمتت افزون کند! :)

خلاصه در کنار این که از خدا نعمت بیشتر و تقدیر خوب برای سال بعدمون می‌خوایم، حواسمون به اینم باشه که قرار نیست خدا همه چی رو اوکی کنه و ما فقط بشینیم لذت‌شو ببریم تا سال بعد :))

برداشت ناقص منو ببخشید، فقط چیزایی بود که به ذهنم رسید. و قطعا مخاطبش در درجه‌ی اول خودمم که خیلی عقبم...

توی این آخرین شب قدر، منو هم تو دعاهاتون یاد کنید :)

  • فاطمه
  • سه شنبه ۷ خرداد ۹۸

ریسک‌پذیری

سه‌شنبه سر کلاس هوش مصنوعی یه مبحثی مطرح شد و تهش یه چراغی تو ذهن من روشن شد و برای خودم یه نتیجه‌گیری کردم ازش. نتیجه‌گیری، پاراگراف آخر مطلبه. بقیه‌ی پست توضیح اون موضوعه و با توجه به اینکه خودم تازه یادش گرفتم ممکنه کامل نباشه یا اشکالی داشته باشه، اما خلاصه کردنش برا خودم جالب بود. پیشاپیش از بزرگای حوزه‌ی هوش مصنوعی و ماشین لرنینگ بابت این که پا تو کفش‌شون کردم عذرخواهی می‌کنم!

تو یادگیری ماشین یه مبحثی هست به اسم یادگیری تشویقی۱. اینطوریه که ربات یا سیستم پاسخ درست حرکتی که قراره بکنه رو نمی‌دونه، اما هر بار بعد از انجام حرکت بسته به درست بودن یا نبودنش بهش پاداش داده میشه یا جریمه میشه. در نتیجه بعد از چندین بار انجام حرکات یاد می‌گیره چه حرکتی درسته و از اون به بعد همون حرکت درست رو انجام میده. مثلا این ویدیو رو ببینید، یه رباته که داره یاد می‌گیره پن‌کیک تو تابه رو برگردونه :))

یکی از اولین روش‌های بر این مبنا، Learning Classifier System بوده که الان دیگه منسوخ شده انگار. تو این روش سیستم ما یه مجموعه گزاره (که بهشون می‌گیم قانون) به شکل «اگر... (فلان شرط برقرار بود)، آنگاه... (فلان کارو بکن)» داره. سیستم، موقعیتی که باهاش مواجه میشه رو چک می‌کنه تا ببینه با بخش «اگر» از کدوم قانون منطبقه، بعد عملی که تو بخش «آنگاه» اون قانون اومده رو انجام میده. اما خیلی وقتا بیشتر از یه قانون با اون موقعیت تطبیق دارن و از بین‌شون باید یکی انتخاب بشه. مثل این می‌مونه که استاد سر کلاس یه سوالی بپرسه و یه تعداد دست‌شونو ببرن بالا، حالا استاد از بین اینا باید یه نفرو انتخاب کنه، اگه طرف جواب درست داد نمره‌ی مثبت می‌گیره و اگر جواب اشتباه داد، نمره‌ی منفی. این انتخاب در واقع رندومه، مثل چرخوندن یه گردونه‌ی شانس، اما گردونه‌ای که قطاع‌هاش مساوی نیستن. قبل از شروع کار تمام قوانین یه امتیاز اولیه دارن که در واقع احتمال فعال شدن‌شونه. قطاع‌های گردونه‌ی شانس به نسبت این احتمال‌ها تقسیم شدن؛ یعنی هر چی یه قانون امتیاز بیشتری داشته باشه، احتمال انتخاب شدنش هم بیشتره.

حالا اینجا بحث ریسک‌پذیری مطرح میشه. قانونی که دست‌شو برده بالا (به این معنی که با شرایط تطبیق داشته) نمی‌دونه که قراره پاداش بگیره یا جریمه بشه. (چون سیستم پاسخ درست رو از قبل نمی‌دونه!) در عوض قانونی که هیچ‌وقت دست‌شو نبرده بالا، همین‌طوری نشسته و امتیازش دست نخورده. پس ممکنه به مرور امتیازش نسبت به بعضی قوانین دیگه زیاد بشه و در نتیجه احتمال انتخاب شدنش بره بالا! شاید بگین چه اهمیتی داره وقتی هیچ‌وقت با شرایط مَچ نمیشه؟ نکته همین‌جاس! اصلا همچین قانونی چرا باید تو سیستم باشه؟! در واقع امتیاز قوانین یه جای دیگه هم مهم میشه و اون وقتیه که می‌خوایم قوانین به درد نخور رو با قوانین جدید جایگزین کنیم. حذف قوانینِ به درد نخور با عکس امتیازشون رابطه داره (گردونه‌ی شانسی که این بار قطاع‌هاش به نسبت عکس امتیازها تقسیم شدن). ما می‌خوایم هم قوانینی که همه‌ش اشتباه جواب دادن کم‌کم حذف بشن، هم قوانینی که هیچ‌وقت با شرایط مَچ نمی‌شن. دسته‌ی اول که جریمه می‌شن و اینطوری امتیازشون کم میشه. اما دسته‌ی دوم که امتیازشون ثابت مونده چی؟ میایم هرچند وقت یک بار از تمام قوانین یه امتیازی تحت عنوان مالیات کم می‌کنیم که اون غیرفعال‌ها هم کم‌کم امتیاز از دست بدن...!

حالا البته یه مکانیزمای دیگه‌ای هم برا این کم و زیاد کردن امتیازا هست و خیلیاشم تو ورژن‌های بعدی اصلاح شده. اما این همه توضیح دادم که بگم ریسک‌پذیری مهمه! این که دست‌تو ببری بالا مهمه! بالاخره ممکنه چند بار اشتباه بگی چند بارم درست بگی. فوقش اینقدر اشتباه می‌کنی که می‌فهمی جای اشتباهی هستی. شاید مثلا سر کلاس اگه فعالیت نداشته باشی ازت نمره‌ای چیزی کم نشه. ولی به نوع دیگه‌ای، یا جاهای دیگه، اگه ریسک‌پذیر نباشی ممکنه یه جوری که نفهمی ارزشت کم بشه و کم‌کم از سیستم حذف بشی! و فهمیدن این از حالت قبلی خیلی بیشتر طول می‌کشه.

پ.ن. مخاطب این حرفا اول از همه خودم بودم که می‌دونم ریسک‌پذیریم زیاد نیست. :)


1) Reinforcement Learning

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۸

آجیل

تا الان تو این هفت هشت تا عید دیدنی‌ای که رفتم هیچ کدوم آجیل جزو پذیرایی‌شون نبوده (به جز یه جا که دیروز رفتیم، و یه جا که پیچوندم و وقتی فهمیدم آجیل دادن پشیمان و نادم گشتم!)، خودمونم نگرفته بودیم. جالب اینجاست که چندتاشون اتفاقا خونواده‌های باکلاس و پولداری به حساب میان! ولی قضیه اینه که تو با این حرکت همراه باشی. نه این که بخوایم رسوم نوروز رو کمرنگ کنیم (یکی تعریف می‌کرد یه راننده تاکسی‌ای می‌گفته این نه به آجیل رو آخوندا گفتن که نوروز رو کم‌کم حذف کنن!) بلکه از این جهت که بگیم آجیل الزاما یه جزء ثابت مهمونیای عید نیست که هر چی گرونش کنن ما هم حتما بریم بخریم.

چند روز پیش خونه‌ی یکی از همون اقوامی بودیم که آجیل نذاشته بودن. موقعی که رفته بودن چایی بریزن یهو زیر مبل یه کاسه آجیل به چشم‌مون خورد! کلی خندیدیم و شوخی کردیم سرش :)) ولی بعد بحثمون جدی شد و گفتیم خب شاید دلشون خواسته بخرن برا بچه‌ها و نوه‌هاش که جمع میشن و حالا این کاسه جا مونده. و اتفاقا کار درستیه که جلوی مهمون نمی‌ذاره که اون طرف تو رودروایسی قرار نگیره که حالا متقابلا منم باید بذارم و چه و چه.

اما یه بحث مهم‌تر اینه که حالا اگه یه جا به ما آجیل تعارف کردن چی کار کنیم؟ :)) می‌بینید که بحث خیلی جدی شده :دی

فکر می‌کنم درستش اینه که اگه با خودت تصمیم گرفتی امسال مثلا تهیه‌ی آجیل به عنوان پذیرایی رو تحریم کنی، پس باید خوردنش تو مهمونی‌های دیگه رو هم تحریم کنی!

گرچه من دیروز نتونستم جلو خودمو بگیرم و دو سه تا پسته خوردم :| از اول عید هیچ‌جا آجیل نداده بودن خب :))

+ بعد از ده روز بالاخره سرماخوردگیم افتاده تو سراشیبی خوب شدن :)) خوبیش این بود که باعث شد خیلی پرخوری نکنم تو تعطیلات :دی

+ دیشب بالاخره برگشتیم تهران. حقیقتا هیچ‌جا اتاق خود آدم نمیشه :)

+ پرسپولیسی‌های مجلس کجا نشستن؟آرام

  • فاطمه
  • شنبه ۱۰ فروردين ۹۸

چرا نباید زیاد رمان عاشقانه بخونیم؟!

به بهانه‌ی ولنتاین (!)، گفتم بیام از مقاله‌ای که الان داشتم تو سایت ترجمان می‌خوندم یه‌کم صحبت کنم. مطلبی از آلن دوباتن، با عنوانِ رمان عاشقانه راهی مطمئن برای نابود کردن عشق است.

نویسنده میگه که ما خیلی از تصوراتمون از یه رابطه‌ی عشقی، تحت تاثیر کتاب‌ها و فیلم‌های عاشقانه‌س در حالی که این‌ها غالبا فقط میان داستان شروع اون رابطه رو روایت می‌کنن و دیگه به این نمی‌پردازن که بعدش چطور شخصیت‌ها با مشکلاتی که تو زندگی پیش میاد دست‌وپنجه نرم می‌کنن و کنار هم می‌مونن. و این شاید باعث بشه که تو دنیای واقعی، ما تصورات و انتظارات اشتباهی از رابطه‌مون داشته باشیم.

من چون خودم تو رابطه‌ای نبودم تا به‌حال، اضافه بر این حرف‌ها چیزی ندارم بگم که مثلا تاییدش کنم یا راه‌حلی ارائه بدم. فقط به‌نظرم درست اومد و سعی می‌کنم این نکته رو تو ذهنم نگه دارم. در ادامه چند قسمت از اون مطلب رو می‌ذارم و اگه براتون جالب بود پیشنهاد می‌کنم برید کلش رو بخونید.

در فرهنگ ادبی غرب، کتابی که به شکلی ژرف به بررسی چگونگی تأثیر قصه‌های عاشقانه بر روابط ما می‌پردازد، مادام بواری نوشتۀ گوستاو فلوبر است. در اوایل رمان می‌خوانیم که اِما بواری کودکی‌اش را در صومعه‌ای گذرانده که پر از قصه‌های عاشقانۀ مهیج است. به همین خاطر او انتظار دارد که همسرش موجودی متعالی باشد، کسی که روح او را کاملاً درک می‌کند، یک حضور فکری و جنسیِ همیشه مهیج. وقتی او سرانجام با مردی مهربان، اندیشمند، اما نهایتاً یک انسان و درنتیجه، غالباً ملال‌آور به نام چارلز ازدواج می‌کند، مقدمات سقوط او چیده می‌شود. اِما خیلی سریع در مواجهه با روزمرگی‌های زندگی متأهلی دچار ملالت می‌شود. ...

... او به این نتیجه می‌رسد که زندگی‌اش به یک دلیل اصلی شدیداً به مشکل خورده است: این زندگی با چیزی که رمان‌هایش به او آموخته بودند، تفاوت زیادی دارد.

رمانتیسیسم و کاپیتالیسم دو تفکر غالب زمان ما هستند که نحوۀ تفکر و احساس ما را دربارۀ دو چیز که بیشترین اهمیت را در زندگی ما دارند، هدایت می‌کند: رابطه و کار. ...

... فلسفۀ گیرای عشق رمانتیک در هنر که بر صمیمیت و فکرِ آزاد و گذرانِ روزهایی طولانی و بی‌دغدغه همراه با معشوق در طبیعت و غالباً در کنار یک صخره یا آبشار تأکید دارد، اصلاً با الزامات برنامۀ کاری جور درنمی‌آید. کارْ ذهن ما را پر از ضروریات پیچیده می‌کند، معمولاً ما را در مدت‌های طولانی از خانه دور نگه می‌دارد و باعث می‌شود دربارۀ موقعیت‌مان در محیطی شدیداً رقابتی احساس ناامنی کنیم.

چیزی که در ذهن ما به‌عنوان «داستان عاشقانه» حک شده است معمولاً فقط حکایتِ موانعی است که در راه شروع یک داستان عاشقانه قرار می‌گیرد. اما وقتی یک رابطه به‌درستی آغاز می‌شود، فیلم یا رمان به پایان می‌رسد.

پ.ن. حالا نگید این چون سینگله خواست روز ولنتاین حال ما رو بگیره :)) خوش باشید، ما که بخیل نیستیم! :دی

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب