به بهانه‌ی ولنتاین (!)، گفتم بیام از مقاله‌ای که الان داشتم تو سایت ترجمان می‌خوندم یه‌کم صحبت کنم. مطلبی از آلن دوباتن، با عنوانِ رمان عاشقانه راهی مطمئن برای نابود کردن عشق است.

نویسنده میگه که ما خیلی از تصوراتمون از یه رابطه‌ی عشقی، تحت تاثیر کتاب‌ها و فیلم‌های عاشقانه‌س در حالی که این‌ها غالبا فقط میان داستان شروع اون رابطه رو روایت می‌کنن و دیگه به این نمی‌پردازن که بعدش چطور شخصیت‌ها با مشکلاتی که تو زندگی پیش میاد دست‌وپنجه نرم می‌کنن و کنار هم می‌مونن. و این شاید باعث بشه که تو دنیای واقعی، ما تصورات و انتظارات اشتباهی از رابطه‌مون داشته باشیم.

من چون خودم تو رابطه‌ای نبودم تا به‌حال، اضافه بر این حرف‌ها چیزی ندارم بگم که مثلا تاییدش کنم یا راه‌حلی ارائه بدم. فقط به‌نظرم درست اومد و سعی می‌کنم این نکته رو تو ذهنم نگه دارم. در ادامه چند قسمت از اون مطلب رو می‌ذارم و اگه براتون جالب بود پیشنهاد می‌کنم برید کلش رو بخونید.

در فرهنگ ادبی غرب، کتابی که به شکلی ژرف به بررسی چگونگی تأثیر قصه‌های عاشقانه بر روابط ما می‌پردازد، مادام بواری نوشتۀ گوستاو فلوبر است. در اوایل رمان می‌خوانیم که اِما بواری کودکی‌اش را در صومعه‌ای گذرانده که پر از قصه‌های عاشقانۀ مهیج است. به همین خاطر او انتظار دارد که همسرش موجودی متعالی باشد، کسی که روح او را کاملاً درک می‌کند، یک حضور فکری و جنسیِ همیشه مهیج. وقتی او سرانجام با مردی مهربان، اندیشمند، اما نهایتاً یک انسان و درنتیجه، غالباً ملال‌آور به نام چارلز ازدواج می‌کند، مقدمات سقوط او چیده می‌شود. اِما خیلی سریع در مواجهه با روزمرگی‌های زندگی متأهلی دچار ملالت می‌شود. ...

... او به این نتیجه می‌رسد که زندگی‌اش به یک دلیل اصلی شدیداً به مشکل خورده است: این زندگی با چیزی که رمان‌هایش به او آموخته بودند، تفاوت زیادی دارد.

رمانتیسیسم و کاپیتالیسم دو تفکر غالب زمان ما هستند که نحوۀ تفکر و احساس ما را دربارۀ دو چیز که بیشترین اهمیت را در زندگی ما دارند، هدایت می‌کند: رابطه و کار. ...

... فلسفۀ گیرای عشق رمانتیک در هنر که بر صمیمیت و فکرِ آزاد و گذرانِ روزهایی طولانی و بی‌دغدغه همراه با معشوق در طبیعت و غالباً در کنار یک صخره یا آبشار تأکید دارد، اصلاً با الزامات برنامۀ کاری جور درنمی‌آید. کارْ ذهن ما را پر از ضروریات پیچیده می‌کند، معمولاً ما را در مدت‌های طولانی از خانه دور نگه می‌دارد و باعث می‌شود دربارۀ موقعیت‌مان در محیطی شدیداً رقابتی احساس ناامنی کنیم.

چیزی که در ذهن ما به‌عنوان «داستان عاشقانه» حک شده است معمولاً فقط حکایتِ موانعی است که در راه شروع یک داستان عاشقانه قرار می‌گیرد. اما وقتی یک رابطه به‌درستی آغاز می‌شود، فیلم یا رمان به پایان می‌رسد.

پ.ن. حالا نگید این چون سینگله خواست روز ولنتاین حال ما رو بگیره :)) خوش باشید، ما که بخیل نیستیم! :دی