۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پادکست» ثبت شده است

۴۱۰

۰) سلام. بیشتر ظرفیت ذهنم این روزا با کار و تنش‌هایی که بین همکارا پیش اومده مشغوله، اما الان می‌خوام سعی کنم اون خورده‌ریزهای دیگه رو ازش بکشم بیرون.

۱) چند روز پیش اسم خودم رو سرچ کردم توی گوگل و یکی از نتایجش شگفت‌زده‌م کرد. پارسال واسه مسابقه‌ی سفرنامه‌نویسی علی‌بابا دقیقه ۹۰ یه یادداشت فرستاده بودم و بعدش هیچ خبری نشده بود ازش. فکر می‌کردم کلا شرکت داده نشده. اما تو نتایج سرچ دیدم به اسم خودم تو مجله‌ی علی‌بابا منتشرش کرده‌ن! راستش خیلی خوشحال شدم :)

۲) یه کم پیش یه ویدیو درباره‌ی فیلم اپنهایمر (فیلم جدید نولان) می‌دیدم. از امروز اکران می‌شه و معلوم نیست کی نسخه‌ی با کیفیتش به دست ما برسه! تو این روزایی که خیلی کمتر فیلم و سریال می‌بینم، از الان شوق دارم واسه دیدن اون. چند روز پیشم یکی از بچه‌ها که آمریکاس تو تردز (توییترِ اینستاگرام!) پست گذاشته بود که بلیت اپنهایمر رو گرفته. خوش به حالش، ما که بخیل نیستیم :))

۳) دیروز و امروز صبح بعد از مدت‌ها تونستم با شیر روی قهوه طرح درست درمونی دربیارم. حالا نه مثل توی کافه‌ها، ولی نسبت به تلاش‌های قبلی خودم چیز خوبی شد. صرفا چون با آرامش انجامش دادم و روی حرکت دستم تمرکز کردم. خوش‌نویسی هم برام همین‌طوریه. کلاسی چیزی نمی‌رم (صد سال پیش یه دوره‌ی کوتاه تو مدرسه رفتم)، فقط گاهی حسش میاد که با خودکار یا ماژیک پهن یه چیزایی واسه خودم بنویسم. کاریه که فکر کنم حتی اگه خیلی حرفه‌ای باشی بازم دقت و حوصله می‌خواد و اگه با عجله انجامش بدی خوب درنمیاد. آرامش نیاز داره و آرامش هم میاره. شاید اگه همین یه کار رو زمان کوتاهی تو روز انجام بدم رو اعصابم تاثیر داشته باشه!

۴) فلسفه‌ی علم و تکنولوژی همیشه واسه‌م موضوع جذابی بوده، اما به نوعی هم دور از دسترس. این حسو دارم که باید از جهات مختلف آروم آروم بهش نزدیک بشم. اینطوری که گاهی به مانع می‌خورم و باید برم از یه سمت دیگه امتحان کنم. یه پادکستی که قبلا شروع کرده بودم «فلسفه علم» با اجرای سیاوش صفاریان‌پور بود (شایدم پژمان نوروزی، به هر حال با یکی مصاحبه می‌کردن) که فعلا نصفه رها شده. کتاب «فلسفه علم» سمیر اکاشا رو هم موقعی که تو ارشد درس سمینار داشتیم استادمون معرفی کرد و خریدم. اصلا اونجا که فصل اولش رو خوندم جرقه‌ی اولیه‌ی علاقه‌م زده شد، ولی هنوزم کامل نخوندمش! اما اخیرا پادکست «علم چیست؟» آقای ابراهیمیان رو گوش دادم. هم مطالبش برام مفید بود و به ذهنم یه جهتی داد، هم کوتاه بود و بالاخره یه چیزو تموم کردم :))

یه سری وبینار هم مدرسه‌ی تردید گذاشته راجع به فلسفه‌ی هوش مصنوعی (اینجا و اینجا). حالا انگار تو خود هوش مصنوعی چقدر جلو رفتم که فلسفه‌شو هم می‌خوام بدونم :)) ولی اونا رو هم شروع کردم و چندتاشو دیدم. لعنتی کل داستان خیلی داره واسه‌م جذاب می‌شه و نمی‌دونم چی کارش کنم :)) اما حس می‌کنم از یه پازل هزار تیکه، سه چهار تا قطعه دارن کم‌کم جاشون رو پیدا می‌کنن.

۵) سر کار از یه نفر خوشم اومده بود که خب هر چی می‌گذره حسم داره متعادل‌تر می‌شه. الان اگه منطقی باشیم، می‌تونم بگم تنها چیزی که برای کراش زدن روش باقی مونده اینه که نیم‌فاصله رو رعایت می‌کنه =)) نکته‌ش اینجاس آدمیه که نمی‌شه با سرچ تو شبکه‌های مجازی ازش آمار درآورد. شاید همین مرموزش می‌کرد و دلم می‌خواست بتونم بیشتر ازش بدونم. در واقع همین منو برد به سمت سرچ اسم آدما تو اینترنت که بعد هم رسیدم به اسم خودم! بنابراین این پست از اولش هم اونقدرا نامرتبط به کار نبود :))

  • فاطمه
  • جمعه ۳۰ تیر ۰۲

امروز با شنیدنی‌ها! (روز شانزدهم)

سلام. امروز یه چیزی به ذهنم رسید که تو این پست ازش بنویسم، ولی یادم رفته الان :/

صبح یه اپیزود کوتاه از پادکست لوگوس گوش دادم. لوگوس پادکست حامد قدیریه و توش از موضوعات فلسفی حرف می‌زنه. اما خیلی سنگین و تخصصی نیست و قابل فهمه. اپیزود ۵۱ رو گوش دادم با عنوان زبان از دست رفته، که توش موضوع زبان رو در عصر مدرن و پیشامدرن با هم مقایسه می‌کرد. می‌گفت در قدیم (در اسطوره‌ها و متون مقدس) منشأ زبان رو یه چیزی فرای این دنیا می‌دونستن و مثلا می‌گفتن خدا اسم‌های چیزها رو به انسان یاد داده (تو قرآن هم همچین اشاره‌ای شده: آیه‌ی ۳۱ سوره‌ی بقره). به علاوه، اسم هر چیزی رو مختص ذات اون می‌دونستن و عقیده داشتن با دونستن اسمش می‌شه بهش سیطره داشت. اما در عصر مدرن زبان یه چیز الهی نیست، بلکه انسان‌ها خودشون یادش گرفتن و تو تکامل بهش رسیدن. این دو تا تفاوت دیدگاه برام جالب بود.

دیگه اینکه، اخیرا دو تا کتاب صوتی گوش دادم ولی متنی‌شون رو هم خوندم! تا وقتی کتاب رو به معنی واقعی کلمه «نخونم»، جزو کتابای خونده‌شده حسابش نمی‌کنم گویا :/ یه دلیلش اینه که تو کتاب صوتی نمی‌شه قسمت‌هایی از متن رو هایلایت کرد.

در کل جنس کارم فعلا طوریه که می‌شه حین بعضی بخش‌هاش چیزی گوش کرد. همین باعث شده برگردم سراغ پادکست و کتاب صوتی.

البته پادکست امروز رو موقع صبحانه گوش دادم نه کار.

و موقع کار چند روزه که می‌رم سراغ فولدر آهنگای محسن یگانه! یه عالمه آهنگ قدیمی ازش دارم که برای آخرین بار گوش می‌دم و پاک می‌کنم. یادم نمیاد چه زمانی اینقدر پیگیرش بودم!

در کل هر از گاهی می‌رم سراغ فولدر یکی از خواننده‌ها و با اون آهنگایی‌شون که برام ویژه نیستن (چه قدیمی چه جدید) همین رفتارو می‌کنم. چون حس می‌کنم چه کاریه این همه آهنگ جمع کرده‌م و گوش نمی‌دم. اینم می‌تونه در راستای تم سبک‌باری امسالم باشه! زیر مجموعه‌ی سبک کردن دنیای دیجیتال شخصیم.

  • فاطمه
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۰۲

صفحه‌ی پادکست‌ها

سلام

امروز ۳۰ سپتامبر و روز جهانی پادکسته. گفتم به این بهانه یه پست بنویسم برای معرفی چند تا از پادکست‌هایی که دنبال می‌کنم. ولی دیدم دارم وسوسه می‌شم درباره‌ی هر پادکستی که تا حالا حتی یه قسمت ازش گوش دادم بنویسم و این وقت می‌گیره. پس شیطونو لعنت کردم :)) و فکر کردم شاید بهتر باشه یه صفحه برای این کار درست کنم و اونو کم‌کم آپدیت کنم. این هم جنبه‌ی معرفی داره و هم بعدا می‌تونه به کار خودم بیاد.

این لینک اون صفحه‌س: پادکست‌هایی که گوش می‌دم

هنوز هیچی توش نذاشتم و لینکش رو هم جایی اضافه نکردم، ولی اومدم اول در موردش بگم که انگیزه شه برم کم‌کم پرش کنم! شاید بعدا از این صفحات برای کتاب و این چیزا هم درست کنم چون به نظرم آرشیو خوبی می‌شه برام. ضمن اینکه دیگه می‌تونم بدون اینکه لازم باشه برا هر چیز یه پست معرفی بذارم فقط اسمشو با یه توضیح کوتاه تو اون صفحه اضافه کنم که فقط یادم بمونه درباره‌ی چی بود و کِی خوندمش/دیدمش/...

اینکه می‌گم آرشیو، برای اینه که من گاهی میرم سراغ مثلا پادکست‌هایی که دنبال می‌کنم، و اون‌هایی رو که می‌بینم دیگه نمی‌خوام سراغشون برم حذف می‌کنم. چون می‌دونید، پادکست هم از اون چیزاییه که خطر غرق شدن در دنیاش وجود داره! کلی پادکست با محتوای خوب وجود داره و ما فرصت گوش دادن به همه‌شون رو نداریم. لیستی که من تو Castbox دنبال می‌کنم هم پر شده از پادکست‌هایی که مدت‌هاست قراره یه روز برم سراغشون یا مدت‌هاست رغبت نکردم ازشون چیزی گوش بدم. و این لیست‌ها چه در مورد کتاب و فیلم باشه یا پادکست، برای من گاهی تبدیل می‌شن به یه بار ذهنی و به کوهی از کارهای نکرده اضافه می‌شن. کارهایی که شاید اونقدرم اولویت نداشته باشن ولی یادآوری هر روزه‌شون یه حس عقب موندن و نرسیدن به کارها به آدم می‌ده. برای همین گاهی روی کانال‌ها یا صفحاتی که تو هر شبکه و پلتفرمی دنبال می‌کنم همچین مروری انجام می‌دم و یه تعداد رو حذف می‌کنم. حالا در برابر این حذف کردن‌ها یه مقاومتی وجود داره که: «اگه یه روووز خواستم دوباره برم سراغش و اسمش یادم نبود چی؟» برای همین یه آرشیو می‌تونه مفید باشه!

راستی امروز اپلیکیشن شنوتو رو هم نصب کردم که یه اپ ایرانیه برای گوش دادن به موسیقی، کتاب صوتی و پادکست. اون رو هم می‌خوام کم‌کم کشف کنم ببینم چیا داره :))

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۸ مهر ۰۰

زنان نامرئی - بی‌پلاس

سلام

چند روز پیش اپیزود جدید پادکست بی‌پلاس رو گوش می‌دادم که خلاصه‌ی کتاب زنان نامرئی رو می‌گفت. این کتاب به‌طور کلی می‌خواد بگه تو خیلی از تصمیم‌گیری‌هایی که تا به حال تو جوامع انجام شده، اغلب اوقات نیازها و خواسته‌های زن‌ها دیده نشده. قصد و غرضی هم پشتش نبوده، دلیلش فقط این بوده که تصمیم‌گیرنده‌ها خیلی وقتا مرد بودن یا داده‌هایی که اساس تصمیم‌گیری‌ها بودن از تجربه‌ی مردها اومده بوده و همین باعث شده نیاز زن‌ها دیده نشه. در مورد این سوگیری داده‌ها و شکاف اطلاعاتی، کتاب مثال‌های زیادی در محیط‌های شهری و روستایی، فضاهای کاری (حتی شرکتایی مثل گوگل و اپل)، استانداردهای ساختمان‌سازی یا طراحی اتومبیل، آزمایش‌های پزشکی و دارویی، و... در جوامع مختلف می‌زنه.

برخلاف برخی افراد* که صرفا دنبال برابر بودن همه چیز برای زن و مرد هستن، یه عده دیگه از جمله نویسنده‌ی این کتاب می‌گن اتفاقا باید تفاوت‌های زن و مرد رو بپذیریم و ببینیم. نویسنده اینجا در مورد لزوم تفکیک داده‌ها براساس جنسیت حرف می‌زنه که اون شکاف اطلاعاتی پر بشه، و معتقده تفاوت در نیازها و خواسته‌های زن‌ها و مردها باید دیده بشه تا بعد منجر به برابری هر دو گروه در برخورداری از امکانات و فرصت‌ها بشه.

گرچه با کلیت حرف کتاب موافقم، کامنت یه نفر باعث شد در مورد بعضی مثال‌هاش بخوام بیشتر فکر کنم. یکی از مثال‌های کتاب در مورد دمای فضای داخلی اداراته. میگه دمای استاندارد ساختمان‌ها براساس استاندارد مردانه تعیین شده در حالی که زن‌ها به خاطر متابولیسم متفاوت‌شون دمای بدن‌شون کمی از مرد‌ها پایین‌تره. در نتیجه -این رو علی بندری براساس مشاهدات خودش چه در داخل چه خارج کشور اضافه کرد- تو یه فضای اداری خیلی وقتا خانوما یه شال یا لباس اضافه همراهشون دارن (خب خدا رو شکر به خاطر حجاب این مشکلمونم حل شد :دی).

اون فرد تو کامنتش نوشته بود این که نشد حرف! اصولا دمای یه محیط باید مطابق با نیازِ گرمایی‌ترین عضو حاضر در اونجا تنظیم بشه و بقیه اگه سردشون شد لباس اضافه بپوشن (چون برعکسش که نمی‌شه :دی). نوشته بود اگه اینطوری بخوایم فکر کنیم، جامعه رو می‌شه صد جور به گروه‌های مختلف تقسیم کرد (مثلا براساس سن و سال به جای جنسیت) و همیشه گروهی وجود داره که نیازش در نظر گرفته نشده یا در اولویت نیست.

این صحبت شاید تا حدی در مورد بعضی مثال‌های کتاب صدق کنه. اما فکر می‌کنم هدف این نیست که بیایم یکی‌یکی مثال‌ها رو بررسی کنیم ببینیم درستن یا نه. هدف اینه که نسبت به کلیت این موضوع آگاه‌تر بشیم و ببینیم که رد پاش تو خیلی موارد جزئی و روزمره دیده می‌شه.

موضوعی که از اواسط پادکست ذهنم رو مشغول کرد، مشکلی بود که خودم تازگی باهاش مواجه شده‌م. تو دانشکده‌ی ما نه اینکه مسئولین بخوان خانم‌ها رو نادیده بگیرن، بلکه به خاطر تعداد کم دخترها ناخودآگاه اون شکاف اطلاعاتی شکل گرفته و احتمالا اونا از مسائلی که ذهن ما رو درگیر کرده صرفا خبر ندارن. مثلا همین الان یکی دو تا مشکل در مورد سرویس بهداشتی و نمازخونه‌ی خانوما وجود داره که حل کردنش نباید اونقدرا سخت باشه اما انجام نمی‌شه. قطعا یه دلیلش کوتاهی و بی‌حواسی مسئول‌هاس، ولی به عقیده‌ی من اینکه خود ما هم به جز یکی دو بار پیگیریِ نصفه نیمه کار دیگه‌ای نکردیم خیلی موثره. اغلب فقط بین خودمون غر می‌زنیم و نمی‌ریم ببینیم که مسئله رو با کدوم مسئول باید مطرح یا بهش یادآوری کنیم.

خلاصه که جوگیر شدم و می‌خوام فردا با یه آفتابه برم جلوی دفتر رئیس دانشکده تحصن کنم =)))

اگه شما هم از این مثال‌های کوچیک دور و برتون دیدین و براش کاری انجام دادین بگین. شاید جایی تذکری دادین یا تو یه تصمیم‌گیری سعی کردین اون تفکیک اطلاعات رو داشته باشین، یا هر چیز دیگه. ولی می‌خوام این یه بار نشینیم مشکلاتی رو که همه می‌دونیم وجود داره لیست کنیم. راجع به اونایی بگیم که شاید جزئی باشن، ولی برای حل‌شون حداقل یه تلاشی کردیم.

منم ایشالا نتیجه‌ی تحصن و پیگیریم رو بهتون خواهم گفت :))

* می‌خواستم بگم برخی فمنیست‌ها، ولی دیدم تعریف دقیق فمنیست یا گرایش‌های مختلفش رو نمی‌دونم. و اصلا چه اهمیتی داره اسم تفکرایی که دارم می‌نویسم چیه.

پ.ن. احتمالا این کتاب رو برای اون ماهی که چالش طاقچه درباره‌ی فمنیسم و زنانه بخونم.

پ.ن۲. همزمان شدن این پست با مناظره‌ها و بحث‌های حقوق زنان که همیشه اینجور وقتا بیشتر مطرح می‌شه اتفاقیه! فقط می‌خواستم خلاصه‌ی مطالب پادکست و کتاب رو بنویسم و کاری به اون داستانا نداشتم.

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰

درک ما از واقعیت

سلام

مدتیه حس می‌کنم بعضی مباحث مختلفی که به‌طور جدی یا جسته گریخته دنبال می‌کنم*، قابلیت اینو دارن که به یه فکرای واحدی همگرا بشن، و کم‌کم داره خوشم میاد از این همزمانی که تو دنبال کردن این مباحث پیش اومده :)) مثلا چند هفته پیش یه شب این فکر به سرم زد که مگه علم نمی‌گه گوش من یه بازه‌ی فرکانسی محدودی از صوت رو می‌شنوه؟ یا چشم من یه بازه‌ی محدودی از امواج (نور مرئی) رو درک می‌کنه؟ و مگه همین علم نمی‌گه اون طیف امواج خیلی بزرگتر از چیزیه که ما درک می‌کنیم؛ یا به عبارتی بازه‌هایی ازش وجود دارن که ماورای قدرت ادراک ما هستن؟ (اینجا منظورم از درک و ادراک، حس و دریافت‌مون از جهان با ابزارهای فیزیکیه که داریم؛ مثل همون گوش و چشم.) پس شاید خیلی ساده، چیزی که بهش می‌گیم ماوراء الطبیعه از همین جاها شروع می‌شه.

اگه محدوده‌ی شنوایی چند تا حیوان رو با انسان مقایسه کنیم (شکل زیر)، می‌بینیم یه دلفین یا خفاش می‌تونن فرکانس‌های متفاوت/بیشتری رو از ما حس بکنن. یعنی نسبت به ما یه ادراک متفاوت/کامل‌تر از صوت دارن. (یا شاید بهتر باشه بگم ارتعاشات، چون فکر کنم صوت به همون بازه‌ی شنوایی انسان گفته می‌شه.) همینو می‌تونیم به بقیه‌ی حس‌ها هم تعمیم بدیم. حالا ما ممکنه فرضا یه ابزاری پیدا کنیم یا بسازیم که بتونیم باهاش یه چیزی رو کمی بیشتر درک کنیم، ولی بازم یه محدودیت‌های فیزیکی داریم. بعد به نظرم رسید که حتی شاید گذشتگان ما واقعا توانایی ادراک بیشتری داشتن، اما در طول تکامل این توانایی (که از سیستم عصبی میاد) محدود شده، چون چیز بهینه‌ای نبوده و مغز باید رو هزار تا چیز دیگه هم انرژی می‌ذاشته.

اینا همه‌ش یه مشت فکر پراکنده بود، تا دیروز که داشتم یه پادکست (قسمت صفرم از Cognitive Cast) گوش می‌دادم و دیدم بعد از کمی صحبت در مورد محدودیت‌های ادراکی انسان، از قول دونالد هافمن (استاد علوم شناختی دانشگاه کالیفرنیا) همین حرفو می‌زنه: نظریه‌ی میانجی ادراک (Interface theory of perception) می‌گه دستگاه ادراکی ما بیشتر از اون که برای دریافت عینی واقعیت تکامل پیدا کرده باشه، برای دریافت اجزایی از واقعیت بهینه شده که تضمین کننده‌ی بقای ما هستن! هدف تکامل تضمین بقا بوده، نه ارائه‌ی یه بازنمایی دقیق از دنیای بیرون. و اینکه خیلی عوامل مثل غرایز و باورها و اطلاعات قبلی، روی تجربه و ادراک روزمره‌مون از دنیای اطراف و پردازش اطلاعاتی که ازش می‌گیریم تاثیر دارن.

یه ویدیوی TED هم در همین رابطه از این آقا هست با عنوان Do we see reality as it is، که توش ادعا می‌کنه معادلات تکامل با برازندگی (fitness) کار می‌کنن -یعنی همین اصل که گونه‌هایی که برتری بیشتری از هم‌نوعاشون داشتن باقی مونده‌ن- و نه الزاما با درک کامل‌تری از واقعیت. یعنی این دو تا رو در یه جهت نمی‌دونه. مثال‌های جالبی هم می‌زنه، یکیش دسکتاپ کامپیوتره که مثلا من یه آیکون آبی از پروژه‌ای که دستمه روش دارم. این معنیش این نیست که اون فایل واقعا یه چیز مثلا مربعیِ آبیه! ولی اصلا باید یک همچین اینترفیسی وجود داشته باشه، چون اگه قرار باشه من با همه‌ی اون صفر و یک‌ها از اول سر و کله بزنم هیچ‌وقت به کار اصلیم نمی‌رسم.

البته صحبتاش خیلی مفصل‌تر از ایناس و اگه دوست داشتین خودتون ببینید. این چیزایی که نوشتم بیشتر برداشت‌ها و فکرای خودم بود و می‌دونم شاید ناقص باشه، چون مطالعه‌م تو این زمینه‌ها خیلی سطحی بوده و عمیق‌تر شدن توش خیلی زمان می‌بره. فقط خواستم فعلا تا همین حدش رو بنویسم.

یکی از جرقه‌های این فکرها استوری یکی از دوستان بود که یه نقل قول از یه کتاب گذاشته بود مبنی بر اینکه خرافات و باورهای متافیزیکی کلا بی‌اساسن (حتی حرفشو هم کامل یادم نمونده، چه برسه به اسم کتاب :/ ولی همچین مضمونی بود). نظر من اینه که قرار نیست همه چی رو راحت قبول کنیم، ولی این تصور هم که «دنیا تو ادراک ما خلاصه می‌شه» شاید خیلی نگاه ساده‌انگارانه‌ای باشه.

* چیزای به ظاهر بی‌ربطی مثل فیزیولوژی (که باعث خوشحالیه بخش زیادی از مبحث این ترم به سیستم عصبی اختصاص داره)، مطالعه‌های در حاشیه‌ی هوش مصنوعی، بعضی پست‌ها و ویدیوها از این‌ور و اون‌ور، و حتی اخیرا کتاب کمدی‌های کیهانی (که راجع به اونم ایشالا پست می‌ذارم)!

  • فاطمه
  • سه شنبه ۶ خرداد ۹۹

شترمرغ درون!

سلام

دیروز خسته و له اومده بودم خونه و حتی حال کتاب خوندنم نداشتم، گفتم همین‌طوری که چشمامو بستم یه پادکستی* که قبلا سیو کرده بودم رو گوش بدم. پادکسته انگلیسی بود و اولش انتظار نداشتم چیز زیادی ازش بفهمم ولی نه تنها اصل قضیه رو گرفتم، بلکه به نظرم جذاب هم اومد و خواستم یه کم اینجا ازش بگم.

بیاین اینطوری شروع کنیم: فرض کنین دو تا پاکت می‌ذارن جلوتون که یکی بزرگه و یکی کوچیک، و کلا یه درصد کمی احتمال داره که تو یکی‌شون پول باشه. اما اگه پول تو پاکت بزرگ باشه ۱۰۰ هزار تومنه، و اگه تو پاکت کوچیک باشه ۱۰ هزار تومن. شما باید ۲۰ دقیقه صبر کنین بعد می‌تونین در یه پاکت رو باز کنین... اما سوال این نیست که کدوم پاکت رو باز می‌کنین، سوال اینه که آیا ۲۰ دقیقه صبر می‌کنین؟! چون اگه بخواین می‌تونین ۵۰۰ تا تک تومن بدین و همون موقع در پاکت رو باز کنین! :)

همچین تستی رو گرفتن (البته رقم‌ها به دلار بوده!) و دیدن درصد زیادی از شرکت‌کننده‌ها اون پولِ کم رو دادن که فقط زودتر ببینن تو پاکت‌ها چه خبره! (با اینکه اگه صبر می‌کردن هم چیزی رو از دست نمی‌دادن!)

از طرفی دو تا تست دیگه هم بوده (یکیش توسط همین گروه گرفته شده) که توش افراد آزمایش می‌دادن ببینن یه بیماری رو دارن یا نه. تو هر کدوم دیدن یه عواملی باعث شده تعدادی از شرکت‌کننده‌ها کلا نخوان بدونن یا نخوان معاینات رو ادامه بدن.

منطقیش اینه که ما بخوایم راجع به هر چیزی که بهمون مربوط می‌شه - کار، سلامت یا علایقمون – تا جای ممکن اطلاعات کسب کنیم. اما در عمل در مورد اتفاقای خوشایند و هیجان‌انگیز مشتاقیم بیشتر و زودتر بدونیم، ولی وقتی پای یه چیز ناخوشایند وسط کشیده بشه یا چیزی که ازش ترس داریم، گاهی وقتا دلمون می‌خواد خودمونو بزنیم به اون راه و کمتر ازش بدونیم.

حالا بحث فقط سر مسائل جدی مثل سلامت نیست. یه مثال جالبی اول پادکست داشت که با چند نفر که معتاد اخبار بودن مصاحبه کرده بود، اینا گفته بودن ما اخبار انتخابات رو خیلی دنبال می‌کردیم ولی وقتی دیدیم ترامپ رای آورد دیگه حالمون گرفته شد دنبال نکردیم!

برای این حالت تدافعی که در مقابل گرفتن اطلاعات پیدا می‌کنیم (Information Aversion)، یه اصطلاحی هست به اسم اثر شترمرغ (Ostrich Effect). گویا یه افسانه‌ای هست که شترمرغ وقتی از چیزی می‌ترسه سرشو می‌کنه تو شن. معادل همون کبک خودمونه که سرشو می‌کنه توی برف :))

اولین بار این اصطلاح تو حوزه‌ی اقتصاد و در مورد رفتار سرمایه‌گذارای بورس به کار رفته، که دیدن هر وقت وضع بازار بد می‌شه، سهام‌دارا برخلاف حالتی که وضع بازار خوبه به‌طور مداوم اخبار بازار و سودشون رو پیگیری نمی‌کنن.

"اثر شترمرغ" الان دیگه به عنوان یه خطای شناختی به کار میره و تو موارد دیگه هم کاربرد داره. خطاهای شناختی (اون‌طور که متوجه شدم) افکاری هستن که باعث می‌شن نتونیم منطقی با مسائل برخورد و تصمیم‌گیری کنیم. کلا بحثش گسترده‌س و منم زیاد بلد نیستم، ولی علی‌الحساب بیاید حواسمون به شترمرغ درون‌مون باشه که زیادی نخواد از واقعیت‌ها فرار کنه. :)

(مثلا برای شروع خودم باید پاشم برم دکتر :)) )

شتر مرغ درون، بعد از متحول شدن :دی

‌‌

* پادکستی که گفتم یکی از قسمت‌های پادکست Hidden Brain بود که از اینجا (و البته اپلیکیشن‌های مخصوص پادکست) می‌تونین گوشش بدین. برای نوشتن یه قسمتایی از پست از این لینک هم کمک گرفتم. توضیحات کامل‌تری داره اگه دوست داشتین :)

  • فاطمه
  • يكشنبه ۱۳ مرداد ۹۸

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب