۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوییت دریمز» ثبت شده است

از عوارض گیر دادن به یه نویسنده!

سه شب پیش یه خواب بد دیدم. (می‌خواستم تو پست قبلی بنویسم ولی اون خیلی طولانی شد.) خواب دیدم که کلی آدم از جمله من رو دزدیدن تو خونه‌ی بابابزرگم اینا نگه داشته بودن :| و تمام مدت خواب من می‌دونستم همه‌ی این اتفاقات، داستان یه کتاب از رومن گاریه! (ولی این باعث نمی‌شد نترسم.) حتی تهش با اینکه خیلی بد تموم شد و از اونجا جمع‌مون کردن که ببرن نمی‌دونم کجا، فکر می‌کردم: ولی درستش همینه که کتاب اینجوری تموم بشه!

حالا جالبه که دارم یه کتاب از رومن گاری می‌خونم به اسم ستاره‌باز، که همین اولاش که هستم یه مدل آدم‌ربایی داره اتفاق میفته ولی تا اونجایی که اون شب خونده بودم هنوز به قسمت آدم‌رباییش نرسیده بود!

یه بار دیگه هم خواب دیده بودم تو همون خونه‌ایم و صدای یه هلیکوپتر میاد، بعد هلیکوپتره تو حیاط فرود اومد و یه مشت سرباز ازش ریختن بیرون و فهمیدیم جنگ شده. :/
درسته خونه‌شونو زیاد دوست ندارم ولی نمی‌دونم چرا دیگه اینقدر خواب‌های مخوف می‌بینم ازش!

+ این دو روز اینقدر خلوت شده بود دانشگاه، نفر اول من می‌رسیدم سالن مطالعه و چراغا رو روشن می‌کردم! بالاخره دیشب با بدبختی پروژه‌هه رو فرستادم. اولش که موقع گزارش نوشتن فهمیدم یه سوتی تو کدم دادم و کلی درگیر درست کردنش بودم. بعدم که وسط گزارش لپ‌تاپم هنگ کرد :| ولی بالاخره تامام شد! به تعطیلات دو روزه‌ی بین دو ترم خوش آمدم! :)) (پیشنهادات‌تون رو برای استفاده‌ی بهینه از تعطیلات بفرمایید!)

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۱ بهمن ۹۷

به ذهنت استراحت بده.

امروز امتحان ریاضی پیشرفته داشتم. صبح که از خواب بلند شدم، وسط شستن صورتم یهو یه لامپ تو مغزم روشن شد و فهمیدم اشتباهم تو مسئله‌ای که دیروز کلی وقت صرفش کرده بودم ولی به جواب نرسیده بودم چی بوده. تو دانشگاه نشستم نوشتمش و حل شد! (و البته اینا معنیش این نیست که خود امتحانو خیلی خوب دادم!) یاد مطلبی* افتادم که اخیرا در این مورد خونده بودم، که چطور ناخودآگاه شما جواب سوالاتون رو می‌تونه پیدا کنه.

شده صبح از خواب پاشین یه آهنگی تو ذهنتون پلی بشه و ندونید از کجا یادتون اومده؟! این برا من خیلی پیش میاد. ولی این که سوالی اینقدر ذهنم رو درگیر کرده باشه که تو خواب جوابشو ببینم یا پاشم بفهمم حلش چیه، اگرم اتفاق افتاده یادم نمونده.

قضیه اینه که (طبق اون مطلب) شبا که ما می‌خوابیم ناخودآگاهمون بیداره! و داره همچنان داده‌هاشو تحلیل می‌کنه. و اصلا لازمه یه وقتا که ذهنمون خیلی درگیر یه مسئله میشه، بهش استراحت بدیم. حالا چه با خواب چه با مشغول شدن به یه کار دیگه. (انیمیشن Inside Out رو دیدین؟ اونجا هم قشنگ این موضوع رو نشون داده بود. البته الان دقیقش یادم نیست ولی اینو یادمه که وقتی دختره خواب بود تو ذهنش کلی چیزا فعالیت داشتن.)

جلوتر نویسنده حتی پیشنهاد میده که شب‌ها سوالاتی که درگیرشیم رو یادداشت کنیم و صبح‌ها اولین چیزهایی که به ذهنمون میان رو بنویسیم. و اگه این تبدیل به یه عادت بشه، مفیده و به خلاقیت کمک می‌کنه و این حرفا.

من که متاسفانه شبا اجازه میدم فکر و خیالای چرت و حتی منفی بیان سراغم. امیدوارم بتونم افکارمو کنترل کنم و این یادداشت کردنی که گفته رو انجام بدم. مثل گاهی که خواب‌هام رو می‌نویسم، نوشتن اولین افکاری هم که بعد از بیدار شدن به ذهنم میان می‌تونه جالب و مفید باشه.

لینک اون مطلب رو هم براتون میذارم اگه علاقه داشتین بخونینش. فقط فک کنم سایتش فیلتره :))

How to Make the Power of Your Subconcious Mind Work for You

پ.ن. اینطور که معلومه فک کنم لازمه سر امتحانا هم بخوابم!

پ.ن۲. Inside Out واقعا خیلی خوبه. اگه ندیدین ببینین، اگرم دیدین دوباره ببینین!

پ.ن۳. امتحانا تموم شد. بریم سر پروژه‌ها :|

  • فاطمه
  • چهارشنبه ۳ بهمن ۹۷

کم‌کم تو همه‌ی دانشگاهای کشور قبول میشم!

خواب دیدم با یه نفر از طریق کامنت گذاشتن تو وبلاگای همدیگه حرف می‌زنم، صحبتای دوستانه و معمولی. روز بعد شد و تو دانشگاه بودم. یکی از پسرای یُبس کلاس اومد و تا منو دید نیشش باز شد و رد شد. بعدتر نمی‌دونم چه موقعیتی بود که قایمکی تو گوشیش نگاه کردم، انگار دیدم تو وبلاگشه و فهمیدم ای وای این همونه! :))) [ از بچه‌های دکترا هستن ایشون که نمی‌دونم چرا خودش و دوستش اینقد تو قیافه‌ن :| و نه، روش کراش ندارم! =)) ]

بعدشم خواب دیدم ارشد دانشگاه تبریز قبول شدم و الان روز اوله و با کلی بدبختی تو ساختمون پیچ در پیچ دانشگاه (که تا حالا در واقعیت ندیدمش) کلاسمو پیدا کردم. سر کلاس سه نفر نشسته بودیم منتظر، که یه خانومی نمی‌دونم از آموزش یا خدمات برامون چایی آورد با شیرینی! داشتم تلاش می‌کردم ازشون عکس بگیرم که استوری بذارم :)) که بیدار شدم!

‌‌

پ.ن. چند وقت پیشم خواب دیده بودم ارشد کرمان قبول شدم! ولی اون قبل از اعلام نتایج بود. باز تبریز یه توجیهی داره برام، ولی کرمان نمی‌دونم از کجا اومده بوده تو ذهنم.

پ.ن۲. اگه یه کم فکر اپلای بودم، شاید خواب دانشگاه یوبی‌سی یا دلفت رو هم می‌دیدم :|

پ.ن۳. صبح تو ماشین، قبل از اینکه خواب‌هام یادم بره تندتند تو نوت گوشی نوشتم‌شون. این کارو گاهی انجام می‌دم چون دوست دارم یادم بمونه تو ناخودآگاه ذهنم چیا می‌گذره!

  • فاطمه
  • سه شنبه ۱۳ آذر ۹۷

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد "مانند همه‌ی آدم‌هایی که تنها زندگی می‌کنند، من هم شب‌ها هنگام برگشتن به خانه اول به چراغ قرمز کوچک پیغام‌گیر تلفن نگاه می‌کردم، حتی آرزو داشتم برایم پیغام گذاشته شده باشد. فکر می‌کنم هیچ کس از این وسوسه در امان نیست."

(از داستان تیک‌تاک)

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد by Anna Gavalda

My rating: 2 of 5 stars

‌‌

«دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» (آنا گاوالدا)، شامل یه تعداد داستان کوتاه غالبا عاشقانه‌س. خیلی دیدم ازش پاراگراف استخراج می‌کنن برای کپشن اینستاگرام یا کانالای تلگرامی، برا همین آدم از دور فکر می‌کنه چه اثری! ولی من زیاد خوشم نیومد. نه فقط به خاطر تم عاشقانه‌ی داستان‌ها (شخصا عاشقانه خیلی دوست ندارم ولی بعضی وقتام جذابن‌)، به این خاطر که بیشتر شخصیت‌های این کتاب یه سری دوست‌دختر/پسر بودن یا کسایی که دلشون پیش یکی دیگه گیر کرده بود و این‌جور چیزا. از یه جا به بعد فضای داستان‌ها یه مقدار تکراری می‌شد.

البته ترجمه هم بی‌تاثیر نیست (من ترجمه‌ی سولماز واحدی‌کیا رو خوندم از نشر کوله‌پشتی، البته مقایسه نکردم با ترجمه‌های دیگه.) و اینکه به نظرم خوب ویراستاری نشده بود. حالا نمی‌دونم این مشکل از خود انتشاراته، یا اپلیکشین طاقچه.

داستان «حقیقت روز» رو بیشتر از بقیه دوست داشتم (شاید غیرعاشقانه‌ترین‌شون بود!) که درباره‌ی مردی بود که فکر می‌کرد (یا می‌فهمید) به خاطر دنده عقب‌گرفتنش تو اتوبان، تو یه تصادف بزرگ جاده‌ای مقصره. همچنین داستان «سرانجام» که در مورد خود آنا گاوالدا و ماجرای داستان‌نویسی و تلاشش برای چاپ کتابش بود.

پ.ن. ریویوی بالا رو اول تو گودریدز نوشتم و کد اشتراکشو کپی کردم اینجا و یه کم جملاتشو بالا پایین کردم. این وسط چند خط هم بهش اضافه شد :))

+ بعدازظهر خواب دیدم دارم سیگار می‌کشم :| احتمالا کار بخش سرکش و عصیان‌گر ناخودآگاهمه. :/

  • فاطمه
  • پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷

محو شدن‌ها

- اینکه خواب کسی رو که دلت براش تنگ شده ببینی، ولی تو خواب چهره‌ش معلوم نباشه، معنای خاصی داره؟

- شاید داری کم‌کم فراموشش می‌کنی.

- شایدم اون فراموشت کرده...

  • فاطمه
  • شنبه ۱۰ شهریور ۹۷

•• اسم وبلاگ از عنوان کتاب "اتاقی از آن خود"ِ ویرجینیا وولف برگرفته شده.
آرشیو مطالب