"مانند همهی آدمهایی که تنها زندگی میکنند، من هم شبها هنگام برگشتن به خانه اول به چراغ قرمز کوچک پیغامگیر تلفن نگاه میکردم، حتی آرزو داشتم برایم پیغام گذاشته شده باشد. فکر میکنم هیچ کس از این وسوسه در امان نیست."
(از داستان تیکتاک)
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد by Anna Gavalda
My rating: 2 of 5 stars
«دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد» (آنا گاوالدا)، شامل یه تعداد داستان کوتاه غالبا عاشقانهس. خیلی دیدم ازش پاراگراف استخراج میکنن برای کپشن اینستاگرام یا کانالای تلگرامی، برا همین آدم از دور فکر میکنه چه اثری! ولی من زیاد خوشم نیومد. نه فقط به خاطر تم عاشقانهی داستانها (شخصا عاشقانه خیلی دوست ندارم ولی بعضی وقتام جذابن)، به این خاطر که بیشتر شخصیتهای این کتاب یه سری دوستدختر/پسر بودن یا کسایی که دلشون پیش یکی دیگه گیر کرده بود و اینجور چیزا. از یه جا به بعد فضای داستانها یه مقدار تکراری میشد.
البته ترجمه هم بیتاثیر نیست (من ترجمهی سولماز واحدیکیا رو خوندم از نشر کولهپشتی، البته مقایسه نکردم با ترجمههای دیگه.) و اینکه به نظرم خوب ویراستاری نشده بود. حالا نمیدونم این مشکل از خود انتشاراته، یا اپلیکشین طاقچه.
داستان «حقیقت روز» رو بیشتر از بقیه دوست داشتم (شاید غیرعاشقانهترینشون بود!) که دربارهی مردی بود که فکر میکرد (یا میفهمید) به خاطر دنده عقبگرفتنش تو اتوبان، تو یه تصادف بزرگ جادهای مقصره. همچنین داستان «سرانجام» که در مورد خود آنا گاوالدا و ماجرای داستاننویسی و تلاشش برای چاپ کتابش بود.
پ.ن. ریویوی بالا رو اول تو گودریدز نوشتم و کد اشتراکشو کپی کردم اینجا و یه کم جملاتشو بالا پایین کردم. این وسط چند خط هم بهش اضافه شد :))
+ بعدازظهر خواب دیدم دارم سیگار میکشم :| احتمالا کار بخش سرکش و عصیانگر ناخودآگاهمه. :/