سلام
دیروز با دو تا از دوستان رفته بودیم دریاچه چیتگر به نیت دوچرخهسواری. ولی ساعت شلوغی بود و دوچرخه به تعداد ما نمونده بود براش. فقط من جهت افزایش اطلاعات عمومی خودم از آقاهه پرسیدم: صبحا از چه ساعتی دوچرخه کرایه میدین؟
- معلوم نیست.
+ چی؟
- معلوم نیست، مثلا ممکنه یه روز از شیش باشیم.
+ آهان، دِلیه؟ :|
- بله :) [سرشو آورد بالا و دقیقا یکی از همین لبخندهای بدتر از صد تا فحش تحویلم داد!]
+ خب معمولا از چه ساعتی میاین؟ [حالا منم گیر داده بودم]
- معمولا از ده.
+ خب جونت درمیومد اینو از اول بگی؟ :| [اینو طبیعتا توی دلم گفتم!]
عوضش رفتیم چرخ و فلک سوار شدیم! بعدم رفتیم اون قسمت ساحلمانندش و ادامهی غروب خوشگل رو اونجا دیدیم. همهمون خیلی وقت بود شمال یا کنار هیچ رودخونه و دریایی نرفته بودیم و اینجا با وجود مصنوعی بودنش حس خوبی داشت.
صبحها و دم غروبهای پاییز رو دوست دارم. حتی اون چند دقیقهای که تو ایستگاه مترو منتظر بودم و ترکیب نسیم خنک و گرمای بعدازظهر خوابآلودم کرده بودن، دلچسب بود!
چند روز پیشم تو دانشگاه با خودم فکر میکردم آیا رَواست که تو همچین هوایی خودمونو حبس میکنیم تو ساختمون؟ بعد وقتی که خواستیم کمی استراحت کنیم دوستامو بردم بیرون هوا بخوریم یه کم ^_^
نمیدونم چطور بعضیا میتونن پاییزو دوست نداشته باشن :))
پ.ن. جهت هدر نرفتن کدهای تخفیفی که اسنپ برام فرستاده، اسنپ گرفته بودم. زده بود رادیو ورزش و یکی که داشت از یه همایشی گزارش میداد، میخواست در مورد زمان برگزاریش یه چیزی بگه و از عبارت «نزدیک ایام مبارک اربعین» استفاده کرد! قبلا مبارک رو برا عیدا نمیگفتن؟ خب بلد نیستین مجبورین قلمبه سلمبه حرف بزنین؟ :) [از همون لبخنداس!]
+ از مامانم اصرار که همون یکی دو ماه پیش بهم گفته خالهم بارداره و از من انکار! آخه چیز به این مهمی رو اگه گفته بود که یادم نمیرفت :/ مشکل اینجاس که حدود یه سال پیش هم که فهمیدم دوستم قراره با همکلاسیمون ازدواج کنه، وقتی گفتم چرا زودتر بهم نگفت بودی، گفت که خیلی وقت پیش بهت گفته بودم! و من اصلا یادم نمیاومد. حالا نمیدونم واقعا مشکل از حافظهی منه؟ آخه این چیزا رو که آدم دیگه یادش میمونه اگه بهش بگن :/