- فاطمه
- چهارشنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۸
۱) میانترم امروز رو تو شیش هفت ساعت بستم کلا، یه بخشش رو دیشب از طرفای یازده تا سه و نیم، بقیهشم صبح تا ظهر تو دانشگاه. دیشب موقع درس خوندن اومدم برا خودم شیرکاکائو درست کنم، قهوه ریختم اشتباهی :| نمیدونم چرا تا وقتی شیر نریخته بودم روش بوی کاکائو میداد :| بار دوم بود این اشتباهو میکردم و فکر کنم دارم حس بویاییم رو از دست میدم!
+ به هر حال به نظر میرسه قهوه تاثیرشو گذاشت. حتی صبح تو دانشگاه خوابم نمیبرد :/
۲) مهناز تو این پستش چند تا مینیسریال کرهای معرفی کرده. از موضوع یکیشون خوشم اومد و رفتم دیدمش؛ سریال Nightmare Teacher. داستان تو یه دبیرستان میگذره که یه تعداد از بچهها برا رسیدن به چیزی که خیلی میخوان (زیبایی، توجه، نمره، قدرت،...) با معلم جدیدشون یهجور قرار داد میبندن و بعد میفتن تو مسیری که دیگه نمیشه ازش بیرون اومد... سریال جذاب و مرموزی بود به جز قسمت آخرش که خیلی الکی تموم شد :|
+ تو یه قسمتش معلمه به یه پسره یه نوشیدنی میداد که حافظهشو قوی کنه، ولی عوارضش این بود که خاطراتش محو میشدن. جالبه که پسره عقلش رسیده بود و چیزای مهمو روی دستش مینوشت، مثلا اسم دوستاش رو یا اینکه دفتر معلمه کجاس! یاد فیلم ممنتو افتادم، صد ساله میخوام دوباره ببینمش :/
۳) از افتخاراتم اینه که نه تنها این آهنگ جنتلمن رو یه بارم گوش ندادم، بلکه حتی ویدیوهای پخش شده ازش رو هم ندیدم!
+ هنوز بعضی از آهنگای ساسی مانکن که آخرین بار هفت هشت سال پیش گوش دادم، کامل از ذهنم پاک نشدن. مثلا هر وقت یکی میگه داره بارون میاد، میگم چقد بهت میاد وای چه بلایی تو کاپشن :/ :| -ــ- [اموجی کوباندن بر سر]
۴) چند شب پیش یه خواب میدیدم، وسطش به خودم میگفتم کاش خواب باشه. بعد یهو جملهای که تو فیلم اینسپشن میگفت یادم اومد؛ که اگه یادت نمیاد از کجا اومدی اینجایی که هستی و ماجرا چهجور شروع شده، یعنی خوابی. باورم نمیشد که بالاخره تو خواب این جمله یادم اومد!! هشتگ خرکیف! ^_^
+ یه جملهی دیگهش هم اینه که فقط وقتی بیدار میشی میفهمی چیزای عجیب و غیرمنطقی تو خوابت بوده. اینو البته خودم قبلا کشف کرده بودم! :دی فکر کنم یکی دو بارم پیش اومده که تو خواب متوجهش بشم.
+
Cobb: Well dreams, they feel real while we're in them, right? It's only when we wake up that we realize how things are actually strange. Let me ask you a question, you, you never really remember the beginning of a dream do you? You always wind up right in the middle of what's going on.
🎥: Inception
سهشنبه سر کلاس هوش مصنوعی یه مبحثی مطرح شد و تهش یه چراغی تو ذهن من روشن شد و برای خودم یه نتیجهگیری کردم ازش. نتیجهگیری، پاراگراف آخر مطلبه. بقیهی پست توضیح اون موضوعه و با توجه به اینکه خودم تازه یادش گرفتم ممکنه کامل نباشه یا اشکالی داشته باشه، اما خلاصه کردنش برا خودم جالب بود. پیشاپیش از بزرگای حوزهی هوش مصنوعی و ماشین لرنینگ بابت این که پا تو کفششون کردم عذرخواهی میکنم!
تو یادگیری ماشین یه مبحثی هست به اسم یادگیری تشویقی۱. اینطوریه که ربات یا سیستم پاسخ درست حرکتی که قراره بکنه رو نمیدونه، اما هر بار بعد از انجام حرکت بسته به درست بودن یا نبودنش بهش پاداش داده میشه یا جریمه میشه. در نتیجه بعد از چندین بار انجام حرکات یاد میگیره چه حرکتی درسته و از اون به بعد همون حرکت درست رو انجام میده. مثلا این ویدیو رو ببینید، یه رباته که داره یاد میگیره پنکیک تو تابه رو برگردونه :))
یکی از اولین روشهای بر این مبنا، Learning Classifier System بوده که الان دیگه منسوخ شده انگار. تو این روش سیستم ما یه مجموعه گزاره (که بهشون میگیم قانون) به شکل «اگر... (فلان شرط برقرار بود)، آنگاه... (فلان کارو بکن)» داره. سیستم، موقعیتی که باهاش مواجه میشه رو چک میکنه تا ببینه با بخش «اگر» از کدوم قانون منطبقه، بعد عملی که تو بخش «آنگاه» اون قانون اومده رو انجام میده. اما خیلی وقتا بیشتر از یه قانون با اون موقعیت تطبیق دارن و از بینشون باید یکی انتخاب بشه. مثل این میمونه که استاد سر کلاس یه سوالی بپرسه و یه تعداد دستشونو ببرن بالا، حالا استاد از بین اینا باید یه نفرو انتخاب کنه، اگه طرف جواب درست داد نمرهی مثبت میگیره و اگر جواب اشتباه داد، نمرهی منفی. این انتخاب در واقع رندومه، مثل چرخوندن یه گردونهی شانس، اما گردونهای که قطاعهاش مساوی نیستن. قبل از شروع کار تمام قوانین یه امتیاز اولیه دارن که در واقع احتمال فعال شدنشونه. قطاعهای گردونهی شانس به نسبت این احتمالها تقسیم شدن؛ یعنی هر چی یه قانون امتیاز بیشتری داشته باشه، احتمال انتخاب شدنش هم بیشتره.
حالا اینجا بحث ریسکپذیری مطرح میشه. قانونی که دستشو برده بالا (به این معنی که با شرایط تطبیق داشته) نمیدونه که قراره پاداش بگیره یا جریمه بشه. (چون سیستم پاسخ درست رو از قبل نمیدونه!) در عوض قانونی که هیچوقت دستشو نبرده بالا، همینطوری نشسته و امتیازش دست نخورده. پس ممکنه به مرور امتیازش نسبت به بعضی قوانین دیگه زیاد بشه و در نتیجه احتمال انتخاب شدنش بره بالا! شاید بگین چه اهمیتی داره وقتی هیچوقت با شرایط مَچ نمیشه؟ نکته همینجاس! اصلا همچین قانونی چرا باید تو سیستم باشه؟! در واقع امتیاز قوانین یه جای دیگه هم مهم میشه و اون وقتیه که میخوایم قوانین به درد نخور رو با قوانین جدید جایگزین کنیم. حذف قوانینِ به درد نخور با عکس امتیازشون رابطه داره (گردونهی شانسی که این بار قطاعهاش به نسبت عکس امتیازها تقسیم شدن). ما میخوایم هم قوانینی که همهش اشتباه جواب دادن کمکم حذف بشن، هم قوانینی که هیچوقت با شرایط مَچ نمیشن. دستهی اول که جریمه میشن و اینطوری امتیازشون کم میشه. اما دستهی دوم که امتیازشون ثابت مونده چی؟ میایم هرچند وقت یک بار از تمام قوانین یه امتیازی تحت عنوان مالیات کم میکنیم که اون غیرفعالها هم کمکم امتیاز از دست بدن...!
حالا البته یه مکانیزمای دیگهای هم برا این کم و زیاد کردن امتیازا هست و خیلیاشم تو ورژنهای بعدی اصلاح شده. اما این همه توضیح دادم که بگم ریسکپذیری مهمه! این که دستتو ببری بالا مهمه! بالاخره ممکنه چند بار اشتباه بگی چند بارم درست بگی. فوقش اینقدر اشتباه میکنی که میفهمی جای اشتباهی هستی. شاید مثلا سر کلاس اگه فعالیت نداشته باشی ازت نمرهای چیزی کم نشه. ولی به نوع دیگهای، یا جاهای دیگه، اگه ریسکپذیر نباشی ممکنه یه جوری که نفهمی ارزشت کم بشه و کمکم از سیستم حذف بشی! و فهمیدن این از حالت قبلی خیلی بیشتر طول میکشه.
پ.ن. مخاطب این حرفا اول از همه خودم بودم که میدونم ریسکپذیریم زیاد نیست. :)
1) Reinforcement Learning
راجع به یه چیز دیگه میخواستم بنویسم ولی یه خواب عجیب دیدم عصری. البته خودم میدونم ساعت ۶ بعد از ظهر وقت خواب نیست ولی این روزا که زودتر از دانشگاه میام (زودم شیشه :دی)، نمیتونم نخوابم :|
به هر حال، خواب دیدم قراره مادربزرگم (همون که فوت کرده) بیاد تهران که زانوشو عمل کنه. (در حقیقت بابابزرگمه که ظاهرا باید این عمل رو بکنه.) ولی نیومد، یعنی تصویر عوض شد و دیدم به جای مادربزرگم یه پسربچهی مثلا هفت هشت ساله اومده که انگار از فامیل بود. همه دورش جمع بودیم و قرار بود فرداش بره عمل کنه. و خب یه مشکلی چیزی هم داشت که نمیتونست بایسته. خلاصه خیلی متاثر شده بودم. بعد اون وسط از مامانم پرسیدم دکترش کیه؟ مامانم یه همچین اسمی گفت: تینکوئَم. گفتم چی؟ گفت "ثینک هو اَم." به جان خودم :|
خب به نظرم خودم چیزایی که باعث شدن این خواب رو ببینم اینان:
۱) به واسطهی استاد راهنمام و درسی که باهاش داشتم، یه کم با این فیلد جراحی استخون آشنا شدم و حتی اسم چند تا از جراحای زانو هم به گوشم خورده. برا همین بوده اسم جراحو پرسیدم :)) از طرفی یه دوست دیگهم هم که با همین استاده، پروژهش دقیقا مرتبط با جراحی زانوعه و امروز بهم پیام داده بود که یه قسمت کارش راه افتاده و فلان دکتر قبول کرده باهاشون کار کنه. حالا من کجا بودم؟ وسط یه جلسهی سمینار که دو تا استاد فرانسوی که با بعضی از استادای ما کار میکنن، اومده بودن از پروژههاشون میگفتن. (یکیشم به اون مدل جراحیا مربوط میشد.) منم باز افتاده بودم تو این نوسان که چقدر چیزای جذاب دیگه هم هست که میتونم روشون کار کنم و گیج شده بودم. تو اون شرایط دوستم بهم این پیامو داده و تهش میگه خب تو چه کردی؟ منم گفتم الان تو سمینارم بعدا برات میگم. و براش نگفتم هنوز... :) (با هم رقابتی چیزی نداریم. این اواخر هم به همدیگه غر میزنیم از کارامون و هم از پیشرفتامون میگیم. ولی تو اون شرایط حالم گرفته شد که این چقدر جلو افتاده کارش و من هنوز هیچی به هیچی.)
۲) یه کتاب امروز از کتابخونه گرفتم (جنایات نامحسوس) که نویسندهش، گییرمو مارتینس، دکترای منطق ریاضیات داره و انگار تو داستاناش به ریاضی و فلسفه و منطق هم گریزی میزنه. از این جهت کتابو انتخاب کردم و این بیست صفحهای هم که خوندم خوب بوده. حس میکنم این تاثیر داشته رو این که اون دکترِ توی خواب اسمش فلسفی بوده!
Think who [I] am...
احساس میکنم خوابم قرار بود بهم یادآوری کنه که دلم میخواسته یه کاری برا بچهها انجام بدم...
سلام :)
این دو روز همهش درگیر این بودم که چرا نمیتونم به اینترنت وصل بشم :| امروز از یه دوستم پرسیدم تو میتونی به نت دانشگاه وصل بشی؟ گفت منم نمیتونستم، restore کردم. اول فکر کردم میگه restart ولی همون restore منظورش بود. یعنی تا جایی که یادمه همهچیز پاک میشه :)) شانس آوردم اومدم خونه باز پرسیدم و فهمیدم تنظیمات پروکسیِ براوزر برا خودش تغییر کرده، وگرنه الان داشتم از اول همه چیزو نصب میکردم :| غلط نکنم کار فریگیته که نه تنها وصل نمیشه، خرابکاری هم میکنه. :|
خلاصه گفتم که اگه برا شما هم پیش اومد و اولین راه حلِ ۹۹ درصد تضمینیِ restart کردن جواب نداد (:دی)، شاید مشکل از تنظیمات پراکسیتون باشه. [ببین پست آموزشی هم بلدم بذارم براتون :)) ]
علاوه بر مشکل نبود اینترنت، این چند روز گلودردم برگشته و گوشم رو هم بینصیب نذاشته بود. از طرفی باید یه مشت ویس رو پیاده میکردم (ینی تو عید حتی همین کارم نکردم! :دی) و هدفون در حالت عادیش هم طولانیمدت اذیتم میکنه. حالا چی کار کردم؟ اومدم هدست مامانمو قرض گرفتم دارم باهاش آهنگ گوش میدم جای ویس :)) [اموجی کوباندن دست بر سر]
ولی خب امروز موفق شدیم تاریخ تحویل تکلیفی رو که اون ویس و اینترنت رو براش لازم داشتم، عقب بندازیم و الان خوشحالم! :))
دو روز اولِ بعد از تعطیلات شما چطور گذشت؟ خوب بود؟
ساعت خواب شما هم مثل من هنوز به حالت عادی برنگشته؟ :))
+ آدم با خودش میگه پست صدم وبلاگش باید یه محتوای خاصی داشته باشه، ولی تهش همین شد انگار :)) ؛-) (عنوان هم چون نداشتیم، این شد!)
اون دختر همکلاسیم که اون دفه گفتم دوستاش رفتن میلان و خودش مونده، هفتهی پیش سر کلاس بهم گفت وسایلتو همینجور میذاری بالا میای؟ من یه بار تو دانشگاه خودمون عینکمو جا گذاشتم دو دقه بعد برگشتم نبود. گفتم آره اینجا هم تو سایت که شلوغتره پیش اومده عینک و حتی لپتاپ بردن، ولی بالا خلوتتره و اکثرا آشنان و همه وسایلشونو میذارن و چیزی نشده تا حالا. با اینحال من خودم که سر کلاس میام لپتاپو میذارم تو کیفم که جلب توجه نکنه.
دیروز هم دوباره سر کلاس بهم اینو گفت و استرس داد بهم. بعد از کلاس رفتم پیش دوستام کیک تولد بخوریم (استوری تبریک هم نذاشتم راستی!) و خلاصه بعد از دو ساعت برگشتم بالا و خدا رو شکر لپتاپم سر جاش بود. یه کم بعد نگهبان اومد تو و اعلام کردم که یه ساعت پیش لپتاپ یکیو بردن و مواظب باشید و این حرفا. حالا منو میگی :| همهش فکر میکردم تقصیر انرژی منفی اون دخترهس :|
امروز جامو عوض کردم رفتم نزدیک جای یه دختره که یهکم میشناسمش که مثلا حواسمون به وسایل هم باشه. که خب نیومده هنوز :| یکی از آقایون ثابتی که همیشه زود میومد هم نیومده. خدا کنه لپ تاپ این دو تا رو نبرده باشن. نمیدونم چرا ترجیح میدم قربانی رو نشناسم و ندیده باشم کلا :/
یه جورایی این جای جدید همون کنجیه که دوست دارم. پشت سرم به جای میز، دیواره و بغلم پنجرهس. این که تا حالا نیومده بودم سمت پنجره برا این بود که همیشه روی میزای این سمت پر از وسیلهس. حالا هم امیدوارم صاحب این کتاب و دفتری که کنار میزم گذاشته شدن، نیاد بلندم کنه :))
ولی خب باید زودتر برم آزمایشگاه استادم. با این که فضاشو خیلی دوست ندارم ولی امنه حداقل.
پ.ن. شوخیای که من تو اون پست با شریفیا کردم صرفا ناشی از کلکلهای بین دانشگاهی بود و منظور بدی نداشتم. اون شخص دومی هم که ازش حرف میزدم انگار اصلا همرشته و همدانشکدهای خودمون بوده :دی
پل عابر نزدیک دانشگاه از این جهت که دو سر اتوبان رو به هم، و به ایستگاه بیآرتی وسط اتوبان وصل میکنه، پررفتوآمده. و با اینکه چند ساله تقریبا بخش ثابتی از مسیرمه، همیشه آمادهس تا چیزای جدید برام رو کنه. اگه بخوام از آدمای ثابتش بگم، میتونم به مرد میانسال جوراب فروش اشاره کنم. یا آقای گلفروشی که یه بار ازش نرگس خریدم. یا اون جوون ویولنزن که یه بار رو یه پل دیگه، یه جای دیگهی شهر هم دیدمش. یا پسربچههای دستمال و آدامس و فال فروش. یا آقایی که با یه پسربچه پایین پلهبرقیا میشینه و سهتار میزنه... در کل اگه یه روز موقع رد شدن ببینم یکی گرند پیانو هم گذاشته وسط پل میزنه تعجب نمیکنم! دیشب اما نوبت گیتار الکتریک بود.
از روی پل با عجله رد میشدم که سر پله برقیا دیدمش. داشت انگار گیتارشو تنظیم میکرد. فکر کردم لابد الان میخواد روی پل راک بخونه برامون! همین که از کنارش رد شدم، شروع کرد به زدن یه آهنگ ملایم. انتظار نداشتم همچین صدایی از گیتار الکتریک بشنوم. رو پله برقی که به سمت پایین میرفت چرخیدم به سمت صدا. محوش شدم، و تو یه لحظه کل اتفاقا و چهرههای روز از ذهنم رد شد: اون مدتی که با بچهها منتظر استاد بودیم بیاد فرممونو امضا کنه و پشت سر یه استاد دیگه میخندیدیم. وقتی رفتم فرم رو تحویل بدم و آبی اونجا بود. حرف دوستم که گفت رفته آزمایشگاه و یه میز خالی پیدا کرده و گرفته (و در نتیجه احتمالا دیگه اونجا برا من جا نیست). نکتهای که استاد سر کلاس بهش اشاره کرد و هیجانی که تو خونم دوید از این که میتونم رو این موضوع کار کنم. خاکستری که هر بار دیدمش داشت زبان میخوند. سرمایی با شالگردنی که همیشه تا جلوی دهنش آورده، که بازم نیومد... همهی اتفاقای تا همین حد جزئی، و همهی آدمای ثابتی که هر روز میبینم.
رسیدم پایین پلهها و شک کردم که برم یا وایسم. ولی رفتم. تا اونور خیابون که رفتم هنوز صدای سازش میومد که تو اون تاریکی و شلوغی و سرما، بهنوعی آرامشبخش بود. فکر کردم کاش این گیتاریسته هم ثابت بشه.
پ.ن. بیاید فرض کنیم آهنگ اول پست همون آهنگه!
پ.ن۲. میخواستم بگم لازمه یه دور بزنم تو دانشگاه اسم همه رو بپرسم! بعد دیدم من که بههرحال اینجا اسم مستعار میذارم براشون. :))
پ.ن۳. متن نمیطلبید، وگرنه داستان اون پیرمرده که رو پل بهم تیکه انداخت رو هم میگفتم! :دی
پ.ن۴. نگید که این نوشتهی زیر آهنگه برا شما هم میاد. من با هر مرورگری باز میکنم زیرش مینویسه مرورگر شما قابلیت پخش فایلو نداره و فلان. :/ (قبلا هم مینوشت ولی زود میرفت خودش :)) )
+ یه وقت زشت نباشه روز مهندس رو تبریک نگفتم! روزمون مبارک! (-B