پنج‌شنبه. صدای (؟!) منو از سالن مطالعه‌ی (نسبتا شلوغ) دانشکده می‌شنوید!

هیچ‌وقت، تاکید می‌کنم هیچ‌وقت، فریب اعتماد به‌نفس اول ترم‌تون -که باعث میشه فکر کنید در طول ترم می‌خونید و تراکم امتحانا هر جور باشه از پسشون برمیاید- رو نخورید!

الان من شنبه صبح امتحان دکتر ماهی رو دارم، یکشنبه صبح امتحان دکتر برقی، و بعدازظهرش امتحان فیزیولوژی! و با اینکه کل هفته اومدم اینجا درس بخونم، هنوز هیچ‌کدومشون تموم نشده و فکر نکنم هم بشه :)) (خدا رو شکر امتحان چهارمم ده روز بعد از ایناس.)

این چند روز گرچه هم اینجا سر می‌زدم هم اینستا، ولی خب خیلی کمتر میومدم و باعث شد بفهمم اگه چهار تا پست و استوری رو هم از دست بدم هیچ اتفاق بدی نمیفته! :دی (یه جور وسواس داشتم قبلا که هیچی رو از دست ندم!)

امروز هم دوستام قرار بوده صبح برن خونه‌ی یکی دیگه از بچه‌ها که تولدشه، و من یه مقدار خوشحالم که نرفتم چون معنیش اینه که تو «نه» گفتن بهتر شدم!

دیشب رسما رد داده بودم. سوار اتوبوس شدم به سمت خونه، و به نظرم رسید ترکیب صدای موتور و بخاریش شبیه صدای هواپیما شده :| همزمان هم حس کردم تو  اتوبوسای فرودگاهم به سمت هواپیما و هم حس کردم تو خود هواپیمام (مخصوصا که داشتیم می‌رفتیم روی پل). خیلی عجیب بود. :/

چند هفته پیش هم یه شب منتظر ماشین ایستاده بودم، و سایه‌م افتاده بود رو دیوار. ماشینای دیگه که رد می‌شدن هر کدوم دو تا از سایه‌هامو با خودشون می‌بردن! :/ :((

خلاصه که حس می‌کنم عقلمو دارم از دست میدم :))