سلام، امیدوارم که خوب باشین.
داشتم فکر میکردم به جای اینکه بیام وقایع سر کار رو صرفا تعریف کنم، شاید بتونم حول یه سری موضوعات دستهبندیشون کنم. اینطوری خودمم به یه جمعبندی بهتری میرسم دربارهی اینکه مثلا آدم بهتره در جمع چهجور رفتاری داشته باشه یا چی نشونهی چیه و اینجور مسائل.
از اینجا شروع کنم که من خودم رو آدم شوخطبعی میدونم. اگه تو جمعی راحت باشم، با آدما شوخی میکنم و حس هم میکنم تعداد شوخیهای بامزهم از بیمزهها بیشتره. البته این ممکنه صرفا یه توهم باشه که دوست دارم خودم رو اینطور ببینم و شاید لازمه درموردش از دور و بریام سوال کنم. اما فعلا خودم رو اینطوری میبینم و متقابلا آدمهای شوخطبع هم تو برخوردهای اول برام جذابن. شوخطبعی و طنز کلام رو نشونهای از باهوش بودن میدونم؛ اینکه یه نکتهی ظریفی رو بگیری و بتونی منتقلش کنی، یا بتونی طنز طرف مقابلت رو درک کنی.
اما خب هوش جنبههای مختلفی داره. فرض کنیم شوخطبعی معادل یه جنبهی هوش باشه، اما اگه شما هوش احتماعی نداشته باشی ممکنه خرابش کنی. ممکنه جایی که نباید شوخی کنی، شوخی رو از حد بگذرونی و باعث آزار و دلخوری طرف مقابلت بشی، یا فکر کنی بامزهای و متوجه نشی که آدما دارن الکی بهت میخندن.
من یه بار یه تست هوش دادم و امتیاز هوش اجتماعیم چندان بالا نبود. مصادیق متفاوتی رو هم ازش تو زندگیم دیدم اما یکیش که مربوط به بحثه، همینه که خیلی اوقات شده شوخیایی کردم که بعدش پشیمون شدم. میخوام بگم این رو در مورد خودم هم قبول دارم و حضور تو جمع این امکان رو بهم میده که روش کار کنم. اما الان میخوام کمی دربارهی آدمای دیگه حرف بزنم.
سر کار ما همونطور که قبلا هم گفتم، آدما اکثرا کمحرفن به جز دو نفر؛ آقای مدیر و آقای ف. اینا تو جمع کاتالیزورن. ممکنه از صبح من و مثلا آقای ایکس نشسته باشیم و فوقش چند تا جمله مربوط به کار رد و بدل کرده باشیم، اما مدیر یا ف که میان اینقدر ما رو به حرف میگیرن که یخمون آب میشه. تو چنین موقعیتی من حرف سادهای رو که تو سکوت سنگین صبح نمیتونستم به ایکس بزنم راحت میگم، یا اون که معمولا جدیه یهو با شوخی مدیر و ف با من همراه میشه و خلاصه چهار کلمه صحبت غیر جدی میکنیم.
این کاتالیزور بودن اون دو نفر از این جهت خوبه. اما با اینکه روزای اول به عنوان آدمهای شوخطبع میشناختمشون و چون مدل خودم هم هست همراهشون میشدم، کمکم به این نتیجه رسیدم که یه چیزی اشتباهه. اولا تعداد موقعیتهایی که از شوخیام پشیمون میشدم داشت بالا میرفت. دوما تعداد شوخیای بیمزهی خودشون داشت زیاد میشد. حالا به نظرم میرسید اونا شوخطبع نیستن به این معنا که طنز خاصی داشته باشن، صرفا دارن مزه میریزن و من حالا میفهمیدم که دلم نمیخواد این مدلی باشم. ترجیح میدم کمحرفتر باشم و حتی شوخیام هم فکرشدهتر باشن نه صرفا به هدف حرفی زدن.
مسئلهی بعدی تکرار یه شوخیه. این دو تا همون روزای اول با من یه شوخی کردن که بعد از دو سه ماه هنوز تکرارش میکنن. خود اون شوخی اصلا چیز ناراحتکنندهای نیست، اما تکرارش داره رو مخم میره و این حس رو بهم میده که سوژهشون شدم. روزای اول برام بامزه بود و همراه میشدم. بعد از یه مدت فقط لبخند میزدم و جواب نمیدادم. گاهی باز میخندیدم و گاهی کلا به روی خودم نمیآوردم. تا اوایل این هفته که یه دفعه برگشتم بهشون گفتم چقدر با این موضوع شوخی میکنید آخه! و مدیونید فکر کنید به خودشون اومده باشن، فرداش دوباره این موضوع تکرار شد و منم باز سعی کردم عین خیالم نباشه. اما نکته اتفاقی بود که یهکم پیش هم گفتم. ایکس در راستای این جریان یه شوخی باهام کرد و من خوشحال شدم که میدیدم یه ذره باهام راحته. اما خب ترجیح میدادم این یه موضوع رو دنبال نمیکرد.
(ایکس تو حرفای این پست یه نفر خاص بود، اما موارد مشابهی با بقیه هم پیش اومده.)
مسئلهی بعدی جنبهی آدماست. خودم جنبهی متوسطی دارم و از طرفی هم لازم میدونم یه سری مرز تعیین کنم که زیاد هم باهام سر شوخی رو باز نکنن (حتی به قیمت اینکه بگن حساس شدی). اما چیزی که باعث تعجبم میشه، اینه که یه بار در ادامهی شوخی ف بهش یه چیزی گفتم و بعد از دو هفته به روم آورد که انگار به دل گرفته! یه بارم یه شوخی کردم و یهو عصبانی شد (شوخیم تو اون موقعیت درست نبود اما میزان عصبانیتش به نظرم بیش از حد بود). این در حالیه که یه بار من عملا تو روش گفتم فلان حرفت منو ناراحت کرد، اما اون به هرهر خندیدنش ادامه داد :/ این اتفاقها باعث شد در برابرش محتاطتر باشم و بدونم اگه خودش صبح تا شب مزه میریزه معنیش این نیست که به همون اندازه میشه با خودشم شوخی کرد.
از اون طرف مدیر رو داریم که خودش هر تیکهای میخواد به ملت میندازه، اما یکی دو بار پیش اومده فاز نصیحت برداشته و مثلا گفته فلان حرفی که زدی سنگین بودا، ف ناراحت میشه! (در راستای همون حرفی که بعد از ۲ هفته به روم آورد). اما ندیدم تا حالا به خود ف که تیکههاش به مراتب سنگینتره چنین چیزی بگه.
در نهایت یه سری سوال هنوز تو ذهنم چرخ میخورن؛ مثل اینکه شوخطبع بودن برای اکثر آدما ویژگی جذابیه؟ شوخی کردن با یه نفر تا چه حد میتونه نشونهی توجه داشتن بهش برداشت بشه؟ تا کجا میارزه که آدم با شوخیهای بیمزه همراه بشه که بهازاش یخش با بقیه آب بشه؟ این وسط من میتونم تعادلم رو پیدا کنم؟!