سلام
قبل از عید راجع به یه دکتر رفتنی نوشته بودم که خدا رو شکر در ادامه که پیش متخصص رفتم و آزمایش دادم نگرانیم تا حد خیلی زیادی برطرف شد. ولی خب یه پیگیری دیگه مونده و شاید نیاز به یه جراحی باشه.
این مشکلی هم که میگم چیز وحشتناکی نیست و حتی بین آدما رایجه. اما چون از بچگی تا همین چند ماه پیش این قضیه رو تو چند نفر از افراد مختلف خونواده و فامیل دیده بودم، همیشه ازش یه ترسی داشتهم.
خود پروسهی دکتر رفتن و آزمایش دادن هم تو این مدت به دلایل مختلف واسهم استرسزا بود و با اینکه اولش خیلی پیگیر بودم که شرایط معلوم بشه، این آخری رو به بهانهی کار و چیزای دیگه هی دارم عقبش میندازم. اما خب بار ذهنیش سنگینی میکنه.
اون روزا که دکتر میرفتم یه عالمه آدم میدیدم با شرایط خیلی سختتر. چهرههای بعضیشون هنوز تو ذهنمه. این شبا خیلی یادشون میفتم و براشون دعا میکنم (امیدوارم تا الان خوب شده باشن اصلا). همینطور برای هر کی دور و برم میبینم کسالتی مشکلی چیزی داره، و برای هر کی که نمیبینم.
با اینکه من از وقایع روزمره زیاد ناله میکنم، الان سختمه بگم یه همچین مشکلی دارم و برام دعا کنید. ولی اگه امشب –شب تاسوعا- نگم، کِی بگم؟... پس لطفا اگه تونستین و یادتون بود، واسه من هم دعا کنید که بتونم مثل آدم پیگیر سلامتیم باشم و تنشهای روحی و جسمیم کم بشن.
یاد هم باشیم خلاصه :)
- فاطمه
- چهارشنبه ۴ مرداد ۰۲
- ۱۹:۱۳