دیروز یکی استوری گذاشته بود: میشه همچین عید قشنگی باشه و حالت خوب نباشه؟

راستش من حالم خوب نبود! دائم بین خوشحالی و ناراحتی در نوسان بودم و به خودم می‌گفتم کاش می‌موندم خونه. شاید چون صبح زود از خواب بیدارم کرده بودن و تو ماشین حوصله‌م سر رفته بود. شایدم استرس کاری رو داشتم که باید شب برمی‌گشتم تمومش می‌کردم و می‌فرستادم. هر چی بود بیشتر مواقع حالم گرفته بود و تو شلوغی فامیل هم گرچه شوخی خنده‌مو می‌کردم ولی خیلی حوصله‌ی حرف زدن نداشتم.

برگشتنی توی جاده، وسط مه و تاریکی هوا، به ذهنم رسید (به قول سولویگ تو کامنتای این پست) حسی که آدم از بارون می‌گیره به حال اون لحظه‌ش هم بستگی داره. دیروز خوب نبودم و بارون افسرده‌ترم می‌کرد.

عوضش امروز خوب بودم، خیلی خوب بودم، و بارون و هوای قشنگ بعدش حسابی سر حالم آورد. در این حد که صبح زود کلی تو دانشگاه گشتم و از برگای ریخته شده عکس گرفتم. و بعد از ظهر موقع خونه رفتن، از ذوق اینکه برگ‌ها رو جمع نکردن دوباره کمی قدم زدم و یه سری عکس دیگه گرفتم! بدم نمی‌اومد دوستی یاری کسی هم باشه با هم خش‌خش کنیم! ولی حال نداشتم به کسی زنگ بزنم چون دیدم تنهایی هم می‌تونم لذت ببرم! حتی بعدتر، دیدم هوا خوبه و یه مسیری رو تا خونه پیاده اومدم. و الان حس می‌کنم خیلی شارژم! (و دیگه باید بشینم برا میانترم پس‌فردام بخونم! :دی)

و به نظرم رسید الان مناسبه که بیام عید دیروز رو بهتون تبریک بگم! :) با تاخیر قبوله؟!

‌‌گوشه‌ای از دانشگاه!

+ شب عید، بالاخره بعد از این همه وقت نشستم پای فیلم محمد رسول الله. خب خیلی طولانیه و من فقط یه ساعتشو دیدم! ولی چقد قشنگ بود همونشم. ^_^

پ.ن۱. صحبت فیلم شد اینم بگم: فیلمی که تو پست قبل گفتم رو اتفاقی تو صف دانلودهای IDM پیدا کردم! (Nightcrawler، هنوز ندیدمش.)

پ.ن۲. داشتم پستای جمع‌شده رو می‌خوندم، دیدم دو سه نفر خدافظی کردن :/ دو روز نبودما :))