چند وقت پیش یه کیسه برنج خریده بودیم که توش از این مورچه کوچولوها داشت. خونهی ما بالکن نداره که مثلا برنج رو بذاریم تو هوای آزاد تا مورچههاش برن. از قرص برنج و اینطور چیزا هم نمیخواستیم استفاده کنیم. نمک زدیم داخل برنجا و تا حدی کارساز بود و مورچهها فراری داده شدن. اما اشتباه اینجا بود که این کیسه رو گذاشتیم کنار یکی دو تا کیسهی برنج دیگه و حواسمون هم نبود تا اینکه مورچهها زیاد شدن و قلمروشون از برنجها فراتر رفت و کمکم تو جاهای دیگهی آشپزخونه و حتی اتاقای دیگه هم تک و توک دیده میشدن.
یه عصر جمعه یکی از کشوهای آشپزخونه که نزدیک جای برنجاس رو باز کردم و دیدم یه تعداد زیادی مورچهی مرده کف کشو ریخته. کشوهای بالاییش رو هم باز کردم و دیدم تقریبا همین وضعه. خواستم جاروبرقی بیارم فقط کف کشوها رو تمیز کنم، ولی کل خونواده وارد عمل شدن و فوری و انقلابی (!) شروع کردیم به جابهجا کردن وسایل، شستن کشوهای فایل، جارو کردن اون قسمت آشپزخونه و بعد هم سمپاشی اون قسمتی که برنجها رو میذاریم.
اون بین که چند دقیقه برگشتم تو اتاقم و چشم رو هم گذاشتم، احساس کردم پشت پلکم یه مشت مورچه میبینم که دارن میرن و میان. انگار تو مغزم هم رفته بودن.
این موضوع تو همون هفتهای بود که شبکههای اجتماعی به خاطر آبادان و چند خبر همزمانِ دیگه خیلی شلوغ بودن. بعضی روزا موفق بودم کم توش وقت بگذرونم و بعضی روزا هم اینقدر همه چی رو چک میکردم و اخبار و واکنشها برام تکرار میشد که اعصاب نمیموند برام. تو اون لحظهی چشم رو هم گذاشتنِ اون روز عصر، به نظرم رسید تکرار اخبار بد دقیقا مثل همین مورچههان که یهو زیاد شدن، کل مغز و روانم رو محاصره کردن و نمیذارن رو کارای خودم تمرکز کنم.
بعد یاد اون جملهی تو دفتر پارسالم افتادم که چند پست قبل ازش نوشتم: «آیا قراره کل روز یه مشت پست و استوری حاوی خشم و غالبا منفعلانه رو ببینی، و آخر روز ببینی اعصابت خورده و حتی کاری در راستای وظیفه خودت، در جایگاه خودت، هم انجام ندادی؟!» توی اون پست برام سوال بود که اون اتفاق چی بوده که الان یادم نیست؟ آیا اتفاق مهمی بوده؟ اما اون لحظه فهمیدم هدفم از نوشتن اون جمله خود اتفاق نبوده. نکته نوع برخورد من با جریانهاییه که به دنبال یه اتفاق میاد. درسته که تشخیص اهمیت یه خبر و واکنشهای بعدش یا اینکه خودمم به یه تحلیل و موضعی برسم مهمه، اما به نظرم همیشه آدم باید فاصلهش رو با اون موضوع حفظ کنه. چون از یه جایی به بعد وقتی کاری از دست من برنمیاد، تکرار شدنش و مدام در معرضش قرار گرفتن نه فایدهای به حال من داره نه کس دیگه.
من با "کاری به کار دنیا نداشتن" و "کلا پیگیر اخبار نبودن" مخالفم. اما از اون چیزاس که هر کی باید مرزش رو برای خودش پیدا کنه. ببینه تا کجا مفیده و در جریان نگهش میداره، و از کجا به بعد ضررش بیشتر از فایدهش میشه.
بگذریم! فردای اون روز کلی مورچهی مرده اطراف کیسههای برنج مشاهده شدن! و از اون موقع مورچهها خیلی کمتر شدهن. گاهی دوباره اطراف کیسهها رو سمپاشی میکردیم و فرداش مورچهمرده جارو میکردیم! اما ثبات نسبی به آشپزخونه برگشته بود :))
... تا امروز که برنج قبلی تموم شد و کیسهی جدیدی رو باز کردیم! میتونید حدس بزنید که یه عالمه مورچه اون داخل داشتن زندگیشون رو میکردن و گویا مزاحمشون شدیم :))
اما خب، حداقل این بار برای مبارزه باهاشون آمادهتریم!
+ مورچههای تو سرم هم تازگی دوباره زیاد شدن. اینبار نه به خاطر اخبار، بلکه به خاطر فکرها و دغدغههای خودم. باید یه فکری براشون بکنم.