۱) دیوید فاستر والاس یه جستار داره به اسم «به لابستر نگاه کن». مقاله‌ای بوده که برای یه مجله‌ی مربوط به غذا و آشپزی نوشته و ترجمه‌ای ازش تو کتاب «این هم مثالی دیگر» اومده. ظاهرا بهش سفارش داده بودن بره به یک جشنواره‌ی لابستر معروف توی آمریکا و گزارشی ازش بنویسه. اولش والاس از موقعیت جغرافیایی اون شهر و ویژگی‌های نمایشگاه و اینکه لابستر چه جور موجودیه شروع می‌کنه تا جلوتر که می‌رسه به عطر (!) و طعم لابستر و انواعش و نحوه‌ی پختنش. می‌گه برای اینکه در تازه‌ترین حالت ممکن باشه، روش مرسوم اینه که زنده می‌ندازنش تو قابلمه‌ی آب جوش (روش‌های دیگه‌ای هم هست که خیلی بهتر از این نیستن).

از اینجا میره سراغ سوالای اخلاقی و استدلال‌هایی که آدم‌ها برای این کار میارن. مثلا بعضیا میگن لابسترها به دلایل عصب‌شناسانه درد رو احساس نمی‌کنن. ولی والاس یادآوری می‌کنه که شما هر استدلالی هم بکنی، آخرش نمی‌تونی تقلای لابستر رو برای بیرون اومدن از قابلمه‌ی روی گاز انکار کنی (ضربه زدنش به در یا چنگ زدنش به دیواره‌ی قابلمه). حتی اگه این کارش صرفا یه رفتار یا واکنش نسبت به به‌هم‌ریختن تعادل محیطش باشه و درد و رنجی در کار نباشه، باز چیزیه که وجود داره. پس سوال اینجاس: شمای نوعی که لابستر رو به این شکل می‌پزی و می‌خوری، واکنشت به این موضوع چیه؟ آیا اصول اخلاقی خاصی براش داری؟ به رنج اون حیوان فکر می‌کنی؟ اگه آره، توجیهت چیه؟ اگه نه، چرا نمی‌خوای بهش فکر کنی؟

اینجا نمی‌خوام گیاه‌خواری و این چیزا رو تبلیغ کنم، هدفم فقط فکر کردن به این سوالا بود. اولش خیلی برام مهم نبود چون ما که لابستر نمی‌خوریم! ولی نویسنده یه جا به اوضاع دامداری‌ها هم اشاره می‌کنه که باعث شد فکر کنم که تو کشور ما چطوریه؟ منظورم از «کشور ما» اینه که گوشتی که من می‌خورم چه فرایندی رو طی کرده تا به بشقاب من برسه. خب ما ذبح اسلامی داریم و تصور من اینه که روش مناسبی (به نسبت) برای کشتن حیوانه. اما شرایط نگهداری دام‌ها چی؟ از طرفی این موضوع تا حدی اجتناب‌ناپذیره؛ من که نمی‌تونم تو آپارتمان مرغ و گوسفند نگه دارم که برا خودشون بچرخن و بعد هم ازشون مصرف کنم. این رو هم نمی‌پسندم که کلا گوشت نخورم. پس چی بالاخره؟ شاید باید مصرف گوشت رو کم‌تر (یا متعادل‌تر) کنم یا اصلا به همین سبک ادامه بدم، اما می‌دونم که نمی‌خوام نسبت به این سوال‌ها بی‌خیال باشم.

نکته‌ی اون جستار برای من بیشتر از لابسترها، این بود که هر کاری می‌کنی بدون چرا داری انجامش میدی!

۲) یه جا خوندم که فاستر والاس جستاری که گفتم رو سفارش نگرفته بود. ظاهرا خودش نوشته و فروخته بوده به مجله، اما اینطوری توی نوشته‌ش بیان کرده که سفارش گرفته! و اینکه کلا آدم زیاد درستی هم نبوده از نظر اخلاقی. چون زیاد دنبالش نرفتم وارد جزئیاتش نمی‌شم، ولی چون خودم اولش ازش خوشم اومده بود و یکی دو بارم تو پست‌های دیگه بهش ارجاع داده بودم (و ممکنه بازم بدم)، خواستم این‌ورِ قضیه رو هم بگم.

حالا سوال جدیدی پیش میاد: «نبین کی می‌گه، ببین چی می‌گه» تا کجا صادقه؟ حرف‌ها و نوشته‌های یه آدم چقدر می‌تونن از شخصیتش جدا باشن؟

جالبه که توی اون جستار، به نظر میاد فاستر والاس به رنج کشیدن حیوان‌ها اهمیت می‌ده (حداقل ابعاد مختلفی از قضیه رو نشون می‌ده و سوال‌هایی ایجاد می‌کنه که بهشون فکر کنیم) و این تصور ایجاد می‌شه که حتما آدم بااخلاقیه که راجع به این موضوع نوشته. اما بعد می‌بینیم که در واقعیت برای –فکر کنم- نامزد سابقش مزاحمت ایجاد می‌کرده و رفتار خشونت‌آمیزی داشته. بیشتر از این حرفا هم درباره‌ش زده شده و خودشم نیست که دفاعی بکنه، چون چند سال پیش خودکشی کرده! در حالی که اگه اینا رو نشنیده باشی و بشینی نوشته‌هاشو بخونی به نظر میاد حرفای به‌دردبخوری می‌زنه.

اگه دوست دارین، بیاین راجع بهش صحبت کنیم. به نظرتون چقدر می‌شه به آثار یه هنرمند (یا تولیدکننده‌ی هر شکل محتوایی، حتی همین وبلاگ‌ها) مستقل از خودش نگاه کرد؟ اون مرزی که دیگه تحریمش می‌کنین کجاس؟ تا حالا کسی بوده که طرفدارش بوده باشین ولی یه چیزی ازش ببینین و دیگه دنبالش نکنین؟

و هر چیز دیگه‌ای که در این مورد و همین‌طور درباره‌ی بحث حیوانات و گیاه‌خواری به نظرتون میاد :) دنبال یه جواب دقیق و درست نیستم (و به نظرم وجود نداره!) فقط دوست دارم نظرات مختلف رو بشنوم.

پ.ن. ماشالا بهم با این عنوان! به‌به! D:

ویرایش: من این پست رو دیشب که گذاشتم گویا ستاره‌ش روشن نشده. حالا خوبه صندلی داغ نبود وگرنه چقد ضد حال می‌خوردم :)) الان تاریخش رو آوردم رو امشب و امیدوارم این بار روشن شه.