سلام،
این حرفی که میخوام بزنم چیز واضحیه، ولی به عنوان مقدمهی این پست گفتنش بد نیست. بر همگان واضح و مبرهنه که یه تاثیر منفی شبکههای اجتماعیای مثل اینستاگرام، اینه که چون ملت اغلب ابعاد خوب زندگیشون رو به نمایش میذارن، اونجا بیشتر موفقیت دیگران رو میبینیم بدون اینکه مسیرشون رو دیده باشیم. حالا اگه حواسمون به این قضیه نباشه، این میتونه باعث یه جور حس شکست در مورد خودمون بشه. چون داریم با یه تعداد زیادی دستاورد و اتفاق خوب بمباران میشیم و ذهنمون ناخودآگاه شروع میکنه به مقایسه کردن دستاوردهای خودمون با بقیه. و تازه این وسط ممکنه ما تو این مقطع از زندگیمون، تو مسیری باشیم که قرار نباشه زود نتیجه بده.
البته اشتباه برداشت نشه، من علاقه ندارم شکستهای افراد رو ببینم. چیزی که دوست دارم ببینم و بشنوم، اون روند و تجربیاتیه که طرف تو مسیرش به دست آورده. طبیعت اینستا جوریه که خیلی در جریان این مسیر، افکار و تجربیات آدما قرار نمیگیریم. و منظورم از افکار، بیان عقاید نیست که اتفاقا این یه مورد رو به وفور میبینیم! میدونین، عقیدهای که ممکنه کسی بیانش کنه یه چیزیه که بالاخره بهش رسیده. ولی چقدر دیدین یکی بیاد از شکهای راه رسیدن به این عقیده صحبت کنه؟
البته یه دسته افراد هستن که تو همهی شبکههای اجتماعی پیدا میشن (معمولا هم پرمخاطبن) که به هر دلیل راجع به این چیزا حرف میزنن. ممکنه تخصصش رو داشته باشن، یا بیزنسشون باشه، یا یه راهی رو شروع کردن که دوست دارن تجربهشون رو با آدما به اشتراک بذارن و متقابلا از تجربیات بقیه استفاده کنن. (تو همون اینستا هم هست چنین پیجهایی. حتی من تو آشفتهبازار یوتیوب دو تا کانال پیدا کردم و جالبه میبینم دو نفر از جاهای دیگهی دنیا، با زبون و فرهنگ متفاوت، بعضا به مسائل مشابهی فکر میکنن.)
حالا اینا رو چرا دارم میگم؟
چند روزه تو همین فضای وبلاگ به پستهایی برمیخورم که بعد از خوندنشون میخوام بگم جانا سخن از زبان ما میگویی! یعنی خودم در عجبم که چطور فقط تو همین چند روز، چند نفر از همون دغدغههایی نوشتن که مشابهشون رو دارم. از ترسها، شکها و تناقضهایی که ممکنه در مورد خیلی مسائل ذهنمون رو درگیر کنه ولی صحبت کردن در موردشون، مخصوصا با کسایی که میشناسیم، برامون راحت نباشه. و چون متقابلا برای بقیه هم راحت نیست، گاهی آدم فکر میکنه چه تنهاس، یا شاید مشکلی داره!
اصلا شاید یه علتی که تو وبلاگ این حرفا رو مینویسیم این باشه که اغلب مخاطبهامون ما رو تو دنیای واقعی نمیشناسن و ترس از قضاوت شدن توسط آدمایی که در واقعیت باهاشون ارتباط داریم کمتر میشه، ضمن اینکه فرصت داریم هر چی تو ذهنمون هست رو بنویسیم و هر چقدر لازم باشه شرح بدیم. اینجا جای نوشتنه و مخاطبا اومدن که بخونن، نه که صرفا دنبال یه نتیجهگیری باشن. (البته که هدف از نوشتن و وبلاگنویسی فقط بیان این مسائل نیست، ولی من دارم در مورد این جنبهش صحبت میکنم.)
تو این چند تا پستی که خوندم، برای بعضیها کامنت گذاشتم و منم از حس خودم گفتم. با یه نفر هم بعد از خوندن پست کانالش در مورد اون مسئله صحبت کردیم. و نگم که چقدر سبک میشدم از اینکه تو هر مورد میفهمیدم من تنها کسی نیستم که اینطور به قضیه نگاه میکنه. البته که ممکنه آدم اشتباهاتی داشته باشه ولی راه فهمیدن و اصلاح کردنشون همینه دیگه، که یه موقعیتی فراهم باشه که بتونه بدون ترس دربارهشون صحبت کنه.
حالا نمیخوام از این حرفها نتیجه بگیرم که وبلاگ چه خوبه یا باید حواسمون به محتوایی که داریم به خورد مغزمون میدیم باشه :)) اینا درست، ولی بیشتر میخوام تشکر کنم ازتون که هستید و مینویسید و میخونید. به خصوص از اونایی که این چند روز پستاشون رو خوندم. شاید برا خودتونم سخت بود گفتن بعضی حرفا، ولی باعث شدین حداقل یکی از مخاطباتون حس بهتری نسبت به خودش پیدا کنه :)
راستش قرار بود تو این پست راجع به احوالات این روزها که به نوعی به یکی از همون مسائل هم مربوط میشه حرف بزنم. ولی دیگه طولانی میشه، میذارم یه وقت دیگه. حرف زیاده حالا :)