اوایل اردیبهشت به پیشنهاد دوستی، تو یه گروه (تلگرامی) کوه عضو شدم که برنامه داشتن مرداد به دماوند صعود کنن. جفتمون جدی نبودیم ولی بدمون نمیاومد ببینیم برنامهشون چیه. فکر میکنم هر کسی که یه ذره کوهنوردی کرده باشه، هرچقدرم مثل من مبتدی باشه، بازم دوست داره یه بار بشه تا یه قلهای بالا بره. اینجور چیزا رو گاهی آدم طرفش نمیره چون نمیدونه اصلا باید از کجا شروع کنه، ولی گاهی به سادگی باز کردن یه لینک، موقعیت اولیهش جور میشه. منم یه دفعه داشتم خودم رو اول مسیر رسیدن به یه رویا میدیدم و اینجا بود که فرق هدف و رویا مشخص شد برام. وقتی رویاپردازی میکنی، فقط تصویر خودت رو بالای قله میبینی؛ با یه حس پیروزی و افتخار درونی، و در عین حال حس تحسین شدن! امشب بالای دماوند بودی؟ پسفردا میریم اورست، کی به کیه! اما وقتی واقعا به انجامش فکر کنی، تازه شروع میکنی به دیدن مسیر. برنامههای دو و آمادگی جسمانی و صعودهای تمرینی. باز میری تو فاز خیال و خودتو میبینی که تو تمرین دو از خیلیا جلو افتادی! بعد یه بار که رفتی پیادهروی، وسطش شروع میکنی به دویدن و بعد از یک دقیقه میبینی دیگه نفست درنمیاد! بالاخره یه کم واقعبین میشی. از اول هم معلوم بود به این راحتی نیست، دماوندهها! برا همینه که از اون گروه ۲۷۰ نفری که ۹۰ درصدشون حداقل یه عکس پروفایل تو کوه دارن، آخرش شاید چیزی حدود ۱۰ درصد به برنامهی صهود نهایی میرسن.
البته که فرق آرزو و هدف چیز مشخصیه، ولی لازمه گاهی موقعیتایی مثل این پیش بیاد که به وضوح بهت یادآوریش کنه.
پ.ن. دلم میخواست تا آخر بمونم و بفهمم چند نفر میشن، ولی اینقدر هیچی از عملکردم نفرستادم که از گروه حذف شدم :)))
+ نمیدونم چطوریه که صبح رو اینقدر خوب و با انرژی شروع میکنم، ولی از عصر به بعد انرژیهای منفی همینجور جذبم میشن :/ (البته این پست در یک حال عادی نوشته شده.)