سلام
نماز روزههاتون قبول باشه :)
خب اول برای اونایی که کتاب مزایای منزوی بودن رو نخوندن، اینو بگم که داستان در قالب یه سری نامه که چارلی (شخصیت اصلی) نوشته روایت میشه. ممکنه از اون پست نامهی من یه مقدار فضای کتاب دستتون اومده باشه. به هر حال الان نمیخوام شروع کنم خلاصهی کتاب رو بگم. فقط یه چیزایی رو که دربارهش به ذهنم رسیده میگم، که ممکنه شامل یه کم از خلاصهش هم بشه :)
شاید اولین چیزی که وقتی کتاب رو دست بگیرین جلب توجه میکنه، این عبارت روی جلده که به نقل از گاردین نوشته شده: «نسخهی مدرن ناطور دشت». اگه کسی از من درونمایهی یه کتاب یا فیلم رو بپرسه معمولا نمیتونم توضیح خوبی بدم یا تو یه جمله بیانش کنم. ولی چیزی که من از “ناطور دشت” برداشت کردم، این بود که میخواست در مورد مشکلای نوجوونی که داره وارد بزرگسالی میشه حرف بزنه، و اهمیتی که دنیای کودکی و معصومیت بچهها داره (عبارت ناطور دشت هم از همچین موقعیتی اومد اصلا). “مزایای منزوی بودن” قبل از اینکه به آخرای کتاب برسم، انگار بیشتر داشت از زندگی نوجوونای یه فرهنگ خاص میگفت؛ جو دبیرستانها، روابط و پارتیها و رقص و مواد. خوندن حرفها و احساسات چارلی قشنگ بود (برای من بهخصوص همهی اون جاهایی که حس بینهایت پیدا میکرد! یا از خوشحال بودن بقیه خوشحال میشد)، ولی تکرار مدام اون موارد کمی خستهکنندهش میکرد. با اینکه به ناطور دشت بیشباهت هم نبود (کما اینکه خود ناطور دشت هم جزو کتابایی بود که معلم چارلی بهش میداد تا بخونه)، ولی اون تیتر روی جلد باعث میشد ناخودآگاه مقایسه کنم و بگم سلینجر هم شبیه همین حرفا رو زده بود ولی اینقدر کشش نداده بود. تا رسیدم به آخر کتاب که مشخص میشد داستان چارلی واقعا چی بوده، و این قضیه رو برای من متفاوت کرد. و به نظرم پایان کتاب علیرغم فهمیدن این موضوع پایان قشنگی بود، امید داشت:
پس اگه این آخرین نامهی من شد، لطفا باور کن که همهچیز برام خوب پیش میره و حتا اگه اینطور نباشه، به زودی میشه.
و باورم اینه که برای تو هم اینطور میشه.
این مقایسهی با ناطور دشت رو سر کتاب اتحادیهی ابلهان هم دیدم. اونجا مترجم یادمه کلی تو مقدمه در این مورد حرف زده بود و خب تهش اتحادیه ابلهان با اینکه کتاب بدی نبود، برام خاص نشد. نمیدونم اگه اسم ناطور دشت نمیاومد حسم فرقی میکرد یا نه، ولی کلا به نظرم نباید اینجور مقایسهها رو بکنن. یه جا تو همین مزایای منزوی بودن، چارلی و دوستاش در مورد گروهای موسیقیای صحبت میکنن که تا یه آلبوم میدن خودشون رو با بیتلز مقایسه میکنن ولی هیچوقت مثل اونا نمیشن. چون بیتلز اولین بوده و کسی رو نداشته که باهاش مقایسه بشه و در نتیجه کار خودشو کرده!
میخوام بگم من هر دوی این کتابها رو دوست دارم، شباهت هم دارن جاهایی. ولی اگه بخوام مزایای منزوی بودن رو به کسی معرفی کنم، به جای اینکه رو شبیه بودنش به ناطور دشت تاکید کنم، کمی از داستان رو تعریف میکنم براش.
نکتهی بعدی در مورد ترجمهی آزاردهندهی کتابه! اولش خوشم اومد که لحن محاورهای رو خوب پیاده کرده ولی کمکم دیدم چقدر ترجمهش تحتاللفظیه. مثلا ما تو فارسی حتی محاورهای، آیا عبارتی به این شکل به کار میبریم: «میموندم ولی باید برم خواهرم رو از کلاسش بردارم»؟ به نظرم میگیم: «میخواستم بمونم ولی باید برم...» توی متن چندین جملهی این شکلی وجود داشت. حالا چون چارلی یه جا گفت که از وقتی معلمش در مورد نوشتنش تذکر داده سعی میکنه درستتر بنویسه، شک کردم شاید مشابه این موارد تو متن اصلی هم بوده که اینطور ترجمه شده. ولی مگه یکی دوتا بود؟ :)) یه سوتیهایی داشت که باعث میشد فکر کنم کتاب رو دو نفر ترجمه کردن و ویراستاری هم نشده! مثلا اسم آهنگ Landslide یه جا ترجمه شده بود سراشیبی، یه جا لغزش زمین :))) باز حالا این با چند صفحه فاصله بود میگیم یادش رفته :)) یه جا تو دو تا پاراگراف پشت سر هم، اسم یه پسر (حدس میزنم Sean) یکی در میون شان و سین نوشته شده بود :| دیگه منم میدونم که یه اسم خاص رو همهجای متن باید یه شکل بیارم، چطور یکی اسم خودشو میذاره مترجم و اینو نمیدونه؟ خلاصه از یه جا به بعد سعی کردم حساسیتم به این موضوع رو کم کنم چون داشت باعث میشد چیزی از اصل داستان نفهمم :))
سانسور هم که داشت طبیعتا. ولی جالبه که یه جاها انگار سانسور نکرده بود بعد یه جاهایی تابلو سانسور کرده بود :/ واقعا لازمه یه دورهی سانسور هم بذارن برا مترجما :))
نتیجهی این قسمت هم اینکه اگه بخوام کتاب رو به کسی معرفی کنم بهش میگم در صورت امکان زبان اصلشو گیر بیاره بخونه :)) چون تا جایی که فهمیدم همین یه ترجمه ازش موجوده.
دیگه همینا یادم بود :) فیلمشم دانلود کردم ولی ندیدم هنوز. شما هم اگه نظری چیزی داشتین اضافه کنین.
پ.ن. راستی جا داره بابت کامنتهایی که تو اون پست نامه گذاشتین ازتون تشکر کنم، واقعا حس خوب زیادی بهم دادن :)
+ من یه کم تاخیر دارم در دیدن پستها :) الان دیدم که نورا هم دیروز در مورد این کتاب یه پست قشنگ با یه حس متفاوت از نوشتهی من گذاشته. اگه دوست داشتید بخونید: The perks of being INFINITE