سلام خودم!

می‌دونم اینقدر کتابای تخیلی خوندی که الان باورش خیلی برات سخت نیست اگه بگم این نامه‌ی الکترونیکی نه تنها از ده سال بعد برات اومده، بلکه نویسنده‌ش هم خودتی! از طرفی خوب می‌شناسمت (ناسلامتی خودمی‌ها!) و می‌دونم احتمالش کمه این حرفا رو جدی بگیری، ولی حالا که این فرصت پیش اومده و ماشینی ساخته شده که می‌تونه کلمات رو در زمان انتقال بده، خودم رو موظف می‌دونم که این نامه رو برات بنویسم و همراه با نامه‌هایی که دیگران دارن برا خودِ جوون‌ترشون می‌نویسن بفرستم به گذشته.

احتمالا الان که این نامه بهت می‌رسه اول دبیرستانی، وارد یه محیط جدید شدی و می‌دونم تو این محیط از بُعد مذهبی خوب رشد می‌کنی. ولی می‌خوام بگم مواظب باش دچار افراط نشی! تو این محیط اکثرا نظرای یکسانی خواهند داشت، ولی سعی کن در مورد هر چیزی که دارن تکرار می‌کنن مطالعه هم بکنی. اگه کسی بهت گفت وااای فلان چیزو نمی‌دونی یا فلان شخصو نمی‌شناسی؟ بخند و رد شو. ضمنا وقتی تو اون جو دوستی‌های مسخره بهت گفتن بی‌احساسی، بازم بخند و اهمیت نده. (یه اصطلاحی بعدا می‌شنوی که تو این مواقع استفاده می‌شه ولی من قرار نیست از الان حرفای بد یادت بدم! :دی) از حدود هفت هشت سال دیگه می‌بینی اونایی که الان اینقدر با هم صمیمی‌ان چطور از هم فاصله گرفتن در حالی که دوستی‌شون با تو حفظ شده! پس کمتر حساس باش و حسادتای بیخود نکن!

تا قبل از این یه سری فعالیت‌ها داشتی که هم به خاطر به نسبت سنگین‌تر شدن درس‌هات هم شاید به خاطر جو دبیرستان، اونا کمرنگ می‌شن. ولی ولشون نکن! سعی کن بیشتر بنویسی و بخونی، دنبال یه هنر برو هرچند غیرحرفه‌ای، و کلاس زبانی رو که چند ماه پیش به خاطر به حد نصاب نرسیدن ول کردی، ادامه بده! امیدت به زبان ترمیک دبیرستان نباشه چون جای کلاس رو نمی‌گیره. (گرچه با همین هم دو سه سال دیگه یه مدرک نسبتا خوب می‌گیری! ولی اینو نشنیده بگیر و برگرد به کلاس زبان!)

برا ورزش مدرسه، تکواندو رو بذار از سال بعد برو، امسال برو اسکیت! چون آخرش که به هر حال تکواندو رو ول می‌کنی، حداقل بذار اسکیت هم یاد بگیری!

به حرفای خاله‌ت (که هر بار می‌بیندت تکرار می‌کنه و میره رو اعصابت!) گوش کن؛ هم در مورد اینکه ورزش کنی، و هم (اینو از چند سال دیگه می‌شنوی) در مورد اینکه اگه می‌خوای اپلای کنی از ارشد بری.

چند وقت دیگه یه مانتوی خاکستری جلو بسته می‌بینی؛ بخرش! وگرنه تا ده سال بعد هنوز تو فکرش خواهی بود و هیچ‌جا هم شبیهش رو پیدا نمی‌کنی! (می‌خوای آدرسم بدم؟ :/ هر وقت ببینی می‌فهمی دیگه!)

اگه حس کردی مشکلی داری مطرحش کن یا برو دکتر! می‌دونم مخصوصا تو خونه خیلی این حرفو می‌شنوی که ولش کن خودش خوب میشه، ولی اون برا سرماخوردگیه :دی ترس از اینکه نکنه چیزیت باشه خیلی مخرب‌تر از اینه که بفهمی چیزیته! کلا سعی کن چیزی که ذهنت رو مشغول می‌کنه رو مطرح کنی. وزن‌شون که زیاد بشه آزاردهنده میشن، حرفمو باور کن!

لطفا چند سال بعد که کنکور دادی، همون تابستون برو کلاس رانندگی و بعدشم که گواهی‌نامه گرفتی اینقد نترس از پشت فرمون نشستن. می‌دونم بخشی از این ترس از خونواده‌ت منتقل میشه ولی مجبوری به روی خودت نیاری و قوی باشی. (این یکی رو جدی بگیر لطفا! الان که این نامه رو می‌نویسم، چند روز دیگه می‌شه ۵ سال که گواهینامه گرفتم و شاید سر جمع ۵ بار نشسته باشم پشت فرمون!)

بعد از کنکور وقتی مشاورت بهت پیشنهاد داد با بچه‌های سال پایینی بعضی درسا رو کار کنی، پیشنهادشو قبول کن. می‌دونم دلایلت اون موقع به نظر خودت توجیه‌کننده‌ن. حتی می‌دونم بعدتر از اون جو بدت میاد و پیش خودت میگی همون بهتر که زودتر از اون فضا اومدم بیرون. حق داری، ولی تا قبل از اینکه اون حس بد به وجود بیاد، یه مدت کوتاهم شده بمون اونجا و این کار رو تجربه کن.

اگه این توصیه‌ها رو گوش کنی، برا دوران دانشگاهت حرف خاصی نمی‌مونه جز اینکه سعی کن بیشتر درگیر اون مباحثی که دوست داری بشی و فعالیت‌های علمیت رو بیشتر کنی. فقط دنبال این نباش که از هر درس نمره‌شو بگیری و تموم شه. (البته هنوزم موافقم این که ترجیح می‌دی وارد انجمنای سیاسی نشی، انتخاب خوبیه!)

فک کنم اون ویدیوی دنیاهای موازی رو هنوز ندیده باشی، پس الان ببینش. (البته اگه ده سال پیش این لینک کار بکنه!) شاید اون باعث بشه منظورم رو از این جمله بهتر بفهمی: می‌خوام بگم حتی اگه به نصف این چیزایی که بهت گفتم هم عمل کنی، ده سال بعد با خیلی فاصله از الانِ من ایستادی. هرچند نمی‌تونم مطمئن باشم چقدر بهتره، شاید عوضش حسرت‌های دیگه‌ای داشته باشی. ولی می‌ارزه.

کسی چه می‌دونه، سرعت پیشرفت تکنولوژی اینقدر زیاد شده که شاید یه وقت جای اینکه نامه‌ای از خودِ ده سال بعدت دریافت کنی، خودِ بیست سال بعدت رو ملاقات کنی! یا شاید یه روز بتونیم با خودمون از یه دنیای موازی که انتخاب‌های متفاوت باعث ایجادش شدن ملاقات کنیم! چه بشه چه نه، کاری که الان ازمون برمیاد اینه که بهترین ورژن خودمون باشیم :)

قربانت

فاطمه

مهر ماه ۱۳۹۸

پ.ن. این چالش از وبلاگ سکوت شروع شده. ممنون از آقای محمدرضای سربه‌هوا و آقا حمید آبان بابت دعوتشون :)

من هم دعوت می‌کنم از مهناز، الهه، و آقایون مهدی، علیرضا و محال. (نفر آخرو الان شک کردم آقا باشه :دی)

پ.ن۲. پست بعد: نامه‌ی دوم (بی‌جنبه :|)