صبح نم‌نم بارون میومد. تو راه دانشگاه ده دقیقه-یه ربعی تو اون هوای بارونی خنک دوست‌داشتنی، پیاده رفتم و حالم خوب شد.

ساعت نه که وارد کلاس دومم شدم، دیدم یه پسره جلو پنجره‌س داره از بیرون عکس می‌گیره. ویو واقعا عالی بود. ولی منی که همیشه دنبال این چیزام، نرفتم عکسی بگیرم. (بقیه‌ی روزم عکسی نگرفتم.) فقط وسط کلاس چند دقیقه‌ای محو پنجره‌ی باز و بارونی شدم که حالا شدت گرفته بود.

بعد از کلاس تنهایی رفتم زیر بارون چون من یه دیوونه‌م؟! نه، رفتم سالن مطالعه! اینستا چک کردم، اسلایدهای فیزیولوژی (:|) رو خوندم و بعدشم همشهری داستان. وقتی کلاس دوستم تموم شد و رفتیم بیرون به طرف سلف، دیگه هوا آفتابی شده بود.

اینستا که می‌خواستم برم می‌دونستم باید با خودم چتر ببرم! :دی ۹۵ درصد استوری‌ها فیلم و عکس از بارون بود و ۵ درصد دیگه هم به اونا می‌گفتن باشه فهمیدیم بارون داره میاد :)) من حتی حال نداشتم جزو اون ۵ درصد باشم. منِ یکی دو هفته پیش استوری میذاشت می‌گفت: اگه از بارون فیلم استوری نکنیم امتیاز این مرحله رو از دست میدیم؟! منِ امروز فکر می‌کرد اگه نره زیر بارون راه بره (ظاهرا مثل همه)، چیزی رو از دست نمیده. منِ فردا ممکنه باز اونقدر از بارون ذوق کنه که تنها پاشه بره بگرده دنبال یه چاله‌ی آب با انعکاس درختی چیزی و یه برگ زرد که افتاده توش؛ عکس بگیره پست کنه!

وجه اشتراک‌شون اینه که "من" این روزا داره سعی می‌کنه بیشتر خودش باشه و کمتر تحت تاثیر چیزی که دیگران تو یه موقعیت خاص لذت تعریفش می‌کنن. نه که اون لذت یه نمایش باشه، نه شاید برا اونا واقعا لذته. اما معنیش این نیست که تعریفش برای همه یه چیزه.

‌پ.ن. این حجم از متن‌های ادبی (!) برای پاییز و بارون و این چیزا، کم‌کم داره به سمت چرت‌و‌پرت و ایجاد حالت تهوع میره. کاش برید سراغ فصلای خودتون و پاییز ما رو خز نکنین :))

+ کی گفته تو غم‌انگیزی؟ :)