سلام
امروز تو سایت ترجمان یه مطلبی میخوندم دربارهی کمالطلبی. نمیخوام کلش رو خلاصهش کنم اینجا ولی برای اینکه به حرفم برسم یه مقدمه باید بگم. نویسندهی اون مقاله که روانشناسه، معتقده کمالطلبی میتونه افسردگی رو تقویت کنه. جلوتر میگه یکی از عواملی که باعث میشه رها شدن از کمالطلبی دشوار باشه، اینه که میخواید این مسیرو تنها برید و از بقیه کمک نخواید. حالا بماند که نصف نشانههایی که میگفت رو کموبیش تو خودم شناسایی کردم، ولی این دیگه آخرش بود! (و جالب اینکه دیشب هم با دوستی در مورد همین چیزا حرف میزدیم.)
به مواردی فکر کردم که کمک خواستن از افراد تو انجام کارها برام سخت بوده و سعی کردم بفهمم چرا. مثلا شاید نمیخواستم کم بودن توانایی یا دانشم تو اون زمینه مشخص بشه؟! مگه غیر از اینه که هیچکس کامل نیست؟... یا شاید در نظر خودم کارم کماهمیت بوده و نمیخواستم مزاحم کسی بشم؟ معنیش اینه که به خودم ارزش ندادهم؟... شایدم برای اینه که از نه شنیدن اجتناب میکنم؟...
در این مورد، مقاله تمرینی پیشنهاد داده. گفته به موقعیتهایی فکر کنید که بهتر بوده از بقیه کمک بگیرید اما نگرفتید. اونا رو بنویسید و بعد تو ذهنتون بازسازیشون کنید. این بار درخواستتون رو بیان کنید و به صدای خودتون گوش کنید. حالا بیاید تو زمان حال و به موقعیتی فکر کنید که لازمه از کسی کمک بگیرید و این تمرینو ادامه بدید؛ مثل بازیگری که داره نقش خودش رو تمرین میکنه! این باعث میشه به تعریف جدیدی از خودتون برسید: کسی که میتونه از بقیه کمک بگیره (و این کارو هم میکنه)!
هفتهی پیش که دانشگاه بودم، یه کاری رو تنهایی و از روی علاقه انجام دادم. بعدا به نظرم اومد شاید اگه از کسی کمک میگرفتم نتیجهش بهتر میشد. اما از کی میتونستم کمک بگیرم؟ تنها کسی که تو این خلوتی دانشگاه به ذهنم اومد، یکی از دوستام بود که معمولا میادش. فکرای بعدیم اینطوری بودن: اما اون که علاقه نداره به این چیزا و حتی به نظرش ممکنه مسخره باشه! بعدم کلی کار داره چرا باید مزاحمش بشم؟ تازه نتیجهشم ممکنه خوب نشه و بعد به خودم بگم دیدی الکی این همه راهو رفتی؟! و...
حالا دارم فکر میکنم اگه نتونم برای این کار کوچیک شخصی از دوستم کمک بخوام، کمک گرفتن برای موارد مهمتر از آشنا و غریبه باز هم سختتر میشه... و اصلا چی شد که اینقدر سخت شد؟! به موقعیتهایی فکر میکنم که دوست یا غریبه از من کمکی خواستن. غیر از این بوده که حتی در بدترین حالت اگه نمیخواستم کمکشون کنم بازم محترمانه میگفتم نمیتونم؟ (از این جهت میگم که مثلا نمیترسم کسی بخواد تلافی رفتارمو بکنه!) و اصلا مگه یادم رفته که خیلی وقتا تو فضاها و موقعیتای مختلف، آدمهای مختلفی بزرگوارانه کمک یا راهنماییم کردن؟ پس چرا اجازه میدم اون یکی دو موردی که به درخواستم با جملات ناراحتکنندهای جواب داده شده، اینقدر روم اثر بذارن؟ (قبول، جواب و رفتارشون قشنگ نبوده، ولی قرار نیست به همه تعمیمش بدم که!)
پس اولین تمرین، گفتن همین قضیه به دوستم باشه... حتی اگه بگه نه، وقت یا حوصلهشو ندارم.
پ.ن. غیر از این، امیدوارم فردا اتفاق دیگهای هم که دنبالشم بیفته! اگه زمانبندیم درست باشه یه چیز خوب گیرم میاد! اگه شد میام بهتون میگم :)
پ.ن۲. یه کم نوشتن این پستا سخته برام. ولی شاید نوشتن کمک کنه :)