تو فایل روزانهنویسیهام، جمعه هفته پیش با این جملات شروع میشه:
۲۳ خرداد – جمعه:
ساعت ۳:۳۰ صبح حدودا با صدای انفجار از خواب پریدم. اول هم مطمئن نبودم انفجاره، صدای مهیبی بود که تکرار شد و به دنبالش دزدگیر ماشین. گوشی رو چک کردم و دیدم بله؛ «چندین صدای انفجار در تهران شنیده شد». ...
و از اون روز یک جزء ثابت یادداشتهای هر روزم اینه که چی شنیدم و اونا کجا رو زدن و ما کجا رو زدیم. از طرفی دلم میخواد چشم باز کنم ببینم همهش خواب بوده و یادداشتی هم نباشه که بهم ثابت کنه همهی اینها واقعا اتفاق افتاده، از طرف دیگه حس میکنم این روزانهنویسیها یکجور وظیفهس و اتفاقا باید یادم بمونه چه حسی داشتم، با کیا در تماس بودم، و این روزا رو چطور گذروندم.
در نوسان بین ایمان و توکلم با اضطراب و افسردگی. که به نظرم طبیعیه برای این وضعیت. چند روز پیش تو کانالم نوشتم شبیه اوایل کرونا شده که درگیر یه بلاتکلیفی بودیم، نمیدونستیم دقیقا چی میشه و چقدر طول میکشه و...
امیدوارم این بار خیلی طول نکشه.
الان تهران نیستیم و یکی دو روزه اومدیم خونه یکی از عموهام. درواقع اومدیم پیش اون فامیلامون که همون جمعه مذکور دعوتشون کرده بودیم ناهار (به مناسبت غدیر) و خب بعد از اخبار صبح کنسلش کردیم. اینجا خیلی آرومتره ولی یه حس بدی دارم. با اینکه صدای مداوم پدافندها تو ساعتهای مختلف روز خیلی رو مخم بود و الان احساس آرامش بیشتری دارم، دوست دارم برگردم خونه. و احتمالا هم زود برگردیم ولی اینکه بعدش چی بشه، خدا میدونه.
بهقدری از بیان دور بودم که بعد از محدود شدن اینترنت طول کشید یادم بیاد اینجا هنوز میشه فعالیت کرد. گفتم بیام چند خطی هم اینجا بنویسم. امیدوارم که شما هم خوب باشید و مشکلی برای کسی پیش نیومده باشه.
جمعه ۳۰ خرداد