سلام

یک ماه اخیر واقعا سنگین بوده؛ از نظر بار کاری و هم‌چنین مسئولیت‌هام توی خونه. مامان یک ماه پیش رفت یه سفری (چون که باید پیش خاله‌م می‌بود یه مدت) و تا هفته‌ی بعد هم نمیاد. و به هر صورت، یه بخشی از کارهای خونه رو دوش من افتاد مثل آشپزی و این چیزها. قبلش آشپزی کلا فعالیت مورد علاقه‌ی من نبود و توش اعتمادبه‌نفس نداشتم. الان بعد از پخت موفق چند تا از غذاهایی که فکر می‌کردم خیلی سخت باشن، از نظر ذهنی به خودم مطمئن‌ترم ولی همچنان بهش علاقه‌ی خاصی ندارم. هرچند دیشب با اینکه اول نمی‌خواستم چیزی درست کنم، متوجه شدم به خاطر فرار از فکر و خیال و کارای بیهوده، رفتم ایستادم پای گاز. پناه جدیدی پیدا کردم گویا.

داشتم یه کم پیش یه تعداد از وبلاگ‌های به‌روز شده رو می‌خوندم و انگار که این کار چرخ‌دنده‌های بخش نوشتن مغزم رو روغن‌کاری کرد. دوست دارم بتونم بنویسم بدون اینکه خاطره تعریف کنم. یعنی راجع به خود اون موضوعی بنویسم که رو مخمه. مثلا به جای اینکه با جزئیات تعریف کنم دیروز فلانی فلان حرفو زد و با اینکه منظوری نداشت من ناراحت شدم، خود اون موضوع ریشه‌ای رو بیام بنویسم.

یعنی مثلا بگم: واقعا سردرگمم و اینکه هر آدم رندومی بخواد از دیدگاه خودش بهم یه سری توصیه بکنه و فکر کنه خدا اونو جلو راه من قرار داده که حرفاشو بشنوم رو مخمه. هرچند که حرفاش درست هم باشن!

یا بگم: هرچند تو سه ماه گذشته کلی چیز یاد گرفتم و پیشرفت کردم، یادگیری هنوز درد داره.

یا: چقدر تعادل پیدا کردن بین اون چیزی که می‌خوای باشی و اون چیزی که محیط ازت می‌خواد سخته. منظورم مشخص کردن قاطعانه‌ی حد و مرزهاس؛ چه تو بُعد شغلی چه روابط فردی. حد و مرزهایی که عملا شخصیت و هویت تو رو می‌سازن.

یا: دلم برای دوستام تنگ شده.

یا: حرف عمیق زدن با این آدم برام خوشاینده. آدمی که در حالت عادی یا همه‌ش به شوخی و مسخره‌بازی می‌زنه یا یه قلدری خاصی تو رفتارش داره. ولی گاهی که صحبتای جدی پیش میاد انگار یه بعد دیگه‌ی شخصیتش رو می‌بینم. (البته نه اینکه الزاما در همه چیز باهاش موافق باشم یا بحثامون نتیجه‌ی مشخصی داشته باشه!)

و اینکه: آدم‌ها چقدر می‌تونن لایه‌های عمیق‌تر از ظاهرشون داشته باشن، نه؟ مثلا یه افرادی هستن که بالاتر از خودت می‌بینی‌شون (مثلا چون فقط در حوزه‌ی کاری اونا رو می‌شناسی و اونجا هم خیلی خفنن)، و بعد مکالمات یا موقعیت‌هایی پیش میاد که می‌بینی چقدر اونا هم -چطور بگم- انسانن و ممکنه ضعف‌هایی داشته باشن. و اون فاصله‌ی ذهنی اینجا کمتر می‌شه و دیگه اونقدر به خودت سخت نمی‌گیری که نقطه ضعف‌هات رو نشون ندی.

فکر کنم برای امروز کافی باشه.