این نوشتن قراریه که با خودم گذاشتم و می‌خوام بالاخره به یه شکلی بهش پایبند بمونم. حالا دو روز تو هفته نشد یه روزم خوبه. دو خط هم بشه کافیه.

کوه رفتم امروز؛ ظاهرا بعد از دو سال. در حقیقت رفت و آمدش بیشتر از خود بالا و پایین اومدن از کوه برام چالشه. ولی امیدوارم که بتونم حفظش کنم و نره دوباره تا یه سال دیگه. با یه دوست مجازی رفتم که برای اولین بار می‌دیدمش. همونی که پست قبل ازش نوشتم. ادامه‌ی غیبت‌ها و غرهام رو حضوری به سمع و نظرش رسوندم =)) و خب باید بگم از حقیقی شدن این دوستی خوشحالم.

این وسط با توجه به نزدیک بودن ددلاین پروژه، امروز یه تعداد تماس و پیام هم داشتم که سعی کردم یکی دو ساعت بعد از ظهر براش وقت بذارم، ولی زمانی که بیرون بودم (صبح کوه و شب خونه‌ی یکی از اقوام) راحت بهشون گفتم من الان نیستم و نمی‌تونم جواب بدم.

هفته‌ی گذشته در مجموع خوب بود؛ تعامل‌هام، پیش رفتن کار، یادگیری‌های جدید. خب، تنش و خستگی هم داشت البته. اما در کل راضی‌ام. سر یه مبحثی که برام غول شده بود هر روز وقت گذاشتم و حالا کلنجار رفتن باهاش راحت‌تر شده. گفتن «اینو بلد نیستم» هم برام راحت‌تر شده.

کتاب نرسیدم زیاد بخونم. چشمم به قدر کافی در طول روز خسته می‌شه و دیگه این وسط کتاب دست گرفتن (چه تو گوشی چه چاپی) سختمه. فیلم و سریال هم خیلی کمتر می‌بینم. با این یکی مشکلی ندارم ولی نمی‌خوام عادت کتاب خوندن دوباره از سرم بیفته.

این هفته ظاهرا عقد پسرعمومه و هی روزش داره جابه‌جا می‌شه. حوصله ندارم راستش، ولی یه جوریه که خوب نیست بپیچونم. و داشتم فکر می‌کردم انگار برای پسرا این مهمونی نرفتن‌ها راحت‌تره. شایدم اشتباه می‌کنم و تحت تاثیر اینکه برادرم نصف مهمونی‌ها و بیرون رفتن‌ها رو باهامون نمیاد اینطور می‌گم. حالا البته ما خیلی هم اهل دورهمی نیستیم و فامیل نزدیک زیاد تو تهران نداریم.

خب همین فعلا. هفته‌ی خوبی داشته باشین :)