سلام

صبح که رسیدم آزمایشگاه، طبق معمول صبح‌های زود کسی نبود. منم البته زودتر از حالت معمولم رسیدم. چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش دانشجوهای آزمایشگاه قبلی که اینجا بوده، اومدن وسایل زیادی رو بردن. وسیله که می‌گم منظورم کیف و کتاب نیست. یه سری میز و تیر و تخته داشتن که جای زیادی اینجا گرفته بود و بالاخره اومدن بردن‌شون. کاملا خلوت و دلباز شد آزمایشگاه و امروز که اومدم دیدم مرتب‌تر هم شده. اما یه صدای تیک تیکی از گوشه‌ی اتاق میومد که متوجه شدم از تو سقف کاذبه. شبیه چکه کردن بود ولی خبری از چکه یا لکه‌ای نبود. شبیه اتصالی کردن برق هم می‌تونست باشه. یه کم ترسیدم که نکنه سقف بریزه مثلا :)) الان کولر رو روشن کرده‌م (با احتیاط!) و صداهه رو دیگه نمی‌شنوم. نمونه‌ی بارز کبک در برف!

وسایلم رو که گذاشتم گفتم تا خلوته برم طبقات بالا یه دوری بزنم. چند تا چیزو می‌خواستم چک کنم. انتظار داشتم که خلوت باشه این وقت صبح، ولی نه دیگه اینقدر. تو طبقه‌ی کلاس‌ها پرنده پر نمی‌زد و در همه‌ی کلاس‌ها بسته بود. فکر کنم دانشجوها علیه کلاس‌های ۷:۳۰ صبح یه اعتصابی چیزی کردن. زمان ما که اینطور نبود! ترم اول ارشد، ۷:۳۰ صبح میومدیم سر کلاسی که با استاد راهنمام داشتیم (البته بعدا شد استاد راهنمام)، بعد نصف ترم خود استاد کلاس‌های اون ساعتو نمی‌اومد و یادشم می‌رفت خبر بده :)) نیم ساعت می‌نشستیم همدیگه رو نگاه می‌کردیم و بعدش می‌رفتیم سایتی جایی، تا زمان کلاس بعدی برسه.

خلاصه ظاهرا همه چیز مثل قبل بود و اون تغییراتی که دنبالش بودم ایجاد نشده بود. با خودم فکر کردم یعنی الان حراست داره از تو دوربینا منو می‌بینه که تو چهار طبقه‌ی ساختمون پرسه می‌زنم؟! برگشتم پایین تو آزمایشگاه، و کولر رو روشن کردم. اما واقعیت اینه که صداهه هنوز به طور محوی میاد و حالا ترسناک‌تر هم هست. چون شبیه صدای پایی که داره نزدیک می‌شه هم شده و هی برمی‌گردم سمت در و می‌بینم که نه، کسی نیست.

کلا یه کم همه چی دلهره‌آوره امروز و شاید بیشتر به نگرانی‌های خودم و خواب آشفته‌ی دیشبم برمی‌گرده.