نمیدونم اولین بار کی بود که شروع کردم به طراحی امضا برای خودم و کجا بالاخره حس کردم همین خوبه! اسمم رو به طور پیوسته و متصل نوشته بودم و آخرین حرف تبدیل به یه حالت منحنی میشد دور کل اسم. همین امضا تا سالها موند و همه جا هم ازش استفاده میکردم. ولی از چند سال پیش حس عجیبی بهش پیدا کردم. دیدین وقتی یه کلمه رو چند بار تکرار میکنین یهو به نظر بیمعنی میاد؟ یه همچین حسی نسبت به امضام داشتم و حتی بدتر، به نظرم مضحک میومد. امضاهای بقیه خیلی شیکتر و دقیقتر نبود؟ این چی بود من تو نوجوونی ساخته بودم و هنوز استفاده میکردم؟
اما ایدهی بهتری هم نداشتم. بهعلاوه، پای خیلی مدارک همین امضا رو زده بودم، مثلا برای حسابهای بانکی، و حتی اگه عوضش میکردم باید حواسم میبود کجا از همون قبلیه استفاده کنم یا عوضش کنم و این داستانا. همینطوری که حس خوبی نداشتم، باز ازش استفاده میکردم. حتی اسکنش کردم و تو فایلهایی مثل فایل پایاننامه هم گذاشتمش. یه بار نشستم یه امضای جدید طراحی کردم که بهنظرم باحالتر از قبلی بود، اما هیچوقت جایگزین قبلی نشد. تنها تغییری که اون امضا تو این سالها کرد، حذف شدن نقطههای حروفش بود.
دیروز که برای یه کار بانکی پایین یه فرمی رو امضا کردم، مسئول باجه پرسید این امضای خودته؟ بیا امضایی که تو سیستم ثبت شده رو ببین. فکر کردم لابد امضای پیچدرپیچم متفاوت از آب دراومده. اما مانیتورش رو که دیدم، معلوم شد برای این حساب بانکیم امضای بابام ثبت شده و چون من سالهاست به سن قانونی رسیدهم (!) حالا باید اول امضای خودم رو ثبت کنم تا کارمون انجام بشه. بعد هم معلوم شد برای تعویض امضا باید برم شعبهای که حساب توش باز شده و چون آخر ساعت اداری بود افتاد به امروز.
باورتون نمیشه، دیشب نشسته بودم همون امضای قدیمی رو تمرین میکردم! احساس میکردم صبح سرش زیادی فکر کرده بودم و میخواستم روان نوشتنش یادم بیاد. این حین به این فکر میکردم که یه امضا چقدر میتونه به هویت آدم مربوط باشه؟ اینی که میخوام تغییرش بدم ولی نمیتونم چون صد جا با همین شناخته میشم، و فوقش میتونم یه تغییر جزئی تو همون بدم. اینکه حس میکنم یهجوریه ولی شاید فقط چون هزار بار تکرارش کردم اینطور به نظرم میاد. و نکنه یه امضای جدید بسازم و بعد از یه مدت از اونم خسته بشم؟ در نهایت اصلا چقدر اهمیت داره؟
امروز صبح اول وقت، پای فرم تغییر امضا و بعد هم فرم کار دیروزی یه عالمه امضا زدم. اولش روان بودم، ولی اینقدر تکرار شد که وسط امضای آخر یه لحظه متوقف شدم و یادم رفت بقیهش چی بود :)) شاید ده بار همون امضای سابق رو پای برگههای مختلف ثبت کردم. فرصتی بود که یه امضای جدید بسازم ولی انگار دیشب یه جایی تو ذهنم این تصمیم رو گرفتم که لازم نیست بهکل عوضش کنم، همین خوبه. سخت نگیرم و خوب باشم باهاش.
و شاید بشه به خودمم همینطوری نگاه کنم. شاید یه سری نگاههای سرزنشگر ما به خودمون از اینجا میاد که زیادی به خودمون نزدیکیم، در حالی که برای بقیه اونقدر هم مهم نیست یا به چشمشون نمیاد. حتما لازمه که آدم تغییراتی در خودش بده، اما این شخصیت و هویت سالها شکل گرفته تا این شده. نمیشه -و نخوام که- ۱۸۰ درجه عوضش کنم. خوب باشم با همینی که هستم!
پ.ن. دلم میخواد بیشتر پست بذارم و سوژه هم زیاد دارم. اما نمیدونم چرا تهش نوشتن از یه اتفاق روزمره راحتتره. شاید چون زمان ازش نگذشته. یا چون ظهر باید برم دکتر و دلم میخواد با نوشتن از یه اتفاق نزدیک، به یه چیز دیگه فکر کنم تا وقت زودتر بگذره.