دربارهی تکنولوژیهای پیشرفته و ترکیبش با سوالهای بنیادین بشر و فلسفه و الهیات، صدها فیلم و سریال و کتاب ساخته و نوشته شده و با اینکه موضوع همونه، انگار هر پرداخت و داستان جدیدی بازم میتونه جذابیت خودشو داشته باشه. سریال Devs رو امروز تموم کردم (مینیسریال ۸ قسمتی که سال ۲۰۲۰ پخش شده) که اونم همچین موضوعی داشت، اما گیجم کرده. نه اینکه مفاهیمش رو نفهمیدم، بلکه چون نتونستم با حرفش همراه بشم. با وجود امتیاز نسبتا بالا و موضوع جذابش، اونقدرم مورد علاقهم نبود.
[هشدار اسپویل!]
تصور کنید به شما بگن در یک ساعت آینده چه اتفاقایی میفته. اصلا فیلم یک ساعت آیندهی شما رو بهتون نشون بدن تا دقیقا ببینید چه کارهایی میکنید یا چه تصمیمهایی میگیرید. در این صورت برداشتتون چیه؟ به هر کدوم از لحظههای انتخاب که برسید فکر میکنید این انتخاب خودتونه یا چیزیه که از قبل معلوم شده؟ تلاشی میکنید کار دیگهای انجام بدید یا نه؟
سریال دربارهی شرکتیه که به همچین تکنولوژیای رسیده. Devs اول کلمهی developments و بخش رایجی تو شرکتای تکنولوژیه، اما اینجا بخش محرمانهای از شرکت اصلیه و بین خودشون بهش Deus هم میگن، به معنی خدا در لاتین. اینا سیستمی ساختن که با داشتن دیتای کافی میتونه گذشته و آینده رو شبیهسازی و پیشبینی کنه و نمایش بده. مدیر شرکت معتقده تصویر شبیهسازیشده از دخترش که مُرده، به اندازهی خودش که داره تصویرو تماشا میکنه واقعیه، چون همهی اطلاعات و دانشی که یه آدم در حالت واقعی داره رو اونم داره.
سریال از کوانتوم به بحث ارادهی آزاد و جبر و اختیار میرسه و به جهانهایی اشاره میکنه که در پس هر انتخاب و تصمیم ما میتونن به وجود بیان. اما به نظرم این نامردیه اگه به یکی بگیم روی لبهی پل راه بره که حتی اگه تو این دنیا بمیره، تو یه جهان دیگه زنده میمونه و اینطوری چندجهانی بهش اثبات میشه! حتی اگه این تعبیر چندجهانی درست باشه، من الان فقط تو یکی از این دنیاها واقعیت دارم و به بقیهی دنیاها (به جز از طریق تخیلم) دسترسی ندارم. پس بیش از حد جدی گرفتنشون فقط جلوی زندگی کردنم تو این دنیای اصلیم رو میگیره.
یه شبیهسازی هم نمیتونه «واقعی» باشه. یه شبیهسازی دقیق از گذشته یا از یکی از دنیاهای موازی، هرچقدرم خطاش کم باشه و اطلاعاتش زیاد، برای منی که اینجام بازم شبیهسازیه و ادراکم ازش با ادراکم از واقعیتی که توشم یکسان نیست. شبیهسازیها قراره برای درک بهتر ما از واقعیت باشن نه برای اینکه جاشو بگیرن. اگه اطلاعات و حافظهی آدمی رو بعد از مرگش وارد این شبیهسازی کنیم و فکر کنیم به زندگی برش گردوندیم، فقط به درد خودمون میخوره. در حالی که اون فقط یکسری عدد و محاسباته که داره به شبیهسازیشدن ادامه میده و ما به صورت تصویر میبینیمش. در واقعیت اون مُرده و بودنش تو شبیهسازی چیزی رو عوض نمیکنه. از این جهت آخر سریال رو اصلا درک نکردم. به نظرم خیلی همهچیزِ جهان رو با یه شبیهسازی معادل کرده بود.
سریال از طرف دیگه معتقد به جبره و میگه آینده از قبل هست و اگه هم ببینیمش نمیتونیم خلافش عمل کنیم. حتی اگه گاهی یکی جسارت کنه و انتخاب متفاوتی انجام بده، باز هم سرنوشت همونیه که تعیین شده بوده. نمیتونم با این دیدگاه کاملا مخالف باشم؛ به نظرم بعضی چیزها تعیین شدهن، اما باز هم انتخابهای ما میتونن مسیرهای متفاوتی رو برای رسیدن بهشون بسازن. توضیحش سخته. جبر مطلق وجود نداره و اختیار مطلق هم. انگار نگاه ماست که بهش معنی میده و چندان هم نمیشه گفت چون ظرفیتِ آگاهی کامل از جهانمون رو نداریم، به توهمِ اختیار دل خوش کردیم. همونطور که آخر سریال هم آگاه شدن افراد نتیجهی یکسانی نداشت. یکی از جبر آگاه میشد و برخلاف بقیه که تسلیم و منتظر اتفاقات بودن، انتخاب میکرد که هنوز انتخابی داشته باشه، یکی به بودنش تو شبیهسازی آگاه بود و انتخاب میکرد که زندگیش رو بکنه.
سریالش پر از المانها و اشارههاییه که میشه دربارهشون حرف زد. من فقط سریع از چیزایی نوشتم بعد از دیدنش تو ذهنم ایجاد شدن. میدونم ناکامل و شاید گنگه، ولی همین باشه تا شاید بعدا بهش برگردم و بیشتر فکر کنم.