سلام

از الان تایم می‌گیرم ۱۵ دقیقه می‌نویسم!

قضیه اینه که مادربزرگ پدریم یکشنبه شب فوت کرد. اما اجازه بدین برگردم کمی عقب‌تر.

یکی از موانع سفری که تو پست قبل حرفشو می‌زدم، این بود که می‌دونستیم مادربزرگم (از اینجا به بعد میگم بی‌بی، که خودمونم با این اسم صداش می‌کردیم) تو ICU بستری شده. چند روزی حالش بد بوده و کسی هم درست نفهمیده از چیه. خلاصه پنجشنبه می‌برن بیمارستان و بستریش می‌کنن. از اون روزم هر روز هوشیاریش کمتر می‌شه. ما قرار بود جهت سر زدن و عیادت بریم قم پیش‌شون و من حس می‌کردم درست نیست تو این شرایط پاشم خودم برم یه سفری. هر چی هم که می‌گذشت امیدمون به خوب شدنش کمتر می‌شد و می‌گفتم دیگه حتما باید منم برم. یکشنبه شب بابام با عموم تماس داشت و عموم باز گفت حال بی‌بی بدتر شده و بیاین. تازه معلوم شده بود دوشنبه عید فطر نیست ولی ما دیگه دوشنبه صبح راه افتادیم. وقتی رسیدیم قم و دوباره تماس گرفتیم فهمیدیم بی‌بی همون شب قبل که عموم زنگ زده بود تموم کرده بود.

اول رفتیم پیش عموم که هم کمی بیشتر در جریان قرار بگیریم و هم با اون بریم خونه‌ی بابابزرگم که هنوز خبر نداشت. خلاصه به اونم گفتیم و خیلی هم سخت نبود. کلا چون چند روز بیمارستان بود انگار یه آمادگی ذهنی داشتن همه. به عمه‌م هم انگار همون روز صبح گفته بودن. پیش اونم رفتیم و بقیه‌ی عموها هم اومدن که برای مراسم‌ها و محل تدفین و این کارا تصمیم‌گیری کنن. بابابزرگم نیومد البته. قرار شد برای اینکه تشییع روز عید نباشه و همینطور یه سری از فامیلا وقت کنن از شهرای دیگه خودشونو برسونن، مراسم چهارشنبه گرفته بشه. دوشنبه و سه‌شنبه به همین هماهنگی‌ها و برنامه‌ریزی‌ها گذشت. و تو این دو روز تقریبا هیچ‌کس نیومد خونه‌ی بابابزرگم سر بزنه.

مسئله‌م همین‌جاست. ظاهرا یه دلیلش این بود که خونه‌شون خیلی آماده و مرتب نیست و وسایل پذیرایی زیادی توش پیدا نمی‌شه. هرچند اینا رو یه کاری کردیم و خونه کمی آماده‌تر شد، اما قرار شد مهمونایی که از شهرای دیگه میان برن خونه‌ی دو تا از عموها که جای بیشتری دارن. ولی بازم برام جای تعجب داشت که فقط خونواده‌ی یه عموم اومدن کمی نشستن و یه بار دیگه هم همین عموم با یه عموی دیگه با چند تا از بچه‌هاشون اومدن. خب من همیشه یه چیزایی به گوشم می‌رسید که انگار یه مشکلاتی وجود داره بین اینا، ولی فکرشو نمی‌کردم عموی بزرگم یا عمه‌م تو روزای اول یه سر نیان اینجا! الانم هیچ ایده‌ای ندارم به خاطر کدورتی چیزی بوده یا صرفا سخت‌شون بوده!

موقعی که اون یکی مادربزرگ و پدربزرگم فوت کرده بودن یادمه چقدر خونه‌شون شلوغ می‌شد و فامیلا میومدن. حتی برای پدربزرگم با اینکه تو کرونا بود باز افرادی اومدن. یه وقتا کلافه‌کننده بود اما اینکه دور بستگان متوفی شلوغ باشه و باهاشون همدردی بشه و همه‌ی اینا، خب بهشون کمک می‌کنه سوگواری کنن. من خیلی نگران بابابزرگمم چون این چند روز معلوم شد با اینکه در ظاهر نشون نمی‌ده، قضیه براش سنگینه. نمی‌دونم خودش ترجیح می‌ده تنها باشه یا چی، اما درست نیست دیگه اینطوری تنهاش بذارن. البته تو مراسم تشییع و ختم خیلیا اومدن. بین مراسم هم چند نفر یه سر اومدن خونه استراحت کنن و نمازی بخونن. اما در کل این خلوت بودن خونه خیلی رفت رو مخم. انگار اون دو روز اول زیاد شبیه کسایی نبودیم که عزیزی از دست دادن! امیدوارم حداقل این دو شب که ما برگشتیم بقیه بچه‌هاش سر زده باشن بهش.

شد ۲۰ دقیقه! از این چند روز بازم حرف دارم که بعدا مزاحم می‌شم :) فعلا ممنون می‌شم فاتحه یا صلواتی بفرستین.