بچه که بودم هم‌بازی‌ها و هم‌سن‌های اطرافم (غیر از مدرسه) بیشتر پسر بودن تا دختر. اون‌موقعا با پسرعموم کلی فوتبال بازی می‌کردیم. برادرم که بزرگتر شد اونم بهمون اضافه شد. داییم هم خیلی فوتبالی بود و هست. هم خود فوتبالو باهاش بازی می‌کردیم هم فیفا و این چیزا. خونه‌ی خودمون هم با برادرم و پسر همسایه‌مون که ازمون کوچیک‌تر بود همین بساط بازی‌های مختلف فوتبالی رو داشتیم. یه وقتا هم می‌رفتیم تو پیاده‌روی جلوی خونه‌مون و پسرای دیگه هم بهمون اضافه می‌شدن. نمی‌دونم منِ تک دختر چی می‌گفتم اون وسط، دروازه می‌ایستادم بیشتر :)) ولی در کل از بچگی تا اواسط نوجوونیم فوتبال برام خیلی پررنگ بود.

تو همون بچگی تحت تاثیر داییم پرسپولیسی شدم! یادم نیست چرا منچستر یونایتد رو هم دوست داشتم، شاید اونم به خاطر داییم بود. (البته من طرفدار نصف تیم‌های اروپایی بوده‌م تو بازه‌های مختلف :دی). اون موقع‌ها انگار دیوید بکهام تازه از منچستر رفته بود. یادمه داییم تعریف می‌کرد تو رختکن دعوا شده و الکس فرگوسن کفش پرت کرده خورده تو سر بکهام :)) تو منچستر بازیکنای دیگه‌ای رو هم می‌شناختم از جمله یه رونالدو نامی که همه‌ش با رونالدوی برزیلی اشتباه می‌گرفتمش! یادمه یه بارم تلویزیون یه فیلم سینمایی نشون داد که از اونجا فهمیدم یه سالی هواپیمای تیم منچستر سقوط کرده و چند تا از بازیکناش مردن. اسم فیلم رو نتونستم پیدا کنم ولی یه سکانس محو یادمه از اینکه پسر فوتبالیستِ داستان شب رفته بود ورزشگاه (شاید الد ترافورد؟) و ارواح تیمِ اون سال منچستر رو می‌دید که اومده بودن بهش انگیزه بدن یا همچین چیزی.

تو سال‌های مقطع راهنمایی جو رفت به سمت کراش زدن ملت رو بازیگرا، خواننده‌ها و فوتبالیستا :)) کریستیانو رونالدو هم معروف‌تر شده بود و اسمش رو بیشتر می‌شنیدم. اون وسط فهمیدم یکی از دوستام هم مثل من فوتبالیه و طرفدار منچستر و رونالدو. سوم راهنمایی که تموم شد، خیلی از دوستای نزدیکم قرار بود برن دبیرستانِ همون مجموعه و من قرار بود مدرسه‌م رو عوض کنم. یه روز ظهر تو تابستون طبق معمول داشتم اخبار ورزشی شبکه ۳ رو می‌دیدم که شنیدم می‌گه کریس رونالدو رفت رئال مادرید! برام باورنکردنی بود! باید راجع بهش با یکی صحبت می‌کردم. گوشیم رو برداشتم زنگ بزنم به همون دوستِ فوتبالی تا بپرسم اونم خبرو شنیده؟ ولی جواب نداد.

البته ارتباط‌مون قطع نشده بود. چند ماه بعد، یه روز وسط امتحانای ترم اول، با همین دوست قرار گذاشتیم بریم مدرسه‌ی راهنمایی و همدیگه رو ببینیم. بهم گفت فلان روز بعد از امتحان خودش و بقیه‌ی دوستام میان. اون روز بعد از امتحانم سریع با سرویس برگشتم خونه و مامانم از اونجا منو رسوند مدرسه‌ی راهنماییم. فکر می‌کردم دیر رسیده‌م و نکنه معطل شده باشن، ولی دیدم هنوز نیومده‌ن. یه کم تو حیاط و ساختمون (که حالا کوچیکیش نسبت به مدرسه‌ی جدیدم به چشم میومد) گشتم، چند تا از دوستای سال پایینی و معلما رو دیدم و خلاصه تجدید خاطره کردم. با فکر کنم مدیرمون که سلام علیک می‌کردم بهش گفتم قراره بچه‌ها هم از دبیرستان بیان (راهنمایی و دبیرستان اون مجموعه چند خیابونی فاصله داشتن). مدیر بهم گفت اونجا امروز قرار بوده به بچه‌ها آش بدن، شاید برای همینه که دیر کردن. باز کمی چرخیدم تا شاید آش خوردن‌شون تموم شه و بیان، ولی خبری نشد. به‌قدر کافی صبر کرده بودم و نمی‌خواستم مامانم رو که تو ماشین بود بیشتر از این منتظر بذارم. رفتم.

چیزی که یادمه اینه که دوستم اون روز جواب اس‌ام‌اس و زنگم رو نداد. چند وقت بعدش با یکی دیگه از بچه‌ها که صحبت می‌کردم بحث اون روز رو پیش کشیدم، اونم جواب درستی بهم نداد که چرا نیومده بودن. دیگه ازشون پیگیر نشدم ولی هضم این موضوع که منو پیچونده بودن یا به سادگی یادشون رفته بود (شاید به خاطر آش!)، برام خیلی سخت بود و مدت‌ها طول کشید تا بتونم ازش بگذرم.

این خاطره ربطی به فوتبال نداشت، ولی تو ذهنم وصل شده به اون روزی که فاطمه‌ی ۱۴ ساله وایساده جلوی تلویزیون و منتظره دوستش جواب تلفن‌شو بده که بهش بگه باورش نمی‌شه رونالدو از منچستر رفته!

امروز (درواقع دیروز!) که خبر برگشتن کریس رونالدو به منچستر یونایتد اومد، یاد همه‌ی این خاطره‌ها از بچگی تا اون سال افتادم و با اینکه خیلی وقته اندازه‌ی اون سال‌ها فوتبالی نیستم، شنیدن این خبر خوشحالم کرد.

به هر حال بعد از ده-دوازده سال دیگه برام بدیهیه که فوتبال همینه. هوادار یه تیم نمی‌تونه انتظار داشته باشه بازیکنی که دوسش داره همیشه تو اون تیم بمونه. ربطی به هم ندارن؛ ولی گذر این سال‌ها بهم یاد داد تو روابط دوستی هم باید انتظارهای واقع‌بینانه داشته باشم، و از طرفی لازمه یه جاهایی هم بی‌خیال شم و گیر الکی ندم برای حفظ یه رابطه.

به هر صورت رونالدو هم برگشت منچستر، ولی ما نفهمیدیم اون سال چرا بچه‌ها سر قرار نیومدن :))

+ عنوان؛ اسم کتابی از مهدی یزدانی خرم. که البته نخوندمش :)) (هرچند حس می‌کنم پستم بیشتر شبیه دوست داشتن کریس رونالدوئه تا منچستر D: 🤦‍♀️)

 

پ.ن. راستی الان یادم افتاد که امروز وبلاگم سه ساله می‌شه!🎉😁🎈