می‌دونی فاطمه، رویاها و تصاویری که تو ذهنت می‌سازی پنجره‌هایی‌ان به دنیاهای موازی. جایی که اون چیزی که تو ذهنته اتفاق می‌افته. اتفاقی که تو دنیای واقعیِ خودت هنوز نیفتاده یا ممکنه هرگز پیش نیاد. رویاها قشنگن، قشنگ‌تر از وضع الان، برا همینه که بهشون فکر می‌کنیم. اما شبیه این می‌مونه که پشت فرمون اون‌قدر محو منظره‌ی زیبای حاشیه‌ی جاده بشی که جلو رو نبینی و معلوم نیست بعدش چی پیش میاد.

نمی‌دونم، شایدم مثال خوبی نبود. ولی اینو بپذیر که اون اتفاق شاید هیچ‌وقت پیش نیاد. مخصوصا وقتی خودتم می‌دونی احتمالش چقدر کمه. پس بیش از این تو ذهنت پرورشش نده.

اگه دنیاهای موازی وجود داشته باشن، اگه اون‌طور که می‌گن هر انتخاب ما دو تا شاخه به وجود میاره، به این معنیه که همین الانش هم بی‌شمار دنیای موازی از تمام انتخاب‌هامون ساخته شده. پس حتما هر کدوم از رویاها بالاخره تو یکی از اون دنیاها واقعی می‌شن. و حتما حداقل یکی‌شون هست که از اون مسیر خاص بگذره.

شاید بعد از مرگ هم واقعا اینطوری باشه که بریم یه بُعد بالاتر. و شاید بتونیم به همه‌ی اون دنیاهای موازی اشراف پیدا کنیم. ببینیم اگه تو هر مرحله از زندگی اون انتخابی رو می‌کردیم که نکردیم چی می‌شد و مسیرمون به کجا می‌رفت. شاید همه‌ی ورژن‌هامون از همه‌ی دنیاهای موازی یه‌جا جمع بشن و تجربه‌ی همه‌ی انتخاب‌ها، بد و خوب رو با هم داشته باشیم.

اگه اینطور باشه می‌تونی اون مسیر خاص رو هم ببینی. شاید خوشحال شی بابت فاطمه‌ای که اون مسیرو رفته، شایدم متوجه بشی که واقعا مصلحت نبوده. هر چی باشه، الان وقتش نیست. الان باید مسیر خودت رو پیش ببری و کسی چه می‌دونه، شاید اگه ادامه بدی و صبور باشی تو همین مسیر هم پیش بیاد. اما از چیزی که هنوز واقعی نشده اینقدر تصویر نساز، غیرواقعی‌ترش نکن. برای چیزی که دستِ تو نیست دست و پا نزن. پنجره‌ی ذهنت رو به اون دنیای موازی ببند و برگرد به واقعیت خودت. جلوت رو نگاه کن و فرصت‌ها و تجربه‌های توی مسیر خودت رو ببین.‌

ویژگی کتاب زندگی اینه که نمی‌تونی ورق بزنی ببینی آخرش چه اتفاقی میفته. قرارم نیست کتابو ببندیم و بازی رو به هم بزنیم! پس چاره‌ای نیست جز اینکه خط به خط باهاش جلو بریم ببینیم چی داره برامون. ولی یه جورایی همینشه که قشنگه :)

پس یادت نره زندگی. یه وقت یادت نره زنده‌ای...

🎧 کوه باش و دل نبند