سلام :)‌

این پست در راستای طرح هدیه و مسابقهای که آقای صفایی‌نژاد و نشر صاد به مناسبت روز جهانی کتاب الکترونیک برگزار کرده بودن نوشته شده*. من از بین کتاب‌هایی که به نظرم جالب‌تر اومدن، کتاب میرزا مقنی گورکن رو برای هدیه گرفتن انتخاب کردم و الان می‌خوام معرفیش کنم. این کتاب اولین اثر نویسنده‌ش، آقای علی درزی، هست و شروع نوشتنش از یک مسابقه‌ی داستان‌نویسی بوده که ایشون توش رتبه‌ی اول شده.

از اسم کتاب شروع می‌کنم چون خودم اولش معنی مقنی رو نمی‌دونستم! مُقَنی یعنی چاه‌کن، یا کسی که قنات می‌سازه. میرزا، شخصیت اصلی کتاب، تو روستای جیران هم مقنیه و هم گورکن. انگار کلا تو کار چاه کندنه، چه برای تهیه‌ی آب باشه چه به عنوان قبر. چه برای زندگی، چه برای مرگ! اما عجیب‌تر از این، دختربچه‌ی قرمزپوشیه که سال‌هاست گاهی به خواب میرزا میاد و بهش خبر می‌ده که قراره یکی از اهالی روستا بمیره. میرزا همیشه حس مسئولیت می‌کنه که باید اون فرد رو نجات بده. گاهی هم موفق می‌شه و گاهی نه. اما... اگه نوبت به آدمی برسه که میرزا ازش یه کینه‌ی قدیمی داره، انتخابش چیه؟!

«ببین! اصلا تو فکر کن من همین‌طوری اتفاقی انتخابت کردم، اگه هر کس دیگه‌ای رو هم انتخاب می‌کردم، اونم اتفاقی می‌شد دیگه، درسته؟»

«آره راستم می‌گی! همین‌طوری اتفاقی گند زدی به کل زندگی‌م.»

«واسه هر کسی تو دنیا یه اتفاقی هست که بیفته و گند بزنه به کل زندگی‌ش. خودت رو نگران این موضوع نکن!»

این یکی از مکالمه‌های بین میرزا و دختره بود، وقتی میرزا شاکی شده بود که چرا اون باید این خواب‌ها رو ببینه. قضیه‌ی این خواب‌ها و اینکه اون دختر از کجا اومده یه بخش از داستانه، بخش دیگه‌ای هم به دعوا و دلگیری میرزا از یکی از خان‌های روستا اختصاص داره که علتش رو گرچه از همون اوایل داستان که بحثش پیش میاد می‌شه حدس زد، هر چی داستان جلوتر می‌ره بیشتر در جریان جزئیاتش قرار می‌گیریم.

داستان‌های فرعی و اتفاق‌های دیگه‌ای که تو روستا پیش میاد، ما رو با جو روستای جیران و مردمش آشنا می‌کنه. مردمی که همدیگه رو می‌شناسن و هر اتفاقی می‌افته، جمع می‌شن و راجع بهش صحبت می‌کنن. تو همین مکالمات بعضا طنزآمیز، با طرز فکر، اعتقادات یا خرافه‌هاشون هم آشنا می‌شیم. حتی وقتی یکی می‌میره هم اینا پچ‌پچ و خنده‌های پنهانی‌شون به راهه! اکثرا هم یه ترسی از میرزا به خاطر خواب‌هاش دارن!

یه موردی که اینجا کمی منو اذیت کرد، برخی کلمات و اصطلاحاتی بود که تو گویش‌شون وجود داشت و من متوجه نمی‌شدم. بعضی‌ها رو می‌تونستم حدس بزنم یا با سرچ کردن بفهمم. بعضیاشون هم شماره‌ی پاورقی خورده بودن اما متاسفانه از خود پاورقی خبری نبود (که شاید این مشکل از نسخه‌ی طاقچه بوده).

کتاب توصیف‌های قشنگی داشت. و چیز جالبی که بعضی جاها به چشم می‌خورد، ترکیب خواب و خیال میرزا و واقعیت، یا انتقال روایت از یکی به اون یکی بود. مثل وقتی که میرزا آخر خوابی می‌دید صدایی می‌شنید و بیدار که می‌شد می‌فهمید در واقعیت هم مثلا چیزی افتاده زمین و صدا ایجاد کرده (چیزی که ما هم تجربه‌ش می‌کنیم). یا مثلا اینجا رو خیلی دوست داشتم:

طلعت تلنگری به بینیِ میرزا زد و خندید.

دانه‌ی درشت برف، نوک بینی میرزا نشست. صدای دختری از بالای قبر به گوشش رسید: «خسته نباشی پیرمرد».

دانه‌ی درشت برف و صدای دختر، میرزا را از عالم خاطرات، دوباره به داخل قبر انداخت.

پایان کتاب هم از نظرم غیرقابل پیش‌بینی بود و دوستش داشتم.

من معمولا سراغ کتاب‌هایی که تعریفی ازشون یا اسمی از نویسنده‌شون نشنیدم نمی‌رم، اما از خوندن میرزا مقنی گورکن لذت بردم و به شما هم پیشنهادش می‌کنم :) این صفحه‌ی کتاب در سایت نشر صاد هست که پایینش لینک‌های تهیه‌ی کتاب در اپلیکیشن‌های طاقچه و فراکتاب رو گذاشتن.

* تو روزگاری (!) که اکثر طرح‌های این چنینی تو فضاهایی مثل اینستا انجام می‌شن، جا داره خوشحالی و تشکر خودم رو بابت اینکه این هدیه و در ادامه‌ش مسابقه برای وبلاگ‌نویس‌ها و تو این فضا برگزار شد، اعلام کنم :)