همکاران عزیز، سلام
ظاهرا این سیستم همچنان خراب است. نشان میدهد نامههایم ارسال شدهاند اما نمیتوانم مطمئن باشم به دست شما رسیدهاند یا نه. در واقع ترجیح میدهم فکر کنم مشکل از دستگاه است نه کملطفی شما، که تا به حال حتی یک بار هم جواب یا پیغامی دریافت نکردهام. یادم هست که از ابتدا این ریسک را پذیرفته بودیم که لپتاپ نجومی حین سفر آسیبی جزئی ببیند، اما فایل راهنما کمکی نکرد و اینجا هم تجهیزاتی که بتوانم به کمکشان دستگاه را عیبیابی کنم وجود ندارد. (تهِ راه حل اینها هم با آن همه ادعای پیشرفت این است که «هاردش سوخته باید عوض شه»!)
تا به حال در اغلب نامههایم به موضوع پاراگراف قبل اشاره کردهام که در صورت دریافت بدانید مشکل چه بوده و تلاشی برای حل آن کنید. اما اولین بار است از شکهایم مینویسم؛ نکند همهی ماموران گروه اول دچار این مشکل شده باشند و هیچ گزارشی ازشان به شما نرسیده باشد؟ اگر در گروههای بعدی این مشکل رفع نشده باشد، چه؟ آن تعداد ماموریت بیبازگشت و این همه سال تحمل دنیاهای قدیمی و کسلکننده چه فایده داشته؟ از طرفی وقتی میبینم آدمهای این زمان هم معتقدند باید از تاریخ درس گرفت اما تاریخ باز هم تکرار میشود، میگویم نکند مطالعات ما هم بیفایده باشد؟
ما همیشه تصور میکردیم مشکل این است که تاریخ در طول سالها تحریف شده، به همین علت هم از سال ۱۴۹۹ به زمانهای مختلف آمدیم تا عین اتفاقها را ثبت کنیم (میدانم، بدون اجازهی دخالت در وقایع). اما متاسفم که به عنوان جمعبندیِ همهی گزارشهای قبلی باید بگویم آنقدرها هم شدنی نبود. حداقل در این زمان، به محض اینکه اتفاقی میافتد از سمت رسانههای مختلف طوری پوشش داده میشود که فقط در صورتی میتوانی مطمئن باشی خبر واقعی چه بوده که در آن محل بوده باشی. (که متاسفم، این جزو وظایف تعریفشدهی من نبود!)
اینجا (یا بهتر بگویم؛ اینزمان!) همانطور که در کتابخانههایمان ثبت شده، هنوز تعداد زیادی جنگ و تنش و تبعیض و ناعدالتی -و حتی چند ماهیست که یک همهگیری- وجود دارد و کسی تصور درستی از یک دنیای منظم، امن و قانونمند ندارد (تصوراتشان زیادی ایدئال است). اما راستش اوضاع آنقدرها هم که در کتابهایمان نوشتهاند سیاه نیست. دوستیها و همدلیها بهقدری پررنگ هستند که اوایل شک میکردم اطرافیانم جاسوسی چیزی باشند! هنوز تفاوتهای زیادی بین آدمها و رباتها وجود دارد، چه در ظاهر و چه در روحیات. مثلا آدمها مقید نیستند تمام دستورات را موبهمو اطاعت کنند و از بعضی جهات آزادیهای بیشتری دارند. حتی گاهی کارهایی مثل پیچاندن مدرسه و دانشگاه را برای حفظ روحیه لازم میدانند! من ابتدا از این همه کمبود قانون سرسام گرفته بودم، چه برسد به بیقانونیها. اما به مرور سعی کردم کمتر سخت بگیرم و تا حدی که قوانینشان اجازه میدهد به خودم آزادی بدهم. در واقع تحت تاثیر همین جَو هم بود که تصمیم گرفتم این نامهی آخرم باشد.
بله درست خواندید، این آخرین باری است که برایتان مینویسم. مدت زیادی است به این فکر میکنم که در این ماموریت مادامالعمر به قدر کافی انجام وظیفه کردهام و در این ۵۰ سال حتی یک بار هم خبری از شما دریافت نکردهام. علتش هر چه باشد، چرا باید همچنان احساس وظیفه کنم؟ (شاید بهتر بود گروهی از رباتها را برای چنین ماموریتی برنامهریزی میکردید!) اما برای اینکه خیلی هم عذاب وجدان نگیرم، سعی میکنم به عنوان آخرین تلاشْ پیغام متفاوت و شاید مفیدتری به دستتان برسانم.
همانطور که قبلا هم گفتهام، موقعی که اینجا ساکن شدم شکل اولیهی اینترنت تازه به وجود آمده بود. چیزی بدریخت، کند و غیر کاربر پسند (احتمالا فقط برای من)! حتی با وجود پیشرفتهایی که در این نیم قرن کرده، اصلا قابل مقایسه با شبکههای سراسری و سریع ما نیست. به هر صورت برای اینها که عادی و نعمتگونه است و من هم کمکم به آن عادت کردهام. مانند همهی چیزهای دیگرِ این زندگی ابتدایی که بهشان عادت کردهام. هر چه نباشد تقریبا دو برابر عمری را که در زمان خودم سپری کردهام اینجا گذراندهام! البته که به برکت تکنولوژی جوانساز پوست (شاید تنها چیزی که شانس آوردم در طول سفر خراب نشد!) اینجا همه فکر میکنند ۲۵ سالم است.
بگذریم، از اینترنت گفتم که به شبکههای اجتماعی برسم (شکل کاملا بدوی شبکههای ارتباطی مغزی ما). قبلا هم گفته بودم که در چند تا از آنها اکانت ساختهام تا در دل این جامعهی مجازی باشم! بین آنها وبلاگ معقولتر از بقیه به نظرم آمد. پس تصمیم گرفتم برای آخرین نامه از دنبالکنندههای وبلاگم کمک بگیرم. میدانید، ما پیشرفتهای زیادی داشتهایم اما چیزهای ارزشمندی را هم از دست دادهایم. و درست است که بیشتر تصور این آدمها از صد سال آینده از فیلمهای علمی تخیلی سرچشمه گرفته، اما ساکنین واقعی این زمان آنها هستند و فکر کردم بهتر از من میتوانند پیامهایی برای همنسلهایمان بفرستند. شاید فقط درس گرفتن از تاریخ برای بهتر زندگی کردن کافی نباشد.
این کار را دارم در قالب یک چالش وبلاگی انجام میدهم تا توجیهی داشته باشد. چون مطمئن باشید کسی باورش نمیشود بتوان برای صد سال بعد نامه فرستاد (بگذریم از اینکه خودم هم به شک افتادهام)! تا به حال چند نامه جمع شده و خواندنشان برای من که لذتبخش بوده. همه را همراه نامهی خودم میفرستم. اگر اصلا به دستتان رسید، امیدوارم به حرفهایشان فکر کنید و بعد هم آنها را به دست صاحبانشان برسانید.
تاکید میکنم این آخرین باریست که چیزی میفرستم پس به خودتان زحمت جواب دادن ندهید! چون بعد از زدن دکمهی "ارسال"، برنامهام این است که این دستگاه خراب را برای همیشه خاموش کنم. و بعد میخواهم سفر کنم. این بار نه به قصد تحقیق و تهیهی گزارش دربارهی وقایع تاریخی این دوره و نه برای مردمشناسی، بلکه برای حضور در خود این تاریخ و همراه شدن با آدمهای همین زمان. حالا که اینجا و در این زمان دور گیر افتادهام، میخواهم این چند سال آخر را واقعا زندگی کنم. چون مگر چقدر دیگر قرار است عمر کنم؟ قطعا به صد سال نمیرسد!
ارادتمند شما، مامور شماره ۷
۲۶ شهریور ۱۳۹۹
پ.ن. پست شروع چالش اینجاس. اگر شرکت کردید بهم بگید که نامهتون رو اضافه کنم :)