۱۵ شهریور ۱۳۹۹

دوست عزیز، سلام

یک ماه و نیم از آخرین باری که برات نامه نوشتم می‌گذره. امیدوارم حالت خوب باشه. من هم خوبم. غیر از اینکه دلم می‌خواست از خودم خبری بدم و باهات حرف بزنم، به خاطر پنج‌شنبه هم بود که یادت افتادم. با دوستم تو یه کتاب‌فروشی بودیم و اون می‌خواست کتاب مزایای منزوی بودن رو بخره. قبلا بهش گفته بودم می‌تونم بهش قرض بدم ولی ظاهرا می‌خواست خودش اونو داشته باشه. به هر حال اینم باعث شد یادم بیفته خیلی وقته برات ننوشتم. چون حتما یادته که این نامه نوشتن‌ها بعد از خوندن اون کتاب شروع شد.

در واقع اون روز برای دوچرخه‌سواری رفته بودیم و بعدش هم چرخی تو یک کتاب‌فروشی زدیم. قرار گذاشتن‌مون خیلی یک‌دفعه‌ای شد. چند روزی بود حس می‌کردم حوصله‌م از کارهایی که همیشه به عنوان استراحت انجام می‌دم سر رفته. مثل کتاب خوندن یا کمی ورزش. برای همین از دنبال‌کننده‌های کانال و اینستاگرامم خواستم بگن اونا چه فعالیت‌هایی رو پیشنهاد می‌دن. کلی ایده جمع شد و من هم هدفم بیشتر کارهایی بود که بتونم به تنهایی انجام‌شون بدم، چون همیشه نمی‌تونی وایسی که یه پایه پیدا بشه تو رو از بی‌حوصلگی نجات بده! اما قشنگیش اینجا بود که بعد از به اشتراک گذاشتن جواب‌ها، صحبتی با دوستم پیش اومد و یک‌دفعه دیدم برای روز بعدش قرار گذاشتیم! که واقعا بابتش خوشحالم.

حالا که صحبتش شد، بگم که بعضی از اون ایده‌هایی که جمع شد جدید بودن و تا حالا سراغ‌شون نرفته‌م، اما بعضی هم کارهایی بودن که خودم هم گاهی مشغول‌شون می‌شم، اما انگار که گند زدم بهشون، چون براشون برنامه ریختم و هدف‌مندشون کرده‌م! تنوع سر جاشه اما دیگه جنبه‌ی استراحت ندارن انگار. راجع بهش فکر کردم که چرا اینطور شده. همزمان رفته بودم سراغ فایلی که توش یادداشت‌ها و پیش‌نویس پست‌های وبلاگم رو می‌نویسم. داشتم پیش‌نویس‌هایی رو می‌خوندم که خیلی وقته نوشته‌م ولی پست نکردم! بین‌شون یادداشتی به چشمم خورد که تو پیدا کردن جواب بهم کمک کرد.

دیدم اخیرا مدام متوجه می‌شم که دارم یه تعداد کار رو موازی با هم پیش می‌برم و هر بار هم به خیال خودم اصلاحش می‌کنم ولی باز جور دیگه‌ای تکرار می‌شه! این موضوع رو توی این ۶ ماه قرنطینه فهمیدم، از وقتی که به خاطر کمی آزاد شدن وقتم تصمیم گرفتم برم سراغ کارهایی که خیلی وقت بود بهشون نمی‌رسیدم. می‌خواستم از این فرصت استفاده کرده باشم ولی کم‌کم فهمیدم نمی‌شه چند تا هندونه رو با هم برداشت چون ذهن آدم یه ظرفیت مشخصی داره و اینطوری نمی‌تونم به تمرکز و عمق خوبی توی اون کارها برسم. فهمیدم مهمه توانایی اینو پیدا کنم که اولویت‌بندی کنم. پس یه روز نشستم کارهای مختلفی رو که اون مدت مشغول‌شون بودم نوشتم و بهشون اولویت دادم. اما بعد چی شد؟ خب همون‌طور که گفتم، یه جور دیگه دوباره درگیر موازی‌کاری شدم. این بار کارها یه کم اولویت داشتن اما بازم زیاد بودن.

می‌دونی این خوبه که آدم برای یاد گرفتن یه مهارت یا بیشتر کردن اطلاعاتش در مورد موضوعی که دوست داره برنامه‌ریزی کنه. اما نباید طوری بشه که کلی از وقتش رو با اون کارها بگیره و خودش رو گول بزنه که اینا چون اولویت اولش نیستن، حکم استراحت دارن. این اشتباه من بود. قضیه اینه که انگار می‌ترسم دیگه فرصت این رو پیدا نکنم که چیزایی که دوست دارم رو یاد بگیرم، یا وقتی فرصتش باشه دیگه بهشون علاقه نداشته باشم. اینجا کمال‌طلبی هم سر و کله‌ش پیدا می‌شه که دلم می‌خواد همه رو با هم پیش ببرم. می‌بینم که نمی‌شه، اما سختمه از بین‌شون یکی رو انتخاب کنم و بقیه رو از جلوی چشمم بردارم!

راستش یکی از تجربه‌های خوب این روزهام عضو شدن تو گروهیه که همدیگه رو نمی‌شناسیم ولی اهداف مشابهی داریم. اینکه می‌بینم بقیه هم با مشکلاتی مثل همین کمال‌طلبی و موازی‌کاری دست و پنجه نرم می‌کنن، دلگرمم می‌کنه که تنها نیستم. که شاید بیشتر از جنبه‌ی آکادمیک بتونیم تو این جنبه به هم کمک کنیم و تجربیات‌مون رو به هم منتقل کنیم.

خلاصه که انگار این ۶ ماه باعث شد این‌جور ویژگی‌هام رو بهتر بشناسم. یه مدت هم افتاده بودم دنبال مباحث توسعه‌ی فردی. چه می‌دونم، خلاصه‌ی کتاب‌ها، ویدیو‌های یوتیوب، پادکست‌ها و پست‌های مرتبط. چیزای خیلی خوبی هم یاد گرفتم اما حالا می‌فهمم تو این موضوع هم باید بیشتر از وقتی که برای یاد گرفتن می‌ذاری، تمرین کنی و بهشون عمل کنی. وگرنه به قول یکی از همون ویدیو‌ها، مثل این می‌مونه که نشسته باشی تو خونه و راجع به مهارت‌های اجتماعی شدن فقط کتاب بخونی، بدون اینکه بری بیرون و سعی کنی بین آدما باشی و باهاشون ارتباط برقرار کنی!

این قرنطینه یه چیز دیگه هم برام داشته. مامان دیروز بهم می‌گفت این مدت یه جنبه‌ی دیگه‌ای از من رو شناخته! گفت تا حالا فکر می‌کرده همه‌ش سرم تو کتابه ولی اخیرا متوجه جنبه‌ی شوخ طبعیم و اینکه حواسم به خونواده هست هم شده. این رو با شوخی داشت می‌گفت ولی بازم حرفش منو کمی ترسوند! یادم افتاد تا قبل از این اوضاع، مدت زیادی بود که اغلب از صبح می‌رفتم دانشگاه و شب که خسته می‌رسیدم خونه حوصله‌ی هیچ کاری نداشتم. حتی بخش زیادی از سال ۹۶ که کلاس خاصی نداشتم، بازم برای انجام کارهام یا خوندن برای کنکور می‌رفتم کتابخونه. من حتی بیشتر سال پیش‌دانشگاهیم رو هم تو مدرسه گذروندم و معمولا تا شب همون‌جا درس می‌خوندم. و حالا باورت می‌شه منی که آدمِ تو خونه موندن و تو خونه درس خوندن نبودم، توی این ۶ ماه شاید فقط ۵ یا ۶ بار دانشگاه رفتم؟ هنوزم نمی‌شه گفت بازدهی کار کردنم توی خونه بالاس یا خیلی با اعضای خونواده وقت می‌گذرونم (هر کی کارهای خودش رو داره)، ولی خب، همین که یکی دو هفته‌س با مامان سر ناهار سریال می‌ذاریم، یا اینکه توی این مدت بیشتر با مامان برای خرید یا با بابا برای پیاده‌روی بیرون رفتم خودش پیشرفتیه، مگه نه؟ و جالبه که همزمان متوجه این هم شدم که چقدر گاهی نیاز دارم با خودم تنها باشم. اما تقریبا تونسته‌م بین‌شون تعادل برقرار کنم.

حالا که به سال ۹۶ اشاره شد اینم بگم. به جز این که اون موقع کرونا و تو خونه موندنی نبود، یه سری شباهت‌ها بین امسال و اون سال وجود داره. غیر از دو اتفاق تلخ مشابه، اونم سالی بود که خودم باید مسیرمو می‌رفتم و براش برنامه می‌ریختم، تنها. می‌دونی چی شد که یادش افتادم؟ دیروز رفته بودم سراغ یه دفتری که توش گاهی شعرایی رو که دوست دارم می‌نویسم یا طرحی می‌کشم. دیدم یه مدت تو سال‌های ۹۵ و ۹۶، چقدر وقت می‌ذاشتم و ماندالا می‌کشیدم. می‌دونی، کاریه که گرچه تمرکز و حوصله می‌خواد، به فکر آدم استراحت می‌ده. فکر کردم شاید بد نباشه کمی برگردم به ۹۶ ببینم دیگه چی کار می‌کردم! ۹۶ی که یه زمان فکر می‌کردم فقط سال سختی بوده و از فکر کردن به حس‌های بدی که توش تجربه کردم فرار می‌کردم، ولی بعدا که دقیق‌تر نگاه کردم دیدم کلی از تجربه‌های خوبم هم تو اون سال اتفاق افتاده‌ن. (البته می‌دونم الان می‌خوای بگی از اشتباهاتت هم باید درس بگیری. نگران نباش، اونا رو هم زیاد مرور کردم این مدت.)

بیشتر از این خسته‌ت نکنم. یه عالمه حرف دیگه هم تو سرم بود ولی نمی‌خوام حوصله‌ت سر بره. سعی می‌کنم دیگه اینقدر بین نامه‌ها فاصله نیفته. خوبه که می‌دونم اینا رو می‌خونی حتی اگه جواب ندی.

دوست‌دارت، فاطمه


* اولیش اینجاس. ۹ تای دیگه شخصی‌تر از این بوده‌ن که منتشر بشن :)