سلام،
فکر کنم نفر آخریام که تو این چالش شرکت کرده. حس اینایی رو دارم که دارن میدون دنبال اتوبوسی که از ایستگاه راه افتاده :))
من خیلی تو خونه و اتاقم گشتم و فکر کردم چه قابی رو به عنوان قاب دلخواه انتخاب کنم. اول به گلدونها فکر کردم ولی دیدم اونا رو با اینکه دوست دارم ولی اون قاب منتخبم نیستن. بعد خواستم از کتابخونه یا میزم عکس بگیرم که بخشای مورد علاقهی اتاقم هستن. اما حس خوبی نداشتم از اون همه خورده ریز و یه مقدار نامرتب بودن کتابها به خاطر محدودیت جا. بعد به قطعهی کوچیک دیوار سمت چپ کتابخونه فکر کردم. کنجی که خیلی جلوی چشم نیست و هر بار فکر میکنم یه سری عکس یا یادداشت میتونم اونجا بزنم. تو این هفته هم دلم میخواست یه کتیبهی کوچیک داشتم و اونجا میزدم. ولی هنوز خالیه پس عکس گرفتن از اونجا هم فایده نداشت.
با اینکه از اول دنبال این بودم از یه چیزی توی خونه عکس بگیرم نه از منظرهای که از پنجره معلومه، در نهایت فکر کردم شاید بهترین قاب همین قابی باشه که از پنجرهی پذیرایی میبینم:
این جایی که عکس رو ازش گرفتهم، جاییه که خیلی وقتا نشستم کف زمین و ازش به آسمون نگاه کردم. از وقتی که هنوز این ساختمون روبهرویی و چندتای دیگه ساخته نشده بودن که دید رو محدود کنن. تو این سالها شاید با گلدونایی که اتفاقا کنار همین پنجره بودن خیلی انس نداشتم ولی با خود پنجره و آسمون پشتش چرا. صبحها و شبهای زیادی اولین و آخرین کارم این بوده بیام از این پنجره آسمون رو نگاه کنم. آسمونهای ابری، برف و بارون، غروبها و ماههای کامل زیادی رو از اینجا دیدم. مشتری و زحل و مریخ رو از پشت همین پنجره سعی کردم پیدا کنم! خیلی وقتها گوشی هم دستم بوده که عکس یا تایملپس بگیرم و گاهی هم فقط نشستم و نگاه کردم.
همیشه دلم میخواست پنجرهی اتاق خودم دید بهتری به بیرون داشت و همچین فضایی رو تو اتاق خودم داشتم. ولی در نهایت اینقدر این قاب رو دوست دارم که از فضاهای دوستداشتنی اتاق خودم جلو افتاد و ترجیح دادم یکی از عکسهایی که از اینجا داشتم رو بذارم :)
مرسی از بلاگردون که این چالش رو به مناسبت روز جهانی عکاسی راه انداخت، و ممنون از دوستایی که منو دعوت کردن :)
پ.ن. صندوق بیان چشه باز؟ :/
+ این شبا ما رم دعا کنید لطفا.