سلام، عیدتون مبارک باشه :)
یک. تو آیههای ۶۷ تا فکر کنم ۷۳ سورهی بقره یه داستانی بیان شده که احتمالا آشنایید باهاش. در مورد قتلی که تو بنی اسرائیل اتفاق میفته و اینا چون نمیتونن بفهمن قاتل کیه میرن پیش حضرت موسی. ایشونم میگن دستور خدا اینه که یه گاو رو ذبح کنید و قسمتی ازش رو به بدن مقتول بزنید (تا زنده بشه و قاتل رو معرفی کنه). که حالا اینام شروع میکنن به ایراد بنی اسرائیلی گرفتن :)) و کلی میپرسن این گاو باید چه جوری باشه و چه مشخصاتی داشته باشه. ولی بالاخره این کار انجام میشه و معلوم میشه قاتل کی بوده.
دیشب یه سخنرانی از حاج آقا فاطمینیا گوش میدادم که در مورد روز عرفه و عید قربان و فلسفهی قربانی کردن حرف میزد. خب خیلی شنیدیم که در واقع هدف از قربانی کردنْ کشتن نفسمون هست، ولی ایشون یه نکتهی اضافه بر این هم گفت که برام جالب بودش. میگه یه تفسیری که از این آیهها شده اینه که ما قلبمون مرده. باید گاوِ نفس خودمون رو بکشیم تا قلبمون زنده بشه و قاتل رو نشون بده! یعنی بفهمیم چه چیزایی، چه کارها و رفتارهایی باعثش بودن. بعد هم یه بخش از مناجاتی از امام سجاد -علیه السلام- (مناجات التائبین) رو نقل میکنه:
وَ أَمَاتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنَایَتِی فَأَحْیِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْکَ یَا أَمَلِی
بزرگیِ گناهم قلبم را میرانده، پس –ای خدایی که آرزوی منی- اون رو با توبه به درگاهت زنده کن.
دو. یه نکتهی دیگه که تو چند تا سخنرانیای که تا حالا از ایشون گوش دادم متوجه شدم، مقابلهشون با وسواس توی عبادته. مثلا تو همین دیشبی مثال میزدن یکی از احکام طواف اینه که سمت چپ بدن به سمت کعبه باشه، حالا چرا اینقدر گیر میدین که باید شونهی چپ دقیق به اون سمت باشه وگرنه غلطه؟! منظور حدودی و عرفیشه دیگه، یعنی مثلا پشت به کعبه یا حالتای دیگه حرکت نکنین (من تا حالا نرفتم حج و نمیدونم دقیق حکمش چیه، حرف ایشونو گفتم فقط). میگه چرا اینقدر تو چیزای جزئی وسواس به خرج میدیم که نفهمیم اصل عبادت برا چی بوده (مثل همون بنی اسرائیل که به جای اینکه همون اول به حکم خدا عمل کنن شروع کردن سوال کردن و کارشون هی سختتر شد)!
حالا حرف این نیست که اصلا سوال نکنیم، قضیه اینه که حالت وسواس پیدا نکنه.
سه. یه چیزی هم در مورد دعای عرفه بگم و از منبر بیام پایین :)) واقعا حس میکنم این که سالی یه بار میخونمش (اونم نصفه نیمه) کافی نیست واسه فهمیدنش. امروز همینطور که سریع میخوندم و سعی میکردم یه جاهایی به معنیش هم توجه کنم، دیدم چقدر مفاهیم زیادی توش هست. خب قسمتای اولش دربارهی اعتراف بنده به گناه و کوچیک بودنش در برابر خدا و از اونطرف لطف و بزرگی خدا و خیلی چیزای دیگهس. ولی آخرای دعا (و بعد از همهی اون حرفا که لازم بوده تا به اینجا برسه) میره به سمت شناخت و معرفت پیدا کردن نسبت به خدا و یه جا میگه:
إِلَهِی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَکَ مِنِّی أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى لا أَجْهَلَکَ فِی شَیْءٍ
خدایا، من از تغییرات موجود و تحول پدیدهها دانستهام که میخواهی در همه چیز خود را به من بشناسانی تا آنکه در هیچ چیز نسبت به وجود تو نادان نباشم.
و جلوتر تو اون بخشی که با «إِلَهِی تَرَدُّدِی فِی الْآثَارِ...» شروع میشه، این حرفا زده میشه (نقل به مضمون): خدایا توجه به نشانههای خلقتت برا شناختن تو کافی نیست و حتی منو از تو دور میکنه (یا راه رسیدنم به تو رو طولانی میکنه)، چون چطور میشه با چیزی که وجود خودش نیازمند به توئه به تو رسید؟ به من بینش و شهودی بده که خودتو ببینم :)
میدونم شاید اونطور که باید نتونستم منظورو برسونم، در حد فهم خودم بود این. ولی واقعا این قسمتش توجهم رو جلب کرد و خواستم در حد یه اشاره بنویسم ازش. و واقعا خوش به حال کسایی که میتونن عمیق بخونن و بفهمن. امیدوارم که بتونم و بتونیم این دعاها رو یه کم دقیقتر بخونیم و بیشتر فکر کنیم به ابعاد مختلفشون.