سلام :)
امروز آخرین امتحان دوران تحصیلم رو دادم (ایشالا)! با وجود زیاد بودن مباحث و حفظی بودنش و اشکالاتی که بچهها میگفتن تو بعضی امتحانهای آنلاینشون پیش اومده، خود امتحان خوب بود. زمانش فکر میکردیم کم باشه، ولی اونقدری بود که بتونم نصف سوالای آقای سین رو هم تو واتساپ بهش جواب بدم :| خودمم که خلاصههام جلو دستم بود و اسلایدا هم باز بود و اون وسط برا یه سوال هم مجبور شدم سرچ کنم :دی عذاب وجدانم ندارم بابت تقلب چون درسش جبرانیه و نمرهش تو معدل نمیاد، فقط باید پاس شیم.
اما این آخرین امتحان از لحاظ استرس و شب امتحان خوندن و اینا، فرق زیادی با اولیش نداشت. (حالا نه اولین امتحان دبستان :/ همون اولین امتحان دانشگاه مثلا) دارم فکر میکنم اگه ژاپن بودیم با این انرژی که ما شب امتحانیها تو شبهای امتحان میذاریم برق تولید میکردن :)) جدی چطور میشه این قضیه رو بهینه کرد؟ چطوری ددلاینهایی تعیین کنیم که به اندازهی شب امتحان محرک باشن؟
اینم نفهمیدم که من بالاخره جغد محسوب میشم یا مرغ؟ :)) تو این قرنطینه من بالاخره قبول کردم شبها اگه بخوام بشینم کار کنم خیلی بازدهی ندارم و بهتره صبحها زود پاشم. یکی دو ماهه دارم روش کار میکنم و میبینم صبحها برام خیلی بهتره. ولی انگار شب امتحان آدم تواناییهای ویژهای مییابه :)) (حالا یه جور میگم انگار تا صبح بیدار بودم :/ یک و نیم خسته شدم رفتم خوابیدم :| همون مرغ پس :دی)
چند وقت پیش یه ویدیو میدیدم که مشاوره میگفت اگه به اهمالکاری به عنوان عادت نگاه کنیم میتونیم ترکش کنیم. میگفت چرخهی عادت سه مرحله داره: محرک، الگوی تکرارشونده و پاداش. در مورد اهمالکاری محرک همیشه استرسه و پاداشْ یه مقدار رهایی از اون استرس. (بعدشم میگه باید این چرخه رو از مرحلهی تکرارشوندهش که همون اجتناب از کاره شکست. اولین قدم هم آگاه شدن به اینه که من الان استرس دارم که دارم یه کار جانبی انجام میدم.)
از وقتی اینطوری به قضیه نگاه میکنم، بیشتر دارم متوجه میشم که هر بار خودمو به یه چیزی مشغول میکنم که از زیر کار اصلیم در برم (مثل الان که دارم این پست رو مینویسم!) یا یه کاری رو به خاطر ترسم ازش عقب میندازم، اولش موقتا حس بهتری پیدا میکنم ولی دفعههای بعد استرسش بیشتر و بیشتر میشه و در نتیجه تمایلم به پیچوندش بیشتر. و بله، اینطوریه که من یک معتاد به اهمالکاری* و مبتلا به استرس هستم! این دو تا هم قشنگ همدیگه رو تغذیه میکنن و خوش میگذره بهشون :))
یک هفته پیش همچین روز و ساعتی بود که از درد سمت چپ قفسهی سینه کلافه شده بودم و به دوستم پیام دادم که دکتر من چمه؟ علایم رو بررسی کردیم و احتمال داد از معدهمه و استرس هم تشدیدش کرده. بعد همینطور که ویسش رو گوش میدادم نشستم به حال خودم گریه کردم که دارم با خودم چی کار میکنم که استرسه علایم فیزیکی پیدا کرده. جالبه اخیرا از هر موقعیت استرسزایی هم که میام خودم رو دور کنم میفتم تو یکی دیگه، ینی تقریبا دیگه اون پاداش موقت هم در کار نیست :))
البته الان که اینا رو دارم مینویسم خوبم. چند روزه دوباره دارم مرتب مینویسم و ورزش و مدیتیشن میکنم. تاثیر دارن واقعا. فقط بدن درد داغونی گرفتم =))
و ببخشید اگه تازگی زیاد از این حرفا میزنم/خواهم زد و تکراریه براتون. دغدغههای این روزامه و دارم در موردشون میخونم و یاد میگیرم. یه چیزی هم که بهش پی بردم اینه که واقعا این مدل مسائل قرار نیست یه شبه حل شن. (بدیهی بود؟ هیچی پس :)) )
پس بیاید نظر بدید که:
۱) چطور ددلاینهای محکم تعیین میکنین؟
۲) شما مرغین یا جغد؟ D:
۳) راهکار دیگهای برای مدیریت استرس اگه دارید، بفرمایید.
با سپاس از همراهیتون :)
* اینجا که گفتم معتادم یاد این پست آقای مهدی افتادم که نگاه متفاوتی به پدیدهی خانمانسوز اعتیاد کرده :)) جدی هر چیزی که بهش عادت کنیم و مغزمون اون حس پاداش رو ازش بگیره، میتونه یه نوع اعتیاد محسوب بشه.