سلام
عید فطر بر همگی مبارک باشه. نماز روزههاتونم قبول باشه ان شاء الله :)
صبح یاد یه خاطرهی نه چندان دوری افتادم گفتم بیام تعریف کنم تا دور همیم! :))
قبل ماه رمضون یا شاید اوایلش یه روز رفته بودم پیادهروی. یه خونهی قدیمی تو کوچه بغلیمون هست از اینا که حیاط بزرگ باغطور دارن. قبلا پیش اومده بود تو پاییز از کنارش رد میشدم و میدیدم برگای نارنجی قشنگی از دیوار اومدن پایین ولی کلا نمیشد خوب عکس گرفت ازش. (چون پیادهروش باریکه، اگرم بری اون ور خیابون اینقدر درخت یا ماشینِ پارککرده جلوشه که معلوم نمیشه هیچی.) اون روز دیدم کلا نصف دیوار سبز شده از برگ، و گفتم حالا که همه جاش برگ هست بذار از یه زاویهی دیگه امتحان کنم.
روبروی آیفون خونههه ایستاده بودم و داشتم سعی میکردم با دستکش جراحی دوربین گوشیم رو باز کنم :)) و به خودم میگفتم نکنه یکی پشت آیفون باشه و فکر کنه دارم از اون عکس میگیرم -منظورم اینه که ببینه دارم عکس میگیرم! بعد فکر کردم آخه مگه چقدر احتمال داره یکی اینقدر بیکار باشه که بشینه پشت آیفون بیرون رو نگاه کنه :/
سرتون رو درد نیارم، تا دوربین رو آوردم بالا دیدم در داره باز میشه :| قبل از اینکه در کامل باز شه و یه خانومه بیاد بیرون، موفق شدم یه بار دکمهی شاتر (!) رو بزنم. گوشی رو آوردم پایین و دیدم خانومه اخم کرده بهم. بهش لبخند زدم ولی یادم افتاد از پشت ماسک لبخندم دیده نمیشه =))
نمیدونم چرا ولی اون لحظه به نظرم رسید توضیح دادن کمکی نمیکنه، پس همینطور که متواری میشدم یه ذره دیگه به اون برگها نگاه کردم که مثلا بفهمه جذب زیبایی اینا شده بودم :))
بعدا که تو خونه عکس رو نگاه کردم، متوجه دو تا نکته شدم:
۱) برخلاف اکثر اوقات که اینطور با عجله عکس میگیرم، عکس تار نشده بود!
۲) تازه دیدم یه دوربین مداربسته هم اون بالاس :)))
۲+) در هم که در حال باز شدنه :دی
به این نتیجه رسیدم که یا تصادفا خانومه درو همون موقع باز کرده، یا اینکه پشت دوربینشون بوده :)) و لابد فکر کرده دارم از امکانات امنیتی خونهشون عکس میگیرم که ببرم با بقیهی تیم نگاه کنیم و یادمون باشه شب که میخوایم از دیوارشون بریم بالا چه جور بریم که تو دوربین نیفتیم D:
خلاصه فکر کنم دیگه کلا جرئت کنم از اون کوچه رد شم چه برسه بخوام از پاییزش هم عکس بگیرم :))